احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 26 ثور 1396 - ۲۵ ثور ۱۳۹۶
بخش سیزدهم/
ما رنج فراوان دیدیم
در جوانی، توقعِ گشتوگذار در شهر را داشتیم که آن نیز میسر نمیشد.
جوانیام مصادف با کودتای۷ ثور ۱۳۵۷ بود و در سال ۱۳۶۲ خورشیدی، که تازه به دارالعلوم عربی کابل راه یافته بودم، فکر میکردم چون نظام خلق و پرچم، مرا ـ که فارغ صنف دوازدهم لیسۀ حبیبیه بودم ـ به عسکری سوق نکرده، دنیایی از مهربانی را به همراه دارم.
دم را غنیمت دانسته و وقتی داخل صنف درسی میشدم، در گوشهیی آرام مینشستم و حتا ساعاتِ تفریح از صنف بیرون نمیشدم؛ چهار سال را به این رنج گذشتاندم. بیرون برایم هولانگیز و ترسناک بود. سربازانِ تلاشیِ نظام خلق و پرچم، هر قدم زندهگی را بالای مردم و بهویژه جوانان، به برزخی از مشکلات تبدیل کرده بودند. هیچکس در هیچ گوشهیی از افغانستان که در زیر تسلط دولت قرار داشت، احساس امنیت و آرامش نمیکرد. امنیت و مصونیت حتا از درون خانوادهها رخت بربسته بود و این وضع در زمان حاکمیت طالبان، سال ۱۳۷۵، به اوجِ خود رسید.
چهار سال درس خواندن در مدرسۀ دارالعلوم عربی کابل را در خودسانسوریِ محض گذشتاندم.
به قول عاصی شاعر عشق و آزادی:
زبونیهای ایام، آفتابستان قلبم را
به سوگستان بدل کرده است
به هر سو بنگری، نامرد
برای باز تابیدن
فضایی نی
هوایی نی
سیاهی
بیثباتیهای بازار سیاست باز
کشتن، کشتن پیوسته کالا ساز
چه سو باید ببندم رخت
کجا باید بکاوم گور.
دنیای جوانان تاریک بود؛ برای ما دیدن فلم و خواندنِ کتابهای اسلامی، حکم سر باختن را داشت.
بعد از سال ۱۳۵۹ خورشیدی، حکومت فقط در شهرها تسلط داشت، دهات بهدستِ مجاهدین افتاده بود، شاهراههای بزرگ اکثراً بهوسیلۀ مجاهدین مسدود و مواد دولتی حریق میشد و مواد غذایی نیز به قیمتِ گزاف در شهر یافت میشد.
روزهایی را به یاد دارم که مردم ساعتها پشتِ نانواییها و تانکهای تیل صف میکشیدند و در اخیر هم چیزی برایشان میسر نمیشد. حتا زمستانها از سردی زیاد، شماری از نوجوانان و کهنسالانِ مستمند، در صفهای طولانیِ نانواییها جان میباختند.
بخشهای دیگرِ افغانستان نیز حالتی بهتر از نانواییها نداشت؛ افغانستان به جزیرهیی میماند مجزا از تمدن و فرهنگِ جهانی. مردم برای فرار از این کشور فلاکتزده، هستوبودِ خود را فروخته و با هزار مشکل، خود را به کشورهای همسایه میرساندند.
مردمِ ما در هیچ سرزمینی جای راحت و خاطرِ آسوده نداشتند. زندان مخوفِ پلچرخی، پُر از انسانهای آگاه و دردمند بود. زندانهای سیاسی در کابل و ولایات، پُر از زنان و مردانِ بیگناه بود.
مردم، صدای مخالفین سیاسیِ دولت را حتا در درونِ خانههای خود نمیتوانستند بشنوند. شنیدن رادیوهای غربی، جرم بود و سزای شنیدن آن، زندان. اختناق بهصورت واقعیِ آن از افغانستان سر بیرون کرده بود.
اگر امروز با وجود نارواییهای حکومت دموکراسی، مردم صدای خود را بلند نمیکنند و مانند غرب و شرق و دیگر کشورها، ما بهارِ اعتراضی نداریم، همۀ آن ریشه در شرایط غیرانسانیِ گذشته دارد.
Comments are closed.