چــــرا هنوز گوش دادن به فیلسوفان جذاب است؟

گزارشگر:میترا روشنی/ سه شنبه 10 حوت 1395 - ۰۹ حوت ۱۳۹۵

mandegar-3در بحث‌های عمومی بر سرِ مسایل جدی، فیلسوفان در کنار شاعران از چهره‌های جذاب در زبان فارسی‌اند. در بازار کتاب، نام‌های درشتِ فیلسوفان فارسی و اروپایی خودنمایی می‌کند. چه کسی مطلبی جدی در فارسی بنویسد و یک‌بار از هایدگر و فوکو و آگامبن نقل قول نکند؟ چه کسی به جوک‌های اسلاوی ژیژک نمی‌خندد و حرف‌هایش را در مورد مسایلِ سیاسی و اجتماعی جدی نمی‌گیرد؟
ژیژک وقتی دربارۀ موضوعی مثل بهار عربی نوشت، به زودترین فرصت به فارسی ترجمه شد. این در حالی است که نظراتِ ژیژک در مورد بهار عربی در مقایسه با نظریاتِ نویسنده‌گانِ متخصصِ امور خاورمیانه که در جریان این وقایع مطالبِ زیادی در سایت‌ها، روزنامه‌ها و ژورنال‌های علمی نگاشتند، به‌مراتب غیر جدی‌تر بود، ولی هرگز در حدِ ژیژک نوشته‌های‌شان مورد استقبال و توجه قرار نگرفت. برای همین، این جذابیت یک سوالِ مهم است. در عصر پسافلسفه، جذابیتِ چهره‌هایی چون ژیژک و آگامبن در زبان فارسی چیست؟ چرا مهم‌ترین کتاب‌ها، ترجمه‌‎های عجیب‌وغریبِ آثار دریدا و بودریار اند؟
نکتۀ جالب این‌جاست که ذهنِ ما برای خواندنِ این متونِ دشوار تربیت نشده است. ما هیچ فلسفه و دانشی را به‌صورت شاخه‌یی و حرفه‌یی یاد نمی‌گیریم. همیشه دانشگاه را به‌خاطر عقب‌مانده‌گی فکری و تدریسی ملامت کرده و تیوری‌های نو را در بیرون از دانشگاه فرا می‌گیریم و این غریب‌ترین، بی‌مایه‌ترین و بی‌نتیجه‌ترین شکل یادگیری فلسفه و علوم اجتماعی در جهانِ امروز است. در فقدان فراگیری نظام‌مند و حرفه‌یی فلسفه و علوم اجتماعی، فیلسوفان و نظریه‌پردازان اجتماعی ـ سیاسیِ معدود با تعداد اندکی از کتاب‌های‌شان جالب و جدی می‌گردند؛ مقداری از تفاسیر و شروح بر کتاب‌های مهم‌شان ترجمه شده که البته این تفاسیر هیچ کمکی به درکِ این آثارِ مغلقِ فلسفی و نظری نمی‌کند. به‌خصوص که برخی از این آثار، ترجمه‌ناپذیرند و یا به‌صورت خیلی بد به فارسی ترجمه شده‌اند. با وجود این غرابت و پیچیده‌گی، بسیاری‌ها دوست دارند که در قفسه‌های کتابخانۀشان کتاب‌های مذکور با آن جلدهای تمیز و خوش‌رنگ قرار داشته باشد.
البته، موضوعِ فوق به هیچ صورت نشانۀ خودپسندی در یک جامعۀ نمایشگر نیست؛ با طرح چنین موضوعی نمی‌خواهم که قضیه را مبتذل و پیشِ پا افتاده سازم. همه دوست داشتیم فوکو بخوانیم و چیزی از نظریاتِ عجیب‌وغریبش دریابیم. داشتن کتاب‌های فوکو و هایدگر برای ما نه نشانۀ تفاخر و نمایش، بلکه نشانۀ نیاز به دانستن جهان و انسان بود. فلسفه در زبانِ یونانی به معنای دوست داشتنِ خرد است و این خود بخشی از جذابیت آثار فلسفی به حساب می‌آید. ما نیاز داریم که جهان و انسان را توضیح بدهیم و فلسفه برای قرون متمادی به‌طور منظم در پی چنین کاری بوده است. فیلسوفان می‌کوشیدند تا تمام جنبه‌های هستی و هستنده را توضیح دهند. عشق چیست؟ معرفت چیست؟ چرا انسان به خدا نیاز دارد؟ حتا فیلسوفان دربارۀ طبیعت و اجرامِ سماوی نیز بحث کرده‌اند. مثلاً ابن رشد به تقلید از ارسطو نوشته‌های زیادی در مورد جوهر آسمان دارد. البته بحث‌های آن‌ها در مورد اجرام سماوی در نبود تلسکوپ‌ها و ابزارهای پیشرفتۀ فضایی حیرت‌آور به نظر می‌آید؛ اما گویا فیلسوفان آن مایه از توانایی در عقلِ انسان می‌دیدند تا از اندیشه و فهم هیچ چیزی دریغ نکرده و برای همه چیز توضیحی ارایه دهند.
