احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید حسین اشراق - ۱۲ ثور ۱۳۹۶
بخش ششم
فصل سوم
مدارا و به رسمیتشناسی تفاوت
«مدارا نیکترین خصلتِ آدمی است. ما همه سستیها و خطاهای بسیاری داریم؛ بیاییم حماقتهای خود را ببخشیم. این نخستین قانون طبیعی است.»
ولتر
مدارا شناختِ محدودیتِ مواضعِ “خودی” است که بر بنای آن “دیگری” به عنوان حاملِ نظرگاهِ مستقل و غیرقابل تقلیل به رسمیت شناخته میشود، بنابراین “دیگری” پدیدهیی نیست که فقط با محکِ “خودی” به سنجش درآید و بر بنای آن فروکاسته شود.
مدارا معطوف به گفتوگو و “مهار کردنِ بیزاری” (شلایشرت،۱۳۸۰: ۱۸۱ ) است. همچنان شیوههای خشونتآمیز را نهتنها برنمیتابد که رواداری به معنای ارجگزاری به دیگری را سرلوحه کارش قرار میدهد؛ زیرا دیدگاههای ما محدود و کرانمند است و نمیتواند بازتابدهنده کُل حقیقت باشد؛ وضعیتی که ضرورتِ وجودِ دیگری را لازمی میانگارد و موردِ تأکید قرار میدهد. این ضرورت به معنای فلسفی برای ارتباطِ میانفرهنگی واجدِ اهمیت تلقی می شود، به جهتِ اینکه تبادلات در عرصه ذهنیت و نظر را ضروری میپندارد و اصل تکثر را حفظ و بازآفرینی میکند .
مدارا معمولاً به معنای رواداری و به معنای بلندنظری و توانایی دیدنِ جهان با ذاتِ کثیر آن است؛ چیزی که در فلسفه میانفرهنگی با مفهومِ به رسمیت شناختنِ دیگری نیز تعریف میشود، به همین جهت است که میانِ مدارا به عنوانِ تحمل کردن و مدارا به معنای به رسمیت شناختنِ دیگری، تفاوت بسیار است. در مرحله به رسمیت شناختنِ دیگری، دیگری به عنوانِ یک بار تحمل نمیشود که ما با او مدارا کنیم، بلکه ما دیگری را در دگربودهگی خودش، به دلیل بینش و آگاهی نسبت به ضرورتِ وجودِ تفاوتها به رسمیت میشناسیم، “جهان ِجهانها” را جدی میگیریم و فرهنگِ احترام به دیگران برای شکلگیری گفتوگو و مبادله فرهنگی را مهم میشماریم.
در فرهنگ گفتوگویی، یک خواست سیاسی- اجتماعی نیز نهفته است؛ خواستی که متعادل کردنِ مناسباتِ انسانی در عرصه روابط عینی و کشش به سوی عدالت را جدی میانگارد، به جهت اینکه خِرَد معطوف به انصافِ آدمیان را برای نفی “الحاح”۱ و “اجبار” اساس قرار میدهد و “حقِ برابرِ بهرهوری از گستردهترین زمینه بنیادین آزادی”(Rawls, 1972: 60) را کانونی میپندارد.
عقلانیتِ فلسفه میانفرهنگی فراارتباطی یا برونارتباطی نیست، بلکه از درونِ ارتباطاتِ انسانها سر بر میآورد و خود را توسعه میبخشد، برخلافِ رویههای سنتی، معطوف به تثبیتِ یک نهادِ نهایی نیست؛ بل مواضع انتقادی را جدی میگیرد و فعالیت برای حفظِ تفاوتها و ارتباط عاری از خشونت را اساسی میپندارد. با توجه به اصلِ یاد شده اندیشه میانفرهنگی تفاوتها را به رسمیت میشناسد بدون اینکه تفاوتها تبدیل به هرج و مرجِ ارتباطی شوند، به جهت اینکه اصولِ خدشهناپذیرِ آن را خِرَد گفتوگویی و امرِ مدارا تشکیل میدهد؛ بنابراین تفاوتها ارج گذاشته میشوند و مدارا به عنوانِ اصل مشترک و ممکنکننده ارتباطاتِ میانفرهنگی مهم تلقی میگردد.
