احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کمـالالدین حامد - ۰۵ ثور ۱۳۹۶
بخش سوم
ایمان شخصی پیامبر اکرم به قضیۀ “وحی”
اعتقادات شخصی پیامبر اکرم میتواند کلیدِ حلِ بسیاری از پرسشهایی باشد که در ذهن نقادِ عصرِ ما پیرامون “وحی” شکل میگیرد. در این مورد، ما شاهد یک تناقضِ دور از انصاف در نوشتار و گفتارِ بسیاری از کسانی هستیم که به گونهیی میخواهند در این مورد نظریهپردازی نمایند و یا در اصطلاح روشنگری کنند. تناقضِ مورد نظر این است که از یک طرف، بنا بر فرضیۀ اینها، “وحی” یک پدیدۀ ذهنی تلقی گردیده است و از جهت دیگر، در مورد این پدیده، به گواهی و اظهار مافیالضمیر صمیمیترین “شخصیت”ِ وابسته به این پدیده یا “محور وحی” توجه صورت نمیگیرد و برعکس، برای ذهنخوانی محمد، سراغِ تیوریهای ذهنپردازان و ذهنیتخوانان دیگر ـ که قطعاً کارشان سنجش احتمالات است ـ گرفته میشود. این خلاء غیرقابل درک است و ما را نسبت به بیطرفیِ تحلیلها و دادههای نظریات فوق، مشکوک میسازد.
کار ما (برای فهم بیشتر روش وحی) این خواهد بود که قطعاً محمد نظرِ خود را نسبت به وضعیتِ درونیِ خویش و نسبت به پدیدۀ “وحی” در اعتقاداتِ خود انعکاس داده است و باید دیده شود که این اعتقاد که از نظر عقلی ارزشِ درجهاول دارد (چه اگر اینطور نباشد، اصل واقعه مورد تردید قرار میگیرد)، آیا ممکن است به عنوان یک شاهد مستقیم برای توضیح پدیدۀ “وحی” و خصوصیت ماورای طبیعیِ آن بهکار گرفته شود؟
این ارزش عقلی، وابسته به رفتار و روشی است که اعتقادات پیامبر از آنها هویدا میگردد. اکنون سوال اصلی این است که آیا این روش و این اعتقادات شخصی پیامبر، خودبهخودی و فیالبدیهه بوده و یا با تفکر و تصمیمِ قبلی اتخاذ گردیده است؟
آنچه که پیامبر در اواخر دورۀ اعتزالِ خود نسبت به سرنوشتِ خویش اظهار تردید نموده است (البته این واقعیت اثبات شده هم است)، نشان میدهد که رفتار و روشِ او خودبهخودی و فیالبدیهه نمیتوانسته باشد، بلکه نتیجۀ پیشرفتۀ یک تعمقِ دقیق و یک بررسیِ وسواسانه از وقایع بوده است.
عوامل روانییی که پیامبر را در رسیدن به چنین نتیجهیی کمک نموده است، عبارت است از فاکتورهای باارزشی که در وجود محمد به صورتِ عالی تبارز داشته و میتوانسته منشای یک نتیجهگیری آگاهانه نزد وی باشد. در وجود پیامبر اندیشهاش، صداقتش، ارادهاش، حافظهاش، حساسیتهایش و تسلط او بر اعصابش به صورتِ بالفعل به ظهور میرسیده و به معنی یک مشت واژههای تصوریِ محض نبوده است. در نتیجه میتوانیم بگوییم که نخستین خط اتصالِ ما به چگونهگی پدیدۀ “وحی” اعتقادات، معلومات و اطلاعاتِ خود پیامبر میباشد.
ـ لابد که قبل از آن، باید به این پرسش پاسخ داده شود: پیشرفت روندی که اعتقاداتِ پیامبر از آن منشأ گرفته، چگونه است؟
روشی که پیامبر برای توجه و تحقیق در مورد خود بهکار برده است، بدون شک خارج از مقرراتی نیست که بر فعالیتهای یک روحیۀ سازنده و مثبت حاکم میباشد. نخستین گام برای فهم و درکِ این جریان، تفکیک دو موضوع از همدیگر است: اول، حوادث و ظواهری که حواسِ او را تحت تأثیر قرار داده و توجه او را به خود جلب نموده اند؛ دوم، اندیشیدن استدلالیِ او پیرامون این حوادث و تعامل احساسیِ او نسبت به آنها. از اینجا است که ما باید برای دو موضوع (معیار پدیداری و ظاهری برای پیامبراسلام، و معیار عقلی و استدلالی او نسبت به این پدیدارها) توضیحاتی را اختصاص دهیم تا بتوانیم قطعیت و ارزش اعتقاد شخص پیامبر را در دستور کارِ توضیح پدیدۀ “وحی” (به عنوان صمیمیترین شاهد) بهکار ببندیم.
نخستین معیار
پیامبر اسلام در سن چهلسالهگی بهناگاه خود را موضوعِ یک پدیدۀ خارقالعاده مییابد و بر لب پرتگاهِ کوه حرا (جبل النور) است که ندا را میشنود: “ای محمد! تو فرستادۀ خدا هستی”. او به افق مینگرد و چشمانش از نوری که به نظر میرسد بر گرد یک شکل غیرمادی هاله بسته، خیره میگردد. این ادراکِ دوگانۀ سمعی و بصری که او را در آستانۀ یک فشار سخت متوقف میسازد، اکنون برای وی به یک اشتغالِ خاطرِ مسلط و دردآور بدل میگردد.
آیا او واقعاً “دیده” و “شنیده” است؟ یا اینکه این ادراکِ سمعی و بصری فقط یک سرابِ ذهنی بوده که تحت فشار یک هیجانِ دردآور که او را به لبۀ پرتگاه کشاند، ایجاد شده است؟
قاعدتاً تمامِ این پرسشها میباید خیلی قبل از آنکه نقادانِ معاصرِ او و یا همزمانِ ما به آنها بپردازند، مورد پرسش ذهنِ باثبات و مجربِ محمد قرار گرفته باشند.
خود او، خود را دچار اختلالِ مشاعر و مجذوب تصور کرد و به سوی همسرِ مهربانش شتافت تا یأسِ خود را به وی اعتراف کند و از وسوسههای ذهنی و اضطرابِ خود با او سخن بگوید.
عصر علمگرای ما میتواند در این حادثه دقیقاً نشانههای یک پدیدۀ کاملاً ذهنی را ببیند، چه آن تصویر در همان زمان به وسیلۀ خدیجه مشاهده نشده است.
از نظر مادی، این عدم تطابق غیرقابل تشریح نیست، بدین معنی که مثلاً عارضۀ “کور رنگی” یا “اشتباه در دیدن رنگها” یکی از مواردیست که برخی نورها برای همۀ چشمها قابل رؤیت نیستند. از طرف دیگر، در ماورایقرمز یا مادون بنفش، یک تعداد امواج نوری غیرقابل مشاهده برای چشمهای ما وجود دارند، اما از نگاه علمی ثابتکنندۀ این امر نیست که این امواج برای همه غیرقابل رؤیت میباشند. ممکن است که برخی چشمها به لحاظ داشتن نوعی حساسیت و خاصیت فتوگرافیکی، بتوانند این امواج را مشاهده کنند.
اگرچه بعدها پدیدۀ “وحی” در مسیر ظهورِ خود نشانههای مادیِ دیگری را تبارز داد که برای دیگران نیز قابلِ حس و درک بود، ولی در مراحل اول، شاهد ممتازِ این وضعیت تنها پیامبر بوده است.
برای اذهان علمی، میتوان قیاسی نامتناسب اما جالب بین حالت پذیرندهگیِ وحی و آنچه که خاصیت گزینش و گیرندهگی خاصِ یک دستگاه گیرنده مینامیم، انجام داد. برای اینکه به لحاظ مادی گفت که این حالتِ پذیرندهگی عبارت بوده است از آمادهگی و استعدادِ خاصِ پیامبر برای دریافت امواجی از نوع خاص. ولی این احتمال به همان اندازه غیریقینی است که احتمالهای دیگری از این قبیل.
به هر حال، محمد باز به کوه حرا میرود (البته در ترتیب و جزییاتِ این قضیه نقل قولهایِ متفاوت است که ما از ریزبینیِ این موضوع معذوریم). او در آنجا بارِ دیگر مشاهدهیی دارد و اینبار مستقیمتر، نزدیکتر، مؤثرتر و به نوعی مادیتر، تصویر یک شکلِ مشخص دارد؛ طرح کسی (شخصی یا شییی) او را میفشارد و بعد مورد خطاب قرار میدهد و به او میگوید: “بخوان!”
آیا این ندا، انعکاس صوتی وهمی است؟
اما تصویر آمرانه تکرار میکند “بخوان”. این خطابِ عجیب و تصویری که قبل از آن، همراه آن و بعد از آن ظاهر میشود، اولین مبنای لازم برای “انتقاد از خویش” وضعیتِ او را تشکیل میدهد. پدیدۀ دیدنی و شنیدنی، تحت احساس و ادراکِ او، در آنجا حاضر است؛ او آن را میبیند و میشنود.
هرچه تصویر واضحتر میگردد، سخنش نیز روشنتر و قابل درکتر میشود که ظاهراً دستور خواندن به یک “بیسواد” است. در هر حال، به نظر نمیرسد که محمد معنایِ خاص و دقیقی از این فرمان و ظهور برای مسیر آیندۀ خود کسب کرده باشد. فعلاً او ثبت و درک میکند، فقط همین!… اما این ثبت و درکِ منحصراً مادی و جسمی، روح اثباتیِ او را به حالتی بسیار دردآور از حیرت دچار میسازد.
شتابزده و آشفتهتر از همیشه و با جسمی کوفته به خانه بازمیگردد، نیاز به این دارد که او را تسکین دهند و او را بپوشانند. خدیجه این کار را میکند. محمد آرام میگیرد ولی یک احساس ناخودآگاه او را بیدار میسازد، بار دیگر تصویر کوه حرا را در برابر چشم دارد. تصویری که بهوضوح فرمانی کاملاً قابل فهم داد: “برخیز و انذار کن !”
برای اولین بار، محمد وسعت و ارزشِ این پدیده را در زندهگیِ خود درک میکند. محمد تحت تأثیرِ این وحی با ابراز اندیشه و نظرِ خود، ایمانِ در حالِ ایجادِ خود را در افشای راز به خدیجه آشکار میسازد و به او میگوید: “فرشته به من فرمان انذار داد، اما چه کسی مرا باور میکند؟”
در واقع پیامبر هنوز به آن درجه از یقین نرسیده است. در حال حاضر، اعتقاد او مطلق و قطعی نیست، چه هنوز محصور در شرایط امکاناتِ بیرونی است و موفقیتِ خود را در گرو شرایط خارجیِ جامعۀ خویش میسنجد که معمولاً برایش غیرمحتمل جلوه میکند.
با همۀ اینها، “وحی” ادامه مییابد و جریانِ آن قطع نمیگردد و برخی عوارضِ جسمی و مادی نیز حین نزولِ خود با خود بههمراه دارد که برای دیگران هم کموبیش قابل درک اند.
پیامبر نقل میکند که هنگام ظهور پدیدۀ “وحی”، همهمهیی میشنود که خبردهندۀ ظهور وحی است، گاه شبیه زمزمۀ یک دسته زنبور بر گردِ یک کندو، و گاه زنگدارتر مثل طنینِ یک ناقوس که در گوشش میپیچد. همراهان نیز میتوانند پریدهگی ناگهانیِ رنگِ او پس از سرخیِ ناشی از هجوم خون بر چهرهاش را ببینند و خود او نیز دستور میداده است که هنگام نزول وحی چهرهاش را بپوشانند. این احتیاط، نمودارِ این است که این پدیده مستقل از ارادۀ او بوده است، ولی در عین حال وی حالتِ عادیِ خود را حفظ میکرده است و حافظهاش به صورتِ کامل در جریان بحران (نزول وحی) بهکار گرفته میشود که مبتنی بر این امر نباید در قضاوت پیرامون پدیدۀ “وحی” دچار دو اشتباه گردیم: یکی اینکه حالت روانیِ ناشی از نزول وحی را مبینِ یک تصنع و از قبل آماده شده بدانیم؛ و دوم اینکه بروز علایم روانی در محمد، مشخصکنندۀ عوارض و نشانههایی از یک بیماری باشد، برای اینکه تمام انواع بیماریهایی از این نوع، در قدمِ نخست سبب فلجی تشنجآمیز در مریض میگردد که نمیتواند قوای دماغی و جسمیِ او کار نماید(نه اینکه تنها بهصورت هجوم خون در چهره ظهور نماید).
نکتۀ مهمِ دیگر، تقارن قابل توجه میانِ این حالت و نزول وحی است که هیچ سندی در دست نیست که نشان دهد پیامبر وضعیتی روانی را دچار گردیده، بدون اینکه نزول وحی در میان باشد. این امر بهوضوح نشانگرِ خارجی بودنِ این پدیده میباشد.
در نهایت، ممکن نبوده که پیامبر فقط به مشاهدۀ متوالی ظهور پدیدۀ وحی بپردازد و آن را یک معیار عارضی و ظاهریِ خاصِ خود تلقی نماید . لذا ادامۀ این روند، معیار دوم ـ معیار عقلی ـ را برای پیامبر بهوجود میآورد که در نتیجۀ اعتقاد و باور کامل و قطعیِ او شکل میگیرد.
معیار دوم، ناشی از تحلیل و سنجشِ شخص پیامبر است که با توجه به معیار پدیداری “وحی” نزد او شکل میگیرد که میتوانیم اینگونه به توضیحِ آن بپردازیم.
Comments are closed.