احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:داریوش آشوری/ دوشنبه 23 حوت 1395 - ۲۲ حوت ۱۳۹۵
بخش دوم و پایانی/
فروبستهگیِ زبانها به نسبتِ فروبستهگیِ فرهنگهایِ وابسته به آنهاست. در کل، میتوان گفت که همانگونه که در طبیعت با فرایندِ جُدایشپذیری (differentiation) اندامها با کارکردهایِ گوناگون از درونِ تخمۀ موجودِ زنده پدیدار میشوند، زبانها نیز همراه با رشدِ فرهنگ و دگرگونیهایِ شکلِ زندهگانیِ انسانی، از درون جدایش میپذیرند و «اندام»ها و لایههایِ گوناگون، با ارزشها و کارکردهایِ گوناگون، از درونشان پدید میآید. زبانِ پیشنوشتاری «طبیعیتر» از زبانِ نوشتاریست. زیرا در زبانِ پیشنوشتاری، که همان زبانِ گفتاریست، به دلیلِ طبیعتِ خودبهخودِ گفتار، دستکاریِ آگاهانه یا گزینشِ آگاهانه بسیار کمتر است. اما در زبانهایِ پیشنوشتاری نیز قریحۀ شاعرانۀ انسان و حسى که در درازنایِ زمان در او نسبت به امرِ قدسی و ساحتِ «آسمانیِ» هستی پدید میآید، سبب میشود که با آفرینشِ شاعرانه رفتهرفته ساحتِ ویژهیى از زبان پدید آید که در آن ارزشهایِ استتیکِ زبان، به صورتِ وزن و قافیه و واجآرایی، در سرودهایِ دینی و حماسی، یا در کل، در ادبیاتِ فولکلوریک نمایان شود. ادبیاتِ دینی، همچون سرودههایِ وداها یا گاتاها، یا سرودههایِ حماسیِ قومی، همچون ایلیاد و اودیسه سدههایِ دراز سینه به سینه نقل شدهاند تا آنکه به صورتِ ادبیاتِ رسمی نوشته شوند. اینگونه پدیدههای زبانی، که سپس نامِ «ادبیات» به خود میگیرند، ساحتِ عالیترى از زبان را، با نمودار کردنِ ارزشهایِ استتیکِ آن، در خاطرۀ قومی مینشانند که زبانِ خدایی یا زبانِ قدسی شناخته میشود. این میراثِ قومی آنچنان نیرومند است که میتواند بهرغمِ دگرگونیهایِ اساسی در ساختارِ آوایی و دستوری و واژهگانی زبان، به نامِ میراثِ مقدس، همچنان به صورتِ دیرینه سدهها در خاطرهها نگاه داشته شود.
زبانِ نوشتاری بر اساسِ زبانِ گفتاری شکل میگیرد، که همان زبانِ «طبیعی» به شمار میآید. اما بر اثرِ رشدِ فرهنگ و نظامِ سیاسی و اقتصادی در درونِ جامعهها، نیاز به نوشتار نیز پدید میآید. نوشتار، از همان آغاز، چه با کاربردهایِ خود در زمینهیِ کسبوکار و تجارت، چه امورِ کشورداری و مالیاتی و سپاهداری، چه ثبتِ ادبیاتِ دینی و جز دینی، لایههایِ گوناگونِ زبانمایههایِ رشتهکارانه (تخصصی) را بر بسترِ زبانِ پایهییِ طبیعی مینشاند.