معیارِ ارجگذاری به گونهیی است که بهطور یکجانبه و از طرفِ یک فرهنگِ خاص دیکته نمیشود، بلکه نظرگاههای متفاوت با یکدیگر در تعامل قرار داشته و مسیرِ بالندهگی را دنبال مینمایند؛ شرایطی که در آن تفاوتها نقض نمیشوند و هژمونی یک دیدگاه خاص بهوجود نمیآید. بنابراین میتوانیم بگوییم که فلسفه میانفرهنگی نوعی طرز تفکر برای توسعه ارتباطِ گفتوگویی معطوف به “آزادی بیان” است که با تحققِ آن، زمینه شایسته “تجربه زندهگی با دیگری” و معناداری مدارا بهوجود آورده میشود.
آزادی بیان و معناداری مدارا
آزادی بیان علامتِ احترام به “دیگری” است، این مزیت با وجود اینکه حقِ سلبناشدنی انسان در دورانِ معاصر به شمار میرود، میراثهای پیشمدرنِ انحصارگرایی و تمامیتخواهی را نیز با چالش روبهرو میکند.
آزادی بیان در صورتی مفهومِ واقعی خود را پیدا میکند که از طریقِ تمهیدات اجتماعی- فرهنگی آن، “جهان- زیست” جامعه را درنوردد و ضمانتکننده برپایی فضای گفتوگو باشد.
تمهیدات رسیدن به آزادی بیان را تفکیکِ “حوزه عمومی۲” از “حوزه خصوصی۳” و همچنان غالب شدنِ گفتمان “مدارا” در زوایای گوناگون زندهگی تشکیل میدهد؛ زیرا از یکطرف ویژهگی متمدنانه انسانها به گونه برجسته تبارز میکند و همچنان حقِ داشتنِ “وجدان آزاد” آنها مورد احترام قرار میگیرد.
در دورانِ معاصر، “آزادی بیان” علاوه بر اینکه معیارِ فرهنگمداری و رعایتِ ارزشهای حقوقی در جوامع به شمار میرود، نشانه مهمِ سامانِ مدنی و وداع با سنتهای خشنِ تبعیض و تعصب، انحصار و نگرشهای مونیستی نیز تلقی میشود.
آزادی بیان پیامدِ تحولاتِ گوناگونِ فلسفی- اجتماعی و دگرگونیهای مهمِ سیاسی و فرهنگی است که نهتنها افسونزدایی از چهره قدرت را به نمایش میگذارد که پدرسالاریهای فاقد مایههای مدنی را نیز به بایگانی تاریخ میسپارد. بنابراین آزادی بیان حقِ مدنی انسانهاست و میباید بهواسطه هرکس و در هرکجا پاس داشته شود و موردِ احترام قرار گیرد.
احترام به آزادی بیان، از جلوههای “آزادی وجدان” به شمار میرود، که از یکطرف همچون هماوردِ رویههای انحصاری عمل میکند و از جانب دیگر دگماگرایی و تمامیتخواهی را با چالش مواجه مینماید.
“چندصدایی ناشی از آزادی بیان” (کاستلز،۱۳۸۰: ۳۱۲) در صورتی قابل تضمین خواهد بود که تمایزِ “حوزه عمومی” از “حوزه خصوصی” و جدایی دولت از جامعه مدنی اساسِ کارِ جوامع دموکراسی گرا قرار گیرد، به همین جهت است که تحلیلگران، دیگر دموکراسی را با میزانِ قانونِ اساسی دموکراتیک، تفکیک قوا و برگزاری انتخابات به سنجش نمیگیرند، بلکه جنبههای جامعهشناسانه آن که ایجاد و تداوم نهادهای دموکراتیک و جنبههای فلسفی آن که آزادی در تعیین سرنوشتِ خود و مساهمت در تعیین سرنوشتِ جامعه است را مهمتر میشمارند؛ جنبههایی که دموکراسی را به امیدهای اجتماعی ربط میدهد، شرایط باروری “حوزه عمومی” و استقلالِ “حوزه خصوصی” را تسهیل میکند.
۱ .عبارت انجیلی: “مردم را به الحاح بیاور”.
۲ . public sphere
۳ . private sphere
Comments are closed.