«پسا»ی چه چیزی؟
پسافلسفه نه به معنای پایان و حذف فلسفه، بلکه تعریف مجدد از جایگاه آن در سپهر معرفت و دانش بشری است. این موضوع در غرب اتفاق افتاده است. اکنون فلسفه تنها رشته‌ است در میان رشته‌های دانشیِ دیگر و البته فاقد مهارت‌های میتودیک و تجربیِ متعارف در علوم اجتماعی و انسانی. فلسفه محدود به موضوعات انتزاعی و فراتجربی‌یی چون زبان، اخلاقیات، خدا، آزادی، وجود، ذهن، دانش و… شده است. بی‌نیازی فلسفه به سنجش تجربی، آن را در شناخت هستی و هستنده مقید به عقل مجرد یا خودبنیاد کرده که با دستگاه استدلالی خاصِ خود به طرح فرضیه، کاوش، ارایۀ ادله و اثبات قضیه است. برای همین، فلسفه در بهترین حالت دارای یک رویکرد تفسیری، ذهنی و متمایز از علوم اجتماعی و تجربی، چه به لحاظ معرفت‌شناختی و چه روش‌شناختی، است. در حالی که در شکل کلاسیک، فیلسوف سعی می‌کرد که از طریق عقل مجرد به توضیح هستی و هستنده بپردازد، اما با پیشرفت علوم تنها به اعتبار روش‌های مجرد عقلی و استدلالی، از عهدۀ چنین کاری برآمده نمی‌تواند. کوچیدن فلسفه از حوزۀ محسوسات به حوزۀ مسایلِ فراتجربی، نتیجۀ این فرآیند است.
به این اعتبار، مهم‌ترین اتفاق، تخصصی ‌شدن و چندرشته‌یی شدنِ دانش و معرفتِ بشری است. فلسفه نیز از این قاعده مستثنا نیست. فیلسوفان بنا به تفکیک فلسفه به شاخه‌های مختلف مانند فلسفۀ دین و فلسفۀ زبان و یا اخلاقیات، در یکی از این رشته‌ها تبحر و تخصص دارند. فیلسوفان جدید، نه همچون فیلسوفان کلاسیک، نمی‌توانند ادعای تخصص در همۀ رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی کنند. البته نباید از یاد برد که رشته‌های مختلف از نظریات فیلسوفان استفاده می‌کنند؛ فوکو همان‌قدر که در فلسفۀ قاره‌یی مهم است که در علوم سیاسی. اما فوکو تنها یکی از منابع الهام‌بخش گفتمانی است.
از این منظر، پسافلسفه به معنای دست کشیدنِ فیلسوفان از توضیح جهان و انسان بر اساسِ ابرروایت‌های کلانِ مبتنی بر خرد خودبسنده و واگذاری این وظیفه به علوم اجتماعی و طبیعی تجربه‌محور و ابطال‌پذیر است. فلسفه حتا برای توضیح مفاهیم انتزاعی مانند خوشبختی، آزادی، عشق و… نیازمند تحقیقات و داده‌های علومِ دیگر است تا بر مبنای آن، مدعیات و توضیحاتی استوارتر و قانع کننده‌تر ارایه بدارد. چه کسی می‌تواند بگوید که فلسفه در توضیح ماهیت عشق، از روان‌شناسی و عصب‌شناسی بی نیاز است؟ نباید از یاد برد که اعتبار نظریات فلسفی در فقدان روش‌های شناخته‌شده و سنجش‌پذیر تحقیقی، برای حیات بشر چیزی فراتر از بازی‌های زبانی و جدلیات بی‌پایانِ کلامی و تفسیری نیست. از این منظر، فلسفه با جدا شدن از تجربه زیستۀ انسانی و روی آوردن به مفاهیم ذهنی و انتزاعی، به یکی از رشته‌های فرعی و حاشیه‌یی در دانشگاه‌ها و مباحث عمومی تبدیل شده است. کورنلیوس کارستوریادیس، فیلسوف یونانی‌تبار فرانسوی، با انتقاد از تسلط روح هگلی و هایدگری بر فلسفه می‌گوید که پایان فلسفه چیزی نیست جز تقلیل آن به یک پدیدۀ بی‌جان و فاقد کاربرد، و غلبۀ جریان‌های تفسیری و شالوده‌شکنانه که سوژۀ جالب‌شان چسپیدن به تاریخ فلسفه به سبک هگلی است.
