احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





در جامعۀ ما جایگاه طنزپرداز در حدِ یک دلقک است!/ پُرس‌وشنیدی با نصیر نشاط- طنزنویس

گزارشگر:گفت‌وگو کننده: هارون مجیدی/ چهارشنبه 28 سرطان 1396 - ۲۷ سرطان ۱۳۹۶

mandegar-3اشاره: نصیر نشاط نامی آَشنا در طنزنویسی افغانستان است، او چندین دهه است که طنز می‌نویسد و ناملایماتِ اجتماعی و سیاسی را در این ظرف بیان می‌کنـد. پُرکار است اما کمتر کارهایش به چاپ رسیده اند.
برای دانستن احوال، اندوخته‌ها و خاطراتش پُرس‌وشنیدی را انجام داده‌ایم که اینک می‌خوانید.
***

جناب نشاط! در آغاز در پیوند با زنده‌گی‌تان بگویید.
از زادروزم خبر ندارم، اما مادرکلانم می‌گفت که در ماه جواری‌کاری سرم به زمینِ دنیایِ پُر از ماجرا خورد و معمولاً ماه جواری‌کاری در زادگاهم ماه ثور می‌باشد. اما زادگاهم دهکدۀ «بابا ولی» از مربوطات بخش‌داری آبشار ولایت پنجشیر است.
اگرچه در شناس‌نامه‌ام متولد سال ۱۳۲۵ قید شده، اما خوب به یاد دارم که پدرم در وقت توزیع شناس‌نامه، سنم را دو سال کمتر گفت تا دیرتر به مکلفیتِ عسکری جذب شوم.
تا سن شش‌ساله‌گی قاعدۀ بغدادی، پنج کتاب و دیوان خواجه حافظ شیرازی را نزد پدرم که هم عالم و روشن‌فکر دینی بود و هم افسر بازنشسته، خواندم. در همین سن و سال بودم که اولین مکتب سه‌صنفه یا سه‌سالۀ دهاتی در دهکدۀ هم‌جوارِ ما تأسیس شد که پدرم سمت آموزگاری آن را به‌دوش داشت. بعد از فراغت صنف سومِ مکتب دهاتی، نوشتن و خواندن را آموخته بودم و متأسفانه مکاتب دارای صنوف بالاتر در بیست کیلومتری زادگاهم وجود نداشت؛ از این‌رو فقط به فراگیری کتاب‌های متداولِ دینی ادامه دادم و تا هفده ساله‌گی مصروف تحصیل کتاب‌های دینی بودم. پدرم علاوه بر کتاب‌های دینی، کتاب‌های زیاد ادبی و عرفانی هم داشت، آن‌ها را مطالعه می‌کردم و از خوانش اشعار پُرسوز بزرگان اندیشه و ادب لذت می‌بردم و حتا حزن‌انگیزترین ادبیات را کاپی می‌کردم و آن را ترجمان حال و احوالِ خود می‌دانستم؛ زیرا سه‌ونیم ساله بودم که از آغوش پُرمهر مادر بی‌نصیب شدم و همین دنیای کلان مانند یک قفسِ تنگ درنظرم می‌آمد، از زمین و زمان آزرده بودم و همۀ آدم‌ها به شمول پدرم را دشمنِ خود می‌دانستم.
در هفده ساله‌گی بدون اجازۀ پدرم به کابل آمدم و هرجایی که شهادت‌نامۀ فراغت از صنف سومِ خود را نشان دادم، به حالم خندیدند و دروازۀ کدام مکتب برای ادامۀ دروس به رویم باز نشد. ناچار مصروف کار شدم و در هر حالت دامن مطالعۀ آزاد دینی، ادبی و عرفانی را از دست ندادم. تمام روزنامه‌ها، جراید و مجلات وطنی و ایرانی را می‌خواندم و نشرات طنز ایرانی خصوصاً هفته‌نامۀ «توفیق» به طبعم بود.
بعد از مطالعۀ دوام‌دار آثار طنزی، طنز ژانر را برای گفتن و گفتنی‌های انبار شده در گلویم، مساعد ‌یافتم و قریحۀ ناچیز شعرسرایی را که در وجودم احساس می‌کردم، به ژانر شریف طنز اختصاص دادم. بعدها در نیمۀ دومِ دهۀ دموکراسی تاج‌دار که اولین جریدۀ تخصصی طنز به صاحب‌امتیازی مرحوم عبدالرحیم نوین و مسوولیت استاد علی اصغری بشیر هروی به نشرات آغاز کرد، مدرسۀ نزدیک و وطنی یافتم و هر هفته یک‌بار یا دوبار به دفتر جریدۀ مطلوبم می‌رفتم و از صحبت‌های عالمانه و سحرآمیز استاد بشیر هروی لذت می‌بردم تا در سال ۱۳۴۸خورشیدی، در دفتر همان جریده، در بدل معاش ماهوار یک‌هزار افغانی شامل کار شدم و در همان‌جا بود که به مرض حوصله‌گیر طنزپردازی مبتلا شدم. هرچه آموختم، از استاد بشیر هروی بود و یا هم از هم‌صنفی خیلی مشفق دیگرم، مرحوم جلال نورانی که در اوایل امسال به رفته‌گان پیوست.

طنز چه جایگاهی در ادبیات معاصر فارسی در افغانستان داشته و دارد؟
طنز یا ژانر طنز جایگاه قابل حُرمتِ خود را در عرصۀ ادبیات و نشرات جهانی دارد ولی بدبختانه طول عمرِ طنزپردازی در داخل کشورِ ما به بیشتر از سی‌سال نمی‌رسد و رژیم‌های خودکامه حتا فکاهه را برنمی‌تابند چه رسد به طنز؛ اگر محققان گرامیِ ما رگه‌‌‌‌های باریک طنز را در جراید و در سال‌های بعد از امارت عبدالرحمان خانی شناسایی کرده باشند هم، فقط کلمات کنایی بوده نه طنز به مفهوم اصلی آن.
اگرچه نهادهای فرهنگی یا فرهنگ نوزاد داخلی و یا خارجی در جهت پالش و پرورشِ استعدادهای طنزپردازان توجهی نکرده و ندارند، بازهم طنزپردازان رسالت‌مندِ ما در ابعاد متنوع طنزی مثل طنز تحریری، طنز ترسیمی و طