احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:داریوش آشوری/ یک شنبه 22 حوت 1395 - ۲۱ حوت ۱۳۹۵
بخش نخست/
آشنایان با کاروبارِ فرهنگی و قلمیِ من میدانند که من چهل سال است با مسایلِ زبانِ فارسی در رابطه با علومِ انسانی و فلسفۀ مدرن سروکلّه میزنم. من اینجا نه یک مسألۀ دشوار که دشوارترین مسأله را در کارِ انتقالِ فکر و فرهنگِ مدرن به فضایِ معنویِ زیستیِ خودمان میبینم و در این راه به اندازۀ توانِ خود برایِ روشن کردنِ مسأله و بازگفتنِ آن و همچنین برایِ گرهگشایی، برایِ تولیدِ مایه و سرمایۀ زبانی، کوشیدهام. برایِ منی با چنین حسّاسیتِ بینهایت به کارِ زبان، آنچه بسیار دردناک و غمانگیز است آن است که، بهرغمِ جنبوجوشی که در این سالها در فضایِ زبانِ فارسی هست و نوشتههایِ بهنسبت بهتری که با قلمهایِ روانتر و تواناتر و سالمتر و نوآورتر میبینم، هنوز، ای بسا، دستِ بالا با قلمهایِ ناپخته، زبانهایِ بیدر و پیکر، کژ و کوژنویسیهایِ ذهنهایِ واپسمانده است؛ ذهنهایی که نه از دستور و منطقِ زبان خبر دارند نه از منطق و روشِ اندیشه. اینهمه ترجمهها و مقالهها و «تألیف»های بیسروته و گنگ، تا سرحدِ بیمعنایی مطلق، برایِ این است که ما با مسألۀ زبان بسیار سادهانگارانه روبهرو شدهایم و هرگز آن را چنان که باید طرح نکردهایم. هنوز به وجهِ تاریخی و فرهنگیِ زبان نیندیشیدهایم. هنوز نپرسیدهایم که بازبردنِ ایدهها و مفهومها و اندیشههایِ مدرن با آن درازا و پهنایِ شگفتانگیز، از زبانهایی با آن توانایی و کارامدی، به زبانی که هنوز در قرونِ وسطایِ خود دستوپا میزند، و در نوشتار گرفتارِ بیماریهایِ دیرینۀ خویش است، چهگونه ممکن است. این «مدرنیته» و «پستمدرنیته» را چهگونه میشود به چنین زبانی فهمید و فهماند، اگر بناست که بهراستی بفهمیم و بفهمانیم و ادایِ فهم در نیاوریم؟
کارِ زبانِ ما هنوز در دستِ ادیبان است، با آن خوی و پسندِ بسیار محافظهکارانۀ سنّتی که خوب با آن آشناییم. زبانشناسانِ ما، همچون دیگر دانشآموختهگانِ ما در علومِ انسانی، هنوز پایشان را چندان از تکرارِ نظریاتِ پایهگذارانِ علمی که تدریس میکنند آنطرفتر نگذاشتهاند و به مسألۀ زبانیِ ما از دیدگاهی تاریخی و فرهنگی نزدیک نشدهاند. زبانشناسی، چه از دیدِ علمی چه فلسفی، با همۀ حرفهایی که از دوسوسور و چامسکی یا ویتگنشتاین و هایدگر و دریدا، یا هر دانشور و فیلسوفِ دیگر، نقل و قرقره میکنیم، هنوز از آنِ ما نشده است، زیرا نتوانستهایم در پرتوِ آنها مسألۀ خود را ببینیم. این مسألهها هنوزِ مسألههایِ آن “از ما بهتران” است که ما، مثلِ همۀ مسألههای دیگر، از سرِ تقلید، از سرِ نمایش، یا برای خوردنِ یک لقمه نان میباید قرقره و تکرار کنیم، آنهم چه بسا به زبانِ گنگ، به زبانی شکسته ـ بسته.