با پیدایشِ زباننگاره(خط)ها و قشرِ اجتماعیِ ممتازى که این فن را میشناسد، سیرِ جُدایشپذیری در زبانها شتاب میگیرد. اهلِ نوشتار (دبیران، کاهنان) که در تمدنهایِ دیرینه از جایگاهى ویژه، تا حـّدِ یک کاستِ جداگانه، برخوردار بودهاند، رفتهرفته لایههای ویژۀ زبانیِ خویش را در دلِ زبانِ بومی رشد میدهند که خواندن و فهمیدنِ آنها نیازمندِ آموزشِ خاص است، حتّا تعلق به لایۀ اجتماعی یا کاستِ خاص. نوشتار، بنا به طبیعتِ خود، محافظهکارتر از گفتار است و با تثبیتِ واجها، دستورِ زبان، و واژهگانِ آن در صورتِ معیّنى ـ که همان صورتِ «درستِ» زبان دانسته میشود ـ بسیار دیرتر و کندتر پذیرایِ تغییر میشود، تا به جایى که زبانهایى که در گفتار از میان رفتهاند، میتوانند سدهها و هزارهها در زبانِ نوشتار «زنده» بمانند. نمونۀ آن زبانهایِ لاتینی و سانسکریت است. اهلِ نوشتار، برایِ نگاهداشتِ امتیازهایِ ویژۀ خود میتوانند زبانِ نوشتار را چنان دستکاری کنند و از رابطه با زبانِ طبیعی خارج کنند که ”نااهل“ نتواند از آن سر درآورد. نمونۀ آن زبان و زباننگارۀ پهلوی در دستِ دبیرانِ آرامیست. نویسندهگانِ نثرِ «مصنوع» و منشیانِ دیوانی در دورانِ سپسینِ تاریخِ ایران هم، با تبدیلِ زبانِ طبیعی به زبانى یکسره ساختهگی، همین کار را میکردهاند.
اگر زبانِ طبیعی را زبانى بدانیم که تأثیرِ ارادۀ آگاهانهیِ بشری در آن اندک است، با رشدِ فرهنگ و اقتصاد و فنآوری و لایهبندیِ طبقاتیِ جامعۀ بشری، و نیاز به تولیدِ گفتمانهایى درخورِ نیازهای آنها، خواستهها و نیازهایِ آگاهانه و ناآگاهانۀ بشری از جهتهایِ گوناگون در زبان اثر میگذارند و برایِ سازگار کردنِ آن با خود بدان دستیازی میکنند.
به همین دلیل، آنچه «زبانهایِ بسته»، یا زبانهایِ پیشمدرن، مینامیم نیز، به گواهیِ تاریخِشان، در قالبِ لغتمایۀ بومی و امکانات دستوریشان، برحسبِ نیازها و خواستههایِ جامعۀ سخنگو به آنها، تا حدودى که فرهنگشان اجازه میداده توسعهپذیر بودهاند. توسعۀ علم و فنآوری و نیز ادبیات، در همان قالبهایِ کموبیش محدود، در گذشتۀ تاریخی برخى از این زبانها را از زبانهایِ ابتداییِ برآمده از صورتهایِ ابتداییِ زندهگانیِ اقتصادی و فرهنگی به زبانهایِ بالیدۀ تمدنها و فرهنگهایِ بزرگ بدل کرده است. یکى از راههایِ مهمِ توسعۀ واژهگانی در گذشته، وامگیریِ زبانها از یکدیگر، بهویژه از زبانهایِ فرادست از نظرِ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بوده است. اما به هر حال، میزانِ اختیار و انتخابِ انسانِ پیشمدرن برایِ دستکاریِ زبان، دمساز با امکانِ دستیازیِ او به طبیعت، محدود بوده است. دانشِ زبانیِ انسانِ پیشمدرن، همچون دانشهایِ طبیعیِ او، در پیشرفتهترین تمدنها نیز ابتدایی و ناسیستمانه بوده است. به همین دلیل، امکانِ دستیازیِ تکنولوژیک به طبیعت و زبان، هر دو، برایِ او بسیار محدود و وابسته به تجربههایِ پراکنده، بیاتکا به پشتوانۀ دانشِ نظریِ سیستمانه، بوده است. انسانِ پیشمدرن گمانى از این نداشت که میتوان خواسته و دانسته در زبان دست برد و آن را به دلخواه، و با دستکاریِ آگاهانه، بنا به نیازهایِ تازه به کار گرفت.
باری، در قالبِ ساختارِ کمابیش بستۀ زبانهایِ طبیعی، تا زمانى که ذهنِ انسانی خوگر به آنها و محدود به آنها و دستبسته پیروِ بایست و نبایستهایِ مطلقِ فرهنگِ وابسته به آنهاست، افقِ زبانی ناگزیر بسیار کوتاه و تنگ است، و توانمندیهایِ آن از محدودۀ فرهنگِ بومیاش فراتر نمیتواند رفت. اما مدرنیت، بنا به طبیعتِ خود و شیوۀ اندیشه و رفتارِ خود، خواهانِ گشایشِ این افق است. اما چهگونه؟
با پیدایشِ مدرنیت است که دستِ انسان برایِ شناختِ علمیِ زبان و توسعۀ آگاهانۀ بیحدومرزِ آن گشوده شده است، همچنان که رشدِ علومِ طبیعی و تکنولوژی دستیازیِ کمابیش بیحدومرز به طبیعت را امکانپذیر کرده است. از روزگارِ پیدایشِ زبانهایِ باز و جهانگیریشان، زبانهایِ بسته همچون همۀ جنبههایِ زندهگانی در دنیاهایِ سنتی، دچارِ بحران شدهاند. این زبانها بهاجبار، از سرِ تقلید و دنبالهروی، مانندِ دیگر جنبههایِ زندهگانیِ چنان مردمانى، توسعهیى محدود، ناهموار، بیهنجار یا بدهنجار دارند. توسعۀ ناگزیرِ این زبانها با شکلِ توسعۀاقتصادی و اجتماعی و فرهنگیِ آن جامعهها تناسبى ضروری دارد. فرقِ اساسیِ زبانهایِ باز و زبانهایِ بسته را میتوان در این فرمول خلاصه کرد که زبانهایِ بسته کموبیش در چارچوبِ محدودیتهایِ طبیعی و تاریخیِ خود، در زیستِ ناخودآگاهِ خود، در ترس از دگرگونی، فروماندهاند، حال آنکه زبانهایِ باز با برداشتنِ مرزهایِ محدودیتهایِ طبیعی و تاریخیِ خود، با یاریِ علوم و تکنولوژیِ زبانی، راهِ توسعۀ بینهایتِ خود را گشودهاند.
مدرنیّت و زبانِ آن
در جهانِ مدرن رابطۀ چیرهگی و قدرتِ زبانی بیش از هر زمانِ دیگر در تاریخِ بشر پدیدار است. همانگونه که چیرهگیِ بشر بر پهنۀ طبیعت پس از انقلابِ صنعتی، و دستکاریِ دایمیِ انسان در آن به سودِ خود، بخشِ بزرگى از گونههایِ گیاهی و جانوری را نابود کرده یا در خطرِ نابودی قرار داده است، در عالمِ زبانی نیز فرادستیِ زبانهایِ توانمندِ مدرن زبانهایِ بسیار را از میان برده یا با خطرِ نابودی رویارو کرده است. همانگونه که در زیرِ فشارِ کُرهگیر شدنِ (globalization) اقتصاد و تکنولوژیِ مدرن، امروزه ساختارهایِ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگیِ تمامیِ جامعههایِ بشری، در سراسرِ کرۀ زمین، در حالِ گذراندنِ دگرگونیهایِ بنیادیست، زبانها نیز در زیرِ فشارِ زبانهایِ مدرن، و امروزه در زیرِ فشارِ کُرهگیرترین زبان، یعنی زبانِ انگلیسی- در حالِ پوست انداختن و دگرگونیاند یا بسیاریشان محکوم به نابودی. چالشِ عظیمى که امروزه در سراسرِ کرۀ زمین میانِ «سنت» و «مدرنیت» برپاست، بیهیچ جای تردید، ژرفتر و بحرانیتر از هر جایِ دیگر، اما حسناشدنیتر و دشوارفهمتر، در میدانِ رویاروییِ زبانها جریان دارد.
شکافی که تمدنِ مدرنِ غربی را از دیگر قلمروهایِ فرهنگی و تمدنی جدا میکند ـ قلمروهایی که میتوان آنها را در کل پیشمدرن نامیدـ، یک شکافِ تکنولوژیک است. این شکاف همان است که خود را، در یکسو، به صورتِ تواناییِ شگرفِ آدمیان در ساختنِ کالاها و ابزارها نشان میدهد و در سویِ دیگر، ناتوانی و درماندهگی در این کار و حسرتزدهگی برایِ آن. شکافِ تکنولوژیک را اگر به عنوانِ نمایانترین وجهِ جداگانهگیِ دنیایِ مدرن و پیشمدرن یا ’توسعهیافته‘ و ’توسعهنیافته‘ بگیریم و دنبال کنیم، به این نکتۀ اساسی میرسیم که این شکاف اگر چه خود را به صورتِ شکاف در تواناییِ صنعتیِ تولیدِ کالاها و ابزارها و ساختارهایِ مادّی نمایان میکند، دارایِ زیرساختهایِ ناپیدایِ ذهنی و اجتماعی و تاریخیِ پیچیدهییست که برایِ ذهن بیگانه با آنها بسیار دیر و دشوار کشف و فهم میشود. یکى پایهییترین زیرساختهایِ آن زیرساختِ زبانیست.
تکنولوژیِ مدرن به علومِ مدرن تکیه دارد که خود به تکنولوژیِ تحلیلِ منطقی یا روش مجهز است. ذهنِ علمی پرورشِ منطقییى دارد که میتواند توانِ عقلیِ انسان را در قالبى سامانیافته و پیشرونده به کار گیرد. اما تمامیِ کارکردها و دستآوردهایِ ایدهییِ علم بر لایۀ زبانی یا زبانمایۀ ویژهیى تکیه دارد. از راهِ این بسترِ زبانی و بر پایۀ آن است که علم میتواند اُبژههایِ شناختِ خود را مرزبندی کند، روشهایِ خود را به کار بندد، و حاصلِ شناختِ خود را در ظرفِ نظریهها و فرمولها و شرحها و تحلیلها بریزد.
برایِ آنکه علوم بتوانند چنین دستآوردهایى داشته باشند، زبان میباید خود را در این جهت و برایِ این هدف ساخته و پرداخته باشد. به عبارتِ دیگر، رهیافتِ تکنولوژیک به زبان نیز شرطِ ضروریِ پیشرفتِ علم و تکنولوژیِ مدرن است. رهیافتِ تکنولوژیک به زبان است که به زبانمایۀ علمی امکان میدهد راهبندهایِ دستوری و واژهگانیِ زبانِ طبیعی را دور بزند و از این راه تواناییِ سازمانیابیِ فنّی و قدرتِ تولیدیِ بیکران بیابد؛ قدرتى که بدون آن رشد و پیشرفتِ علوم و تکنولوژیِ مدرن ناممکن میبود. اقتصاد و تکنولوژیِ زبانهایِ مدرن – که میتوان نمودِ بساویدنیِ آن را در اصطلاحاتِ «برنامهریزیِ زبان» (language planning) و «مهندسیِ زبانی» (language engineering) دید – امروزه در زیرِ چنگالِ قدرتِ کُرهگیرِ خود اقتصادِ زبانیِ زبانهایِ جامعههایِ واپسمانده را به چالش طلبیده و ناگزیر آنها را وادار به پذیرشِ توسعه و ورود به «اقتصاد» و «بازارِ آزاد»ِ جهانیِ زبان میکند یا محکوم به نابودی.