طرحی از جهان نو
پسافلسفه برای ذهنِ فارسی‌گو و فارسی‌نویس بی‌معنا است؛ چون علم به معنای متعارف آن، به عنوان یک نهاد مدرن وارد ذهن و زبانِ ما نشده است؛ علمی که مبتنی بر تخصص، تجربه و ابطال‌پذیری است و نه گفتارهای جدلی مبتنی بر مشاهدات قسمی و شهودی. فلسفه هنوز به‌جای علم برای ما جذابیت دارد و هنوز هم به عنوان منبع شناخت کلی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به حساب می‌آید. این در حالی است که چنین چیزی دیگر از عهدۀ فیلسوفان برنمی‌آید. مدعیات و جدل‌های فکری یک فیلسوف فارسی‌زبان در مورد تاریخ، سیاست، جامعه و حتا اقتصاد علی‌رغم جذابیت‌های زبانی‌اش، فاقد اعتبار از حیث سنجش و پیمایش‌های تجربی است. وقتی یک فیلسوف در مورد نظم سیاسی صحبت می‌کند، گفتارش بر اساسِ کدام روش‌ها و داده‌های سنجش‌شده استوار است؟ یعقوب ابراهیمی، دانشجوی دکترای علوم سیاسی، در مقاله‌یی زیر عنوان “تقلیل‌گرایی روش‌شناختی در تحلیل دموکراسی افغانستان” در روزنامۀ هشت صبح در کابل به‌خوبی نشان داده است که چگونه خطای میتودیک و عدم آشنایی با مباحث اصلیِ یک رشته باعث قضاوت‌های خطرناک نظری شده می‌تواند. او در آن‌جا نشان می‌دهد که داریوش آشوری ـ زبان‌شناس و مترجم ـ در مورد دموکراتیزاسیون در جوامعی مانند افغانستان تا چه حد دچار خبط معرفتی و روش‌شناختی شده است. دلیل آن نه قضاوت غلط، بلکه عدم آشنایی داریوش آشوری با تحقیقات متأخر در مورد دموکراتیزاسیون در کشورهای غیرغربی است. داریوش آشوری با تجربۀ محدود و مشاهدۀ قسمی، از پسِ بررسیِ کارشناسی و سیستماتیکِ پدیده‌یی مانند دموکراسی برآمده نمی‌تواند.
وقتی دانش به حوزه‌ها و رشته‌های مختلف تقسیم می‌شود، «کارشناسان» اصلی‌ترین چهره‌ها برای مخاطبان‌اند که هر روز در رسانه‌ها در مورد مسایل عمومی، اقتصاد و درمان تا حفظ محیط زیست، حرف می‌زنند و اطلاعات می‌دهند. معمولاً مردم هم به حرف‌های‌شان بیشتر اعتماد دارند. ولی نباید از یاد برد که کارشناسان بخشی از نهادهای بازار و دولت‌اند و تعهد اجتماعی برای دفاع از منافع عامه ندارند. یک کارشناسِ امور مالی، در قدم اول کارمند متوسط و یا ارشدِ یک بانک خصوصی است که اولویت آن، تأمین سود سهام‌داران و سرمایه‌گذاران است. کارمند مذکور باید روی طرح‌ها و ابتکاراتی کار کند که هدف غایی آن افزایش سود سالانۀ بانک باشد، ولو طرح‌‌‌های مذکور به زیان عامه تمام شود. از این جهت، تقابل جامعۀ مدنی با نهادهای بازار و دولت، بخشی از تضادهای اجتماعی پیشرو در جامعه به حساب می‌آید.
برای همین، تعویض فلسفه با علم و تکنیک همان‌قدر برای خرد انتقادی فاجعه‌آور است که تقلیل فلسفه به مباحثات متافیزیکی و تاریخ فلسفه. فیلسوفان، نه مورخان و متخصصانِ آکادمی‌ها، از طریق دفاع از منافع عامه در بستر جامعۀ مدنی جایگاه مهمِ خود را احراز کرده می‌توانند. طبیعی است که یک فیلسوف نمی‌تواند در مورد اصلاح نظام بانکی و یا بازار بورس، اظهار نظرِ کارشناسانه کند، اما قادر است که از منظر منافع عامه، روی پیامدهای سیاسی، اجتماعی و انسانیِ تصامیم و سیاست‌های کلانِ دولت و نهادهای سرمایه فکر کرده، نگرانی‌ها و انتقاداتِ خود را در قالب مباحثاتِ روشمند در حوزۀ عمومی مطرح کرده و بخش ارگانیکِ جنبش‎های اجتماعی باشد. در حقیقت، در نظام جدید آموزش و بازار، همه کارشناس یک شاخه از دانش بشری‌اند، ولی در واقعیت امر، نقطۀ تمایز میان متخصص و تعهد اجتماعی در دفاع از منافع عامه و مقاومت در برابر نهادها و شبکه‌های قدرت است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.