دلیلِ آن شاید این باشد که زبان از رگِ گردن به ما نزدیکتر است. درگیر شدن با زبان، از این دیدگاه، یعنی درگیر شدن با خود، با تمامیِ عادتهایِ به میراث برده، با تاریخ و فرهنگِ خود؛ یعنی در برابرِ چشمغرّهها جرأت و جسارت به خرج دادن؛ یعنی پیهِ بسیاری چیزها را به تن مالیدن؛ یعنی با تمامیِ رسوبِ تنبلیها و آسانگیریهایِ صوفیانهیی که «پشتقباله»یِ تاریخیِ ما و ارث و میراثِ «گرانبها»یِ نیاکانِ ماست، درافتادن (که سختترین جایِ کار چهبسا همین جا باشد)؛ و «یعنی»هایِ دیگر هم…. باری، من دلم بههم میخورد و گاهی سخت به خود میپیچم وقتی که در مجلّهها و کتابهایمان از قلمهایی با آن عنوانهایِ دکتری و پروفسوری هذیاننامههایی به نامِ مقاله یا کتابِ «علمی» و «فلسفی» میبینم. (البته، همچنان که مقالهها و کتابهایِ خوب و درست، دستپختِ ذهنهایِ فرهیخته، و وجدانهایِ بیدار، که شمارشان بسیار کمتر است، مرا خوشحال میکند.) گذشته از دیگر عواملِ اجتماعی و فرهنگی، آنچه چنین ذهنهایی را «تربیت» میکند فقر و بیدر و پیکریِ زبانِ ماست. سالیانی در فرنگ بودن و با مدرکِ دکتری برگشتن هم به خودیِ خود در کلّههایی که با چنین زبانی و عادتهایِ زبانییی بزرگ شدهاند و هرگز به تنگناها و گیرهایِ آن نیندیشیدهاند، هیچ چیزی را عوض نمیکند.
همۀمان میدانیم که کار از یک جایِ عمیق و ریشهدار خراب است، امّا از کجا؟ اگر نخواهیم با پاسخهایِ سطحی گرفتاریهایمان را از سر باز کنیم، میخواهم خدمتِ سرورانِ عزیز عرض کنم که جدیترین پرسشِ علمی و نیز «فلسفی» که ما دانشوران و «فیلسوفانِ» جهانِ سوّمی با آن روبهرو توانیم شد، همین است که «کارِ ما از کجا خراب است؟» من رویِ زبان انگشت میگذارم و میگویم که یک بخشِ اساسیِ خرابی در خانۀ فرهنگِ ما اینجاست. چهگونه میشود با این زبانِ نوشتاریِ تُنُکمایه و لنگ و بیمار، علم و فلسفه و فرهنگِ مدرن را در کل فهمید و فهماند؟ ما در روزگاری هستیم که همۀ روزنامههایِ ما نیز، از هر رنگ و هر بیرنگی و نیرنگی – استثناها به کنار – اغلب با همین زبان هر روز صفحههایِ اندیشه و هنر و ادبیات و نقد دارند که خواندنِ بسیاری از مقالههایشان، به دلیلِ همین مشکلِ زبانی سرگیجهآور و گاه از شدتِ پریشانی و بیمعنایی، تهوعآور است. زبانِ گنگ و بیسروسامان، گیجی و گولی و حماقت هم با خود میآورد. این خانۀ کهنۀ ویرانه را چهگونه میتوان بازسازی کرد که بشود به عنوانِ آدمِ قرنِ بیستویکمی در آن زندهگی کرد؟ خرابیهایِ آن از کجاست؟(برایِ پاسخهایِ من به این پرسش میتوانید نگاه کنید به کتابِ من، بازاندیشیِ زبانِ فارسی.)
باری، ما باید به این مشکل بیندیشیمـ اگر بناست که از این چاله یا چاهِ واپسماندهگیِ ذهنی و زبانی بهدر آییم. من به اندازۀ توانِ اندیشهگی و علمیام به آن میاندیشم و هنوز در پیِ فهمِ ژرفترِ مسأله و چارهجویی برایِ آنام. زیرا که بهراستی مسألۀ من است و گریبانم را رها نمیکند. مقالهیی که در دنبال میآید، تکّهییست از کارِ تازهیی که در این زمینه در دست دارم. این را برایِ آن ذهنهایِ جوان و جوینده و فرهیخته، آنهایی که سرشان برای مسایلِ دشوار درد میکند، مینویسم؛ کسانی که به خود زحمتِ خواندنِ این حرفهایِ خشک و سنگین و چهبسا ملالآور را میدهند، مثلِ من مشکل و مسألهیی دارند و در پیِ آگاهی به مسألۀشاناند!
