ماجرای اصلاح اندیشۀ اسلامی در شبه‌قارۀ هند/ از ولی‌الله دهلوی تا ابوالاعلی مودودی

گزارشگر:عبدالودود عارف/ چهارشنبه 31 جوزا 1396 - ۳۰ جوزا ۱۳۹۶

بخش نخست/

mandegar-3پیشینۀ اصلاح اندیشۀ اسلامی در جهــان اسلام
قدرت رو به زوالِ مسلمانان طی سده‌های ۱۸ و ۱۹ میلادی و نابسامانی‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی که دامنگیرِ مسلمانان و سرزمین‌های اسلامی گردیده بود، کنش‌ها و واکنش‌های گوناگونی را در میان مسلمانان پدید آورد. هنگامی‌که انسانِ باوررمند به ارزش‌های اسلامی، به گذشتۀ طلایی و دوران عظمتِ تمدن اسلامی نظر می‌افگند و از جانب دیگر، انحطاطی را که بر آسمانِ مسلمانان سایه افگنده بود می‌دید، از خود می‌پرسید: چرا آن شور و شعفِ گذشته و آن قدرت بی‌همتایِ سیاسی و اقتصادی یک‌باره رو به اضمحلال نهاد؟ آیا این سنتِ طبیعی و روال عادیِ طبیعت است که هر تمدن و ملتی بعد از یک عروج بلند، دوباره رو به سقوط می‌نهد و به تاریخ می‌پیوندد؟ و یا عوامل بیگانه و توطیه‌های دشمنان، آن را به چنین سرنوشتی دست به گریبان نموده است؟ آیا آموزه‌های اسلامی در این سیرِ قهقرایی بی‌تأثیر اند؟ و سرانجام نقش مسلمانان در این روند انحطاط چیست؟
پرسش‌های فوق موجب شد که حرکت‌هایی در نقاط مختلفِ جهان اسلام پدید آید و با رویکردهای متفاوت و نگرش‌های گوناگون برای حلِ این معضل چاره‌جویی نمایند. حرکتِ سلفیه به رهبری محمد بن عبدالوهاب (۱۷۰۳-۱۷۸۲) در حجاز و شبه‌جزیرۀ عربستان با رویکرد نگاه به گذشته و الگوی سلفِ صالح که بایستی متون دینی در پرتو دیدگاه‌های آنان به تفسیر گرفته شود، به میـدان اصلاح وارد شد. از سوی دیگر، جنبش سنوسی‌ها در شمال افریقا به رهبری محمد بن علی سنوسی (۱۸۵۹-۱۷۹۱) نیز با مشاهدۀ حالتِ رقت‌بارِ مسلمانان در لیبیا و اطراف آن، آستین همت بر زد تا با آموزه‌های ساده‌یی که ترکیبی از عقل‌گرایی و آموزش‌های عرفانی در آن دیده می‌شد، مسلمانان را به اتحاد و اعتقاد ساده و زنده‌گی بی‌پیرایۀ سلفِ صالح باز گرداند. مبارزات سنوسی‌ها بر ضد استعمار غربی به‌ویژه ایتالیا، صفحۀ دیگری از تاریخ ایشان است که پیش‌قراولِ این مبارزه عمر مختار (۱۲۷۵-۱۳۵۰هـ) مجاهد نستوه لیبیایی به شمار می‌رود.
در ادامۀ این روند، سیدجمال‌الدین افغانی(۱۸۹۷-۱۸۳۸) به دفاع از اسلام برآمد و در صدد اصلاح اندیشۀ اسلامی افتاد. او در این مقام، عقب‌مانده‌گی مسلمانان را به خود اسلام مربوط ندانست، بلکه به فهم مسلمانان از اسلام ربط داد. او استدلال می‌کرد که اگر اسلام به شایسته‌گی درک و به‌درستی تبیین می‌شد، همان‌گونه که در عصر طلایی تمدن اسلامی چنین بود، مسلمانان به این ساده‌گی مغلوبِ قدرت‌های غربی نمی‌شدند. بعد از سید، شاگردانِ وی با رویکردهای متفاوت به میدان اصلاح شتافتند.
چنان‌که شیخ محمد عبده (۱۹۰۵-۱۸۴۸) با رویکرد عقلانی و با گرایش اشعری به سراغ تجدید اندیشۀ اسلامی شتافت. درحالی‌که شاگرد دیگر وی، شیخ محمد رشید رضا (۱۹۳۵-۱۸۶۵) با گرایش سلفی و تلفیق عقلانیت عبده با آن، در صدد ابهام‌زدایی از اندیشۀ اسلامی افتاد. از چهره‌های برجستۀ اصلاح و از شاگردان دیگر سید، عبدالرحمان کواکبی است . او اهل سوریه است، اما به دلیل اقامتِ دراز در قاهره و ملازمت طویل با عبده، وی را در شمار اصلاح‌گرانِ مصر به شمار می‌آورند. کواکبی با نگارش کتاب «طبایع الاستبداد» تلاش ورزید تا استبداد را در همۀ ابعاد آن به عنوان یکی از عوامل انحطاط جامعۀ اسلامی به معرفی گیرد. او در کتاب دیگر خویش «ام القراء» نیز تلاش می‌ورزد تا اسرار عقب‌مانده‌گی جامعۀ اسلامی و راه‌حل‌های آن را دریابد.
حرکت اصلاح در مصر در واپسین تکامل خویش، منجر به تأسیس جنبش اخوان‌المسلمین به دست حسن البنا در سال ۱۹۲۸ گردید. این حرکت با تبلیغ شمولیت شریعت اسلامی تلاش کرد که موج بی‌دینی و سیکولاریسم را که در میان روشن‌فکران عرب مروج گردیده بود، مهارکرده و شایسته‌گی اسلام را به حیث نظام کامل زنده‌گی و حاکمیت بر سرنوشت بشر به اثبات رساند. اخوان‌المسلمین معتقد بود که از راه تربیت اسلامی افراد در جامعه، می‌توان به حکومت اسلامی رسید اما حرکت‌های دیگری مخالف این باور اخوان بودند. در سال ۱۹۵۲ تقی‌الدین نبهانی که اهل فلسطین بود، حرکت جدیدی را تحت عنوان «حزب التحریر» پی‌ریزی نمود که سر لوحۀ فعالیت‌های این حزب را تأکید بر نظام سیاسی اسلام و زنده کردن خلافتِ از دست رفته شکل می‌داد. نبهانی مبنای نابسامانی‌های جهان اسلام را فقدان خلافت اسلامی می‌دانست؛ از همین رو، وی تلاش ورزید با فربه کردن وجهۀ سیاسی اسلام و تأسیس نظام ایده‌آل خلافت، بر این مشکلات فایق آید. در واقع حزب‌التحریر معتقد است که تشکیل خلافت مقدم بر سایر وجایب است که در شریعت اسلامی بر آن تأکید رفته است؛ چون در فقدان یک حکومت و نظام سیاسی مبتنی بر شریعت اسلامی، امکان تطبیق سایر احکام میسر نیست.
جنبش اصلاح و حرکت تجدید اندیشۀ اسلامی در الجزایر نیز با فراز و فرودهای گوناگونی به همراه بوده است. اما آن‌چه مسلم است این‌که تاریخ اندیشه‌های اصلاح‌طلبانه در میان سرزمین استعمارزدۀ الجزایر، با نام عبدالحمید بن بادیس گره خورده است. ابن بادیس با گرایش سلفی و نگاه معطوف به گذشته، به ابها‌م‌زدایی و اتهام‌زدایی از اندیشۀ اسلامی پرداخت. وی بانگارش آثاری پایه‌های اندیشۀ اسلامی را بر مبنای قرآن و سنت تبیین کرد. این نگاه معطوف به گذشتۀ ابن بادیس با روی کار آمدن شخصیت دیگری معطوف به آینده شد؛ مالک بن نبی بی‌تردید از نوادر جهان اسلام و از شخصیت‌های برجستۀ الجزایر به شمار می‌رود. هرچند او در جهان عرب معروف به فیلسوف الحضاره (فیلسوف تمدن) می‌باشد که گویای پژوهش‌های دامنه‌دارِ وی پیرامون تمدن‌ها و آسیب‌شناسی آن‌هاست، اما دامنۀ فعالیت‌های وی بسی گسترده‌تر از آن است. حقیقت این‌که: اگر عبدالرحمان بن خلدون نخستین شخصی باشد که مباحث مربوط به علل صعود و سقوط تمدن‌ها را به میان کشیده، مالک بن نبی آن را تکمیل نموده است. او علاوه بر پژوهش پیرامون تمدن‌ها، ساحۀ پژوهش‌های خویش را به‌سان بن بادیس در چوکات سنتی باقی نگذاشت؛ بلکه علاوه بر آن، نسبت میان دین و مقولات و مفاهیم جدید را به بحث گرفت. او از جمله نخستین اشخاص در جهان اسلام است که به مطالعه و مقایسۀ دین با مفاهیم و مکاتبِ برخاسته از غرب و پدیده‌های تازه وارد چون دموکراسی پرداخت. این سیر تفکر در الجزایر با شخص دیگری به نام محمد ارکون وارد مرحلۀ جدیدی شد. پژوهش ارکون پیرامون اندیشۀ اسلامی برخلاف دو شخصیت گذشته، معطوف به بازسازی اندیشۀ اسلامی نبود، بلکه پژوهش وی عمدتاً در محور شکستن معیارهای کلاسیکِ فهم متون دینی در چارچوب معیارهای هرمنوتیکی غربی صورت می‌پذیرد. در واقعیت امر، فقط متعلق کار و پروژۀ ارکون دین است، بی‌آن‌که هدف وی رهیافت تازه به‌سوی ابهام‌زدایی از تفکر اسلامی باشد. در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ویکم، با روی کار آمدن مکاتب و نظام‌های فکری جدید و پدید آمدنِ گفتمان وسیع در محور دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و روابط بین‌الملل، نگرش‌های تازه‌یی حول اندیشۀ اسلامی شکل گرفت، متفکران مسلمان در گوشه و کنار جهان اسلام، برای هماهنگ‌سازی شریعت اسلامی با مفاهیم مدرن، از زوایای تازه به بررسی شریعت پرداختند. چنان‌که در اندونزی نور خالص مجید (۲۰۰۵-۱۹۳۹) جنبش نوسازی الهیات را در راستای فکر افغانی و عبده آغاز کرد و انحطاط فکر اسلامی را به ناتوانی مسلمانان در درک شایستۀ اسلام نسبت داد. مجید می‌گفت که مسلمانان اندونزی در تفکیک ارزش‌های متعالی از ارزش‌های زمان‌مند عاجز اند. علاوه بر نور خالص مجید، متفکرانی چون؛ عبدالرحمان وحید(۲۰۰۹-۱۹۴۰)، احمد واهب (۱۹۷۴-۱۹۴۲) و منور سازدالی (۲۰۰۴-۱۹۲۵) نیز با گرایش‌های متنوع به پژوهش اندیشۀ اسلامی پرداختند.
در سودان نیز عبدالله نعیم (متولد ۱۹۴۶) دست به تحقیق جدیدی پیرامون نسبت اسلام با حقوق بشر و حقوق بین‌الملل زد. وی می‌گفت: تلقی اسلام‌گرایانه از شریعت، بنیان حقوق بین‌الملل مدرن را رد می‌کند؛ به همین علت، او در صدد رهیافتِ تازه به سوی هماهنگ‌سازی اسلام با حقوق بین‌الملل و حقوق بشر است. عبدالله نعیم می‌خواهد از طریق جذب تفکر غربی در تفکر اسلام سنتی، این معضل را حل کند. یکی دیگر از شخصیت‌هایی که در عرصۀ تجدید اندیشۀ اسلامی دست به پژوهشی جدید زده است، داکتر حسن ترابی (متوفای ۲۰۱۶) است. ترابی برای تجدید اندیشۀ اسلامی و هماهنگ‌سازی آن در دنیای جدید، دست به تأسیس منهج خاص در عرصۀ اصول فقه زد، هرچند که وی در این راه پاره‌یی از باورهای دینی را قربانی پروژۀ اصلاحیِ خود کرد.
بدین منوال در تونس افرادی چون راشد الغنوشی، در مصر نصرحامد ابوزید، در المغرب عابد الجابری، در ایران اشخاصی چون: مهدی بازرگان، مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش و محسن کدیور دست به نوآوری‌های تازه در عرصه اندیشۀ اسلامی زدند.
دستۀ دیگر از مسلمانان چون القاعده و داعش، راه‌حلِ عظمتِ از دست رفتۀ مسلمانان را در چوکات حرکت‌های نظامی می‌بینند.
ماجرای اصلاح اندیشۀ اسلامی در شبه‌قارۀ هند نیز دچار فراز و نشیب‌ها و تنوع رویکردهای زیاد و گاه متضادی بوده است. یکی از ویژه‌گی‌های اساسی اسلام در شبه‌قارۀ هند، امتزاج باورهای عرفانی و تصوفی در باورهای مسلمانان هند است؛ از این‌رو کمتر حرکت و یا متفکری در شبه‌قاره می‌توان یافت که به نحوی از تصوف تأثیر نپذیرفته باشد. با آن‌هم اصلاح‌گران مسلمان در شبه‌قاره، با توجه به مبانی ویژه و قابل اعتماد خویش، به اصلاح‌گری پرداخته‌اند. آن‌چه گذشت، جستاری بود کوتاه پیرامون سرگذشتِ اصلاح و تجدید اندیشۀ اسلامی در سایر نقاط اسلام، تا باشد قبل از وارد شدن به مبحث اصلی، روشنی اندکی به آن انداخته باشیم.
شاه ولی‌الله پدر احیاگری
تاریخ احیا و اصلاح اندیشۀ اسلامی در شبه‌قارۀ هند، با نام شاه ولی‌الله دهلوی گره خورده است. در واقعیت امر، هر حرکتِ دینی‌یی که پس از شاه در هند سر برآورده است، به گونه‌یی از اندیشه‌های وی تأثیر پذیرفته است. نام اصلی وی، قطب‌الدین احمد الفیاض است که در سال ۱۷۰۲ در دهلی زاده شد، در هفت ساله‌گی قرآن را حفظ نمود و تحصیلاتِ خود را در علوم منقول و معقول نزد پدرش شاه عبدالرحیم عمری دهلوی تکمیل کرد. هم‌زمان با مرگ پدرش در سال ۱۱۳۱هـ مقام ریاست دینی پدر را به ارث برد. او در سال ۱۱۴۳هـ برای سفر حج عازم مکه و مدینه شد و این سفر ۱۴ ماه به طول انجامید و سپس در سال ۱۱۴۵هـ دوباره به هند بازگشت. احیاگری شاه ولی‌الله، در واقعیت امر ترکیبی از تصوف و تفکر شریعت‌محور بود. هرچند از لحاظ زمانی میان حرکت شاه ولی‌الله و محمد بن عبدالوهاب تفاوتی چندانی دیده نمی‌شود. اما از لحاظ محتوا تفاوتِ شایانی میان حرکتِ وی و هم‌عصرش به چشم می‌خورد. این تفاوت آشکار را می‌توان بر اساس پیش‌زمینه‌های تاریخی و فرهنگی تفاوت اسلام در دو محیط اجتماعی هند و عربستان تبیین کرد. درحالی‌که اسلام در هند از رهگذر تعامل با سنت هندی پیش از اسلام مانند آیین هندو و بودا شکل دوباره یافته بود. اسلام در عربستان تاحدودِ زیادی ریشه در آداب و رسوم بادیه‌نشینی داشت. وجه اشتراک حرکت شاه ولی‌الله و محمد بن عبدالوهاب، گردآوری هر دو مرجعیت سیاسی و مرجعیت فقهی برای بیرون کشیدن اسلام از انحطاط می‌باشد؛ اما با چند تفاوت میان آن دو:
اول این‌که رویکرد صوفیانه و عرفانی در حرکت شاه به چشم می‌خورد، درحالی‌که سلفیتی که محمد بن عبدالوهاب آن را سروسامان داد، به‌شدت با تصوف مخالف است. در واقع در سامانۀ فکری سلفی، تصوف به رسمیت شناخته نمی‌شود. دوم این‌که گفتمان شاه ولی‌الله بسط و گسترش بیشتر را تشویق می‌نمود اما حرکت سلفیت هرگز از اندیشه‌های اولیه‌یی که بنیان‌گذار آن در ابتدا صورت‌بندی نموده بود، فراتر نرفت.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.