با دو مفهومِ «اقتصادِ زبانی» و «تکنولوژیِ زبانی» میتوان به مسألۀ زبانهایِ توسعهیافته و زبانهایِ توسعهنیافته نزدیک شد و شکافهایِ اساسی میانِ آنها، اختلافِ «سطحِ زندهگی» در آنها، و تفاوتهایِ اساسیِ تواناییها و ناتوانیهاشان را دید. یعنی میتوان دید که هریک با چه سرمایۀ زبانی یا واژهگانی، با چه گسترۀ معنایی، به میدان میآید و با کدام تکنولوژی و امکاناتِ توسعهپذیری به نیازهایِ خود پاسخ میگوید. تفاوتهایِ اساسیِ رفتاری در این دو فضا چیست؟ زبانهایِ توسعهیافته به کدام «منابعِ طبیعیِ» زبانی دسترس دارند و با کدام تکنولوژی آن منابع را بهکار میگیرند و به «کالا»یِ ساخته و پرداختۀ زبانی، با استانداردهای ساخت و منطقِ دقیقِ کاربرد تبدیل میکنند؟ در برابر، جامعههایِ توسعهنیافتۀ زبانی چرا از نظرِ «منابع طبیعی» و تکنولوژیِ زبانی در فقر غوطه میخورند و دست به دهان اند.
جامعۀ زبانیِ مدرن یک «جامعۀ فراخزیست» (affluent society) است، و جامعۀ زبانیِ توسعهنیافته، جامعۀ تنگزیستی که همۀ نشانههایِ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و روانشناسیک و رفتاریِ جامعههای واپسمانده، یا به برداشتى دیگر، جامعههایِ «در حالِ توسعه» را دارد.
این پژوهش میخواهد نشان دهد که ناهمترازی یا اختلافِ سطحِ زندهگی میانِ جامعههایِ توسعهیافته و توسعهنیافته، بر اثرِ اختلافِ سطحِ تواناییهایِ علمی و فنی، و، در نتیجه، اختلافِ سطحِ تواناییِ تولید و امکاناتِ مصرف، ناگزیر در زبانشان نیز بازتاب دارد. چنان که پیش از این نیز گفتهام از این نظر باز فرق است میانِ جامعههایى که پیشگامِ پرورشِ فرهنگ و فلسفه و علمِ مدرن بودهاند با آنهایى که با دنبالهروی از آن جامعههایِ پیشرو به درجاتى از آن فرهنگ یا کموبیش تنها به علمِ کاربردی و ابزارها و تکنیکهایِ تولیدِ صنعتی دست مییابند. دنبالهروان هیچگاه به پایِ پیشگامانِ اصیل نمیرسند. آن نیرویِ سرشارِ آفریننده و بسیجکنندهیى که از دلِ شورِ اصیل در یک فرهنگ و فضایِ انسانی برون میجوشد، در جایِ دیگر به همان شکل و همان میزان تکرارشدنی نیست. به همین دلیل، زبانهایِ اصلییى که روحِ جهانِ مدرن و مایۀ اندیشیده و پروردۀ فرهنگِ آن را شکل داده و بازنمودهاند، همچنان زبانهایِ پیشروِ اندیشه و علمِ مدرناند، یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی، و دیگر زبانها ناگزیر ریزهخوار و جیرهخوارِ آنها هستند.
باری، باریکاندیشی در کارِ رابطۀ زبان و مدرنیت، راهگشای فهمِ بسیارى نکتهها و پاسخگویی به پرسشهایِ دشوارىست که دنیای «در حالِ توسعه» با آنها روبهروست. در بحثِ رویاروییِ «سنت» و «مدرنیت» نیز، اندیشه در کارِ زبان نکتههایِ اساسییى را روشن تواند کرد، بهویژه در جوامعى چون جامعۀ ما که بحثِ سنت و مدرنیت در آن به صورتِ وسواسِ فکریِ روشنفکران درآمده است.
۱۴ مارچ ۲۰۰۵
Comments are closed.