احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 27 جوزا 1396 - ۲۶ جوزا ۱۳۹۶
بخش چهارم و پایانی/
دکتر سعید زیباکلام ـ استاد فلسفۀ دانشگاه تهران
———————————————————————–
آیا تا به حال دقت کردهایم که فیلسوفان چهگونه و تا چه میزان در حساسترین مقاطع و تعیینکنندهترین مراحل و منازلِ تأملات و استدلالاتشان بر مفاهیمی چون بداهت، ضرورت، مقبولیت، مطبوعیت، معقولیت (یا عقلانیت)، صحت، حقیقت، وضوح، مسلم بودن، معلوم بودن، شهودی بودن، قابل تصور بودن، طبیعی بودن و آشکار بودن و مفاهیم مقابل و مخالف امثال آنها تکیه میکنند.
آیا توجه کردهایم که فیلسوفان با تکیه بر این مفاهیم، چهگونه به سهولتِ تمام، ارزشها و بینشهایی را پیشفرض یا مصادره میکنند و با این کار تعلقاتی را بدون هیچ بحث و استدلالی در نظریهپردازی و استدلالات خود حضور و دخول میدهند و آیا ملاحظه کردهایم که پیشفرضها، مصادرات، اصول موضوعه و مبادییی که برای فیلسوفی مسلّم، صحیح، بدیهی، ضروری، حقیقی، شهودی، طبیعی، معلوم، معقول، مطبوع، قابل تصور، واضح و آشکار است برای سایر فیلسوفان هم همینطور است لاحول و لاقوه الاّ بالله!
آیا تاکنون از خود پرسش کردهایم چرا مصادیق این ژرفترین و مبناییترین مفاهیم تعیینکننده و سرنوشتسازِ جمیع تأمّلات و استدلالات فیلسوفان طول تاریخ فلسفه، بدین وسعت و شدت گرفتار تشتّت و تفرّق است و آیا با این اوصاف، میتوان نتیجه گرفت که این ژرفترین و مبناییترین مفاهیم همۀ نظریهپردازیهای فلسفی طول تاریخ، معنا و مدلول مشخص و معینی ندارند و فیلسوفان، بسته به تعلقات خفّی و جلّی کثیر و ذوابعاد خود، آنها را باردار از مرادات و مقاصد و اهداف خود میکنند و یا باید نتیجه بگیریم که این مفاهیم، فیالمثل به طور مُثُلی(!)، واجد معنا و مدلول معین و مشخصی هستند، اما فیلسوفان از آن جهت که معالاسف موجوداتی «آزاد»، «رها»، «فارغ از تعلقات»، و «رهیده از جمیع تمنّیات» نیستند، به عوض فهم معنای فی نفسه و صحیح آنها، بسته به تعلقات خفّی و جلّی کثیر و ذوابعاد خود، آنها را باردار از مرادات و مقاصد و اهداف خود میکنند و گرفتار آن تشتّت و تفرّق رسوا و نومیدکننده میشوند!!
بدیل دیگری هم وجود دارد: آیا میتوان قایل شد که اولاً این مفاهیم معنای فینفسه و صحیحی دارند و ثانیاً فیلسوفان به فهم معنای صحیح و فینفسۀ آنها نایل میشوند، ولی هنگام نظریهپردازی و استدلالورزی، گرفتار تلبیس ابلیس ملعون شده، تعلقات خود را باتمام جدیت و وجود در آنها فرو میریزند و آن تشتّت و تفرّق رسوا و نومیدکننده را ایجاد میکنند!!! بحث و تحلیل دربارۀ معنای فینفسه، ذاتی، یا صحیح مفاهیم را در مقام دیگری مبسوطاً انجام دادهام و بنابراین از تکرار آن در اینجا پرهیز میکنم. و دریافتن مشکل معرفتشناختی این سخن که «فیلسوفان به فهم معنای صحیح و فینفسۀ آنها نایل میشوند» را به خوانندۀ فکور و هوشمند واگذار میکنم.
اینک که به تحلیل نشان دادیم که تعلقات و تمنیات انسان در جمیع نظریهپردازیها، استدلالات و اخذ مواضع فلسفیاش حضور و دخولی همهجایی، همیشهگی و گریزناپذیر دارد، شایسته است تیغ تدقیق را متوجه سخن پایانی منقولۀ فوق نماییم. در آنجا که سخن از مواضعی کردهایم که «جوهراً غیرمنطقی فلسفی هستند»، مطلب به گونهیی بیان شده که گویی در فلسفه، مواضعی داریم که جوهراً غیرمنطقی فلسفی هستند و مواضعی هم داریم که جوهراً منطقی فلسفی هستند. به گمان من، این شیوۀ بیان به غایت گمراهکننده و لغزاننده است و شایسته است احتمال هرگونه سوء برداشت در همینجا رفع و دفع شود: نخستین نکته این است که وقتی سخن از فلسفه میرانیم، باید روشن باشد که مقصود چیزی جز آثار فیلسوفان نیست و فیلسوفان هم عموماً کسانی هستند که بهطور حرفهیی به طرح و بحث و نقد تقریباً تمام وقت و یا بعضاً پارهوقت آثار و مکتوبات سایر کسانی که سنتاً یا جاریاً فیلسوف خوانده میشوند، میپردازند.