فراسویِ زبانِ طبیعی
این پرسش که جهانِ مدرن تواناییهایِ زبانیِ خود و مایۀ عظیمِ واژهگانیِ خود و امکاناتِ توسعۀ بیپایانِ زبانیِ خود را چهگونه و از کجا فراهم آورده است، ناگزیر میباید ما را به پرسش از ماهیّتِ مدرنیّت و شیوۀ نگرش و رفتارِ آن، از سویى نسبت به طبیعت و از سویِ دیگر، نسبت به زبان برساند. زیرا این دو مسأله با یکدیگر ارتباطِ جداییناپذیر دارند. اینجا باز با همان مسألهیى رو به رو هستیم که جامعهشناسی به عنوانِ رویاروییِ «جامعهیِ سنّتی» و «جامعۀ مدرن» پیش کشیده است. تمامیِ ویژهگیهایى که جامعۀ مدرن را به عنوانِ جامعۀ صنعتی از ’جامعهیِ سنّتی‘ جدا میکند، در کارِ زبان نیز بی چونوچرا بازتاب دارد. جامعۀ صنعتی نسبت به طبیعت رهیافتى چیرهگیخواه دارد و میکوشد با یاریِ شناختِ علمی و دستکاریِ تکنولوژیک آن را در خدمتِ خود درآورد. امّا بنیادِ این رهیافت بر آن انقلابى در نگرش به طبیعت قرار دارد که از طبیعت جادوزدایی کرده و هالههایِ رمز و رازِ متافیزیکی را از آن سترده و آن را عریان در اختیار ِ انسان قرار داده است.
اما، هر کشورِ صنعتی که علمِ کاربردی و تکنولوژی را از کشورهایِ مادرِ مدرنیّت و صنعت آموخته و به بازارِ جهانیِ تولید و فروشِ کالاهای صنعتی وارد شده باشد، به معنایِ دقیق و کاملِ کلمه مدرن نیست. جامعههایِ دستِ دوّمِ صنعتی همواره دنبالهروِ جامعههایِ مادر اند. آنها نه تنها از نظرِ علوم و تکنولوژی که از نظرِ زبانی نیز ناگزیر دنبالهرو و وامگیرندهاند. زبانهایِ این جامعهها، چه در قلمروِ علومِ انسانی و ادبیات و هنر، چه در گسترۀ علومِ طبیعی و تکنولوژی، ناگزیر وامگیرندهاند و نمیتوانند در پهنههایِ بنیادیِ نظری با زبانهایِ اصلی رقابت کنند.
این نکتۀ اساسی که مدرنیّت و دستاوردهایِ عظیمِ آن بدونِ یک بسترِ زبانیِ کارامد و توسعهپذیر، و بینهایت توسعهپذیر، بدونِ یک زبانِ باز، نمیتوانست به آنچه رسیده است برسد، میباید ما را به درنگى جدی در بابِ فرقهایِ اساسیِ زبانهایِ باز و زبانهایِ «بسته» برساند. مرادِ من از زبانِ بسته همان چیزى ست که در اصطلاح به آن «زبانِ طبیعی» میگویند. درنگى در بابِ زبانِ طبیعی و چهگونهگیِ کارکردِ آن برایِ بحثى که در آنایم، ضروریست.
زبانِ طبیعی چیست؟ زبانِ طبیعی واسطۀ ارتباطی در یک جامعۀ طبیعیست. جامعۀ طبیعی جامعهیىست پایدار در یک محیطِ جغرافیاییِ خاص که خود را با زادآوری (تولیدِ مثل) در زمان دوام میبخشد. جامعۀ طبیعی جامعهیىست دارایِ تاریخ و حافظۀ تاریخی ـ خواه اساطیری یا مدرن ـ که با زبانى، که زبانِ ویژۀ آن است، جهانِ فرهنگی و زندهگانیِ مادّی و معنویِ خود را شکل میدهد و خود را به نامى مینامد که آن را در برابرِ جامعههایِ دیگر هویّت میبخشد. در اینجا مجالِ ورود به بحث دربارۀ پیچیدهگیهایِ جامعۀ طبیعی از نظرِ ساختاری و لایهبندی و نیز پیچیدهگیهایِ درونیِ زبانیِ آن در رابطه با آن ساختار و لایهبندیها نیست. برایِ بحثى که در آنایم، میباید به سادهترین طرح از آن بسنده کرد. برایِ مثال، زبانِ فارسی را در یک بُرشِ زمانی و یک محدودۀ مکانی به عنوانِ زبانِ طبیعیِ جامعۀ طبیعیِ فارسیزبان در نظر میگیریم.
هر زبانِ طبیعی خودجوش از دلِ یک زندهگانیِ قومی برآمده و ساختارهایِ واجی، واژهگانی، و دستوریِ ویژهیى دارد که آن را از زبانهایِ دیگر جدا میکند. زبانهایِ طبیعی، بنا به طبیعی بودنشان، یعنی بودشِ خود به خود و ناخودآگاهشان، از ساختارهایِ واجی، واژگانی، و دستوری خود شکل میگیرند، و همین شکلگیری بر آنها حد نیز میگذارد. مایۀ واژهگانیِ هر زبان و امکاناتِ معنایی و بیانیِ آنها، در عینِ حال، وابسته به بسترِ فرهنگییىست که زبان در آن قرار دارد. در نتیجه، بهخلافِ سخنِ رایج، هر چیزى را به هر زبانى نمیتوان گفت.
تا پیش از پیدایشِ جهانِ مدرن و دستیازیِ بیحدومرزِ آن به طبیعت، جهانهایِ زبانی ـ فرهنگیِ بشری در یک بستر کمابیش طبیعی به سر میبردند، با دستیازیِ محدود یا بسیار محدود به طبیعت بر پایۀ تکنولوژییى ابتدایی در قالبِ فنونِ کشاورزی و معماری و صنعتگریِ سنّتی. بدین سان، زبانهایِ جامعههایِ طبیعی را «زبانهایِ بسته» میتوانیم بنامیم که، از سویی، از قالبهایِ طبیعیِ خود و از سویِ دیگر، از سنّتهایِ فرهنگِ وابسته به خود پیرویِ بیچونوچرا میکنند. در گمانِ مردمانِ جامعههایِ سنّتی صورتِ دیگرى از زندهگیِ اجتماعی و رفتارِ زبانی نمیگنجد. به همین دلیل، تا پیش از جهانگیر شدنِ مدرنیّت، دگرگونی در صورتِ زندهگیِ اجتماعی و ساختارهایِ زبانی بسیار کُند و ناخودآگاه بوده است. با علومِ انسانیِ مدرن است که بشر به ساحتِ خودآگاهیِ اجتماعی و تاریخی و نیز زبانی پا نهاده و با اصلِ تغییرپذیریِ آنها آشنا شده است.
زبان در جامعههایِ بسته، همچون همۀ وجههایِ زندهگی در آنها، وابسته به عادتها و سنّتهایىست که در نظرِ مردمان تقدّس یافتهاند. در نتیجه، در چنان جامعههایی صورتهایِ کنونیِ نهادها و سنّتها، از جمله زبان، همخوان با یک صورتِ ازلی انگاشته میشود که سرپیچی از آن گناهیست که سببِ کیفرِ اجتماعی یا الهی میشود. با این همه، بهخلافِ این گمان، در واقعیّت، عادتهایِ زبانی، همچون همۀ عادتهایِ دیگر، ثابت و همیشهگی نیستند و با گذر زمان دگرگون میشوند. یعنی، اهلِ زبان دگرگونیها را رفتهرفته میپذیرند و عادتهایِ تازه پیدا میکنند. به همین دلیل است که زبانهایِ طبیعی، همچون هر چیزِ طبیعیِ دیگر، تاریخ دارند و تاریخشان حکایت از دگرگونیهایِ بنیادی در ساختارِ آوایی، واژهگانی، و دستوری و معناییشان دارد.
زبان، چنانکه اشاره کردیم، در خود فروبسته نیست، بلکه گشوده است به روی فرهنگ. آنچه دربارۀ فروبستهگیِ زبان در جامعۀ پیشمدرن گفتیم، بسیار نسبیست. به عبارتِ دیگر، فروبستهگیِ زبانها به نسبتِ فروبستهگیِ فرهنگهایِ وابسته به آنهاست. در کل، میتوان گفت که همانگونه که در طبیعت با فرایندِ جُدایشپذیری (differentiation) اندامها با کارکردهایِ گوناگون از درونِ تخمۀ موجودِ زنده پدیدار میشوند، زبانها نیز همراه با رشدِ فرهنگ و دگرگونیهایِ شکلِ زندهگانیِ انسانی، از درون جدایش میپذیرند و «اندام»ها و لایههایِ گوناگون، با ارزشها و کارکردهایِ گوناگون، از درونشان پدید میآید. زبانِ پیشنوشتاری «طبیعیتر» از زبانِ نوشتاریست. زیرا در زبانِ پیشنوشتاری، که همان زبانِ گفتاریست، به دلیلِ طبیعتِ خودبهخودِ گفتار، دستکاریِ آگاهانه یا گزینشِ آگاهانه بسیار کمتر است.
Comments are closed.