نکتۀ دوم این است که به سبب نکتۀ نخست، ما نمیتوانیم از جوهر فلسفه یا از مواضع جوهراً فلسفی، یا از فلسفۀ ناب و خالص، یا از حاق فلسفه، یا از ذات فلسفه، و یا از روح و جان فلسفه، سخن محصّل و قابل توجیه و قابل دفاعی به میان آوریم. و برای اینکه خوانندۀ غیرمتفنّن بتواند خود بدین نکته ژرف و سهمگین تفطّن و بصیرت یابد، از وی دعوت میکنم تا ابتدا سعی کند مفهوم «بازی» و سپس مفهوم «جنگ» را و سپس مفهوم «علم» به معنای اخص آن را و بالاخره مفهوم فلسفه را به نحوی که جامع افراد باشد و مانع اغیار، تعریف و تبیین و تحدید کند. و برای تفطّن بیشتر، به وی توصیه میکنم موضوعی را در تاریخ فلسفه برگرفته و سپس موازین و مواضع اتخاذ شدۀ فیلسوفان در رابطه با آن موضوع را مورد تأمل قرار دهد و آنگاه تلاش کند جوهری، ذاتی، حاقّی، روحی و جانی در میان آنها یافته، مورد تصریح و تبیین قرار دهد.
و روشن است که چرا چنین سعی و تلاشی عقیم و بیثمر خواهد بود. زیرا فیلسوفان در تحلیل نهایی انساناند پیش از اینکه فیلسوف شوند انسان بودهاند، و پس از اینکه فیلسوف شدند، بازهم انساناند و هنگام تفلسف و استدلالورزی هم همچنان انساناند و پس از اینکه از تفلسف و فیلسوفی بهطور موقت یا دایم معزول و معاف شوند، بازهم انساناند و حاصل تلاش و اشتغال ایشان، که همان نظریههای فلسفی باشد، در تحلیل نهایی، ماجرا، محصول، و نهادی است انسانی! و ماجرای فلسفه همچون ماجرای علم، ماجرای هنر و شعر ادبیات، ماجرای دیپلماسی، ماجرای معماری، ماجرای شهرسازی، ماجرای تکنولوژی، ماجرای جنگها و صلحها، ماجرای نهادهای اجتماعی سیاسی اقتصادی همۀ ملل و نحل، ماجرای زراعت و تجارت، ماجرای جهانیسازی، ماجرای برخورد تمدنها، ماجرای جمیع مکاتب اجتماعی سیاسی اقتصادی و هکذا. / / ماجرایی است انسانساخته و انسانبافته، مولود و مصنوع امیال و علایق و هوسات و حدسیات و ظنیات انسانها. و بنابراین، ماجرای فلسفه، ماجرای نظریههای فلسفی است که بنیاناً موقتی و متلاطم است و تن به هیچ قرار و ثباتی نمیدهد. زیرا ماجرای فلسفه مشتمل است بر حدسیات و ظنیات متکثر و متنوع و متغایر و متعارضی که انسانهایی با تعلقات متکثّر و متنوع و متغایر و متعارض ساخته و پرداختهاند. انسانهایی که از اعتصام به «حبلالمتین» و «عروهالوثقا»ی ماورای انسانی دست کشیده، رها و آزاد و آواره شدهاند و تبعیت از ظن و هوایشان میکنند.
نکتۀ سوم که از تبعات مستقیم نکتۀ دوم است، ایناست که: آرا و نظریههای فلسفی در هر صورت و سیرتی که باشند و متعلق به هر عصر و زمانهیی که باشند و زادگاه و خاستگاهشان هر قرن و قومی که باشد، آغشته و مالامال از انسان هستند، انسانی که البته آزاد از هرگونه عقال ماورای انسانی است و بدین روی، آواره و رها و سرگردان و سرچرخان است. و بنابرین، فلسفه از آن جهت که مولود و مصنوع چنین انسانی است، همواره و لاجرم سراپا مشحون و گرانبار از تعلقات و هوسات انسان است و هیچ مفرّ و محیصی هم از آنها ندارد.
Comments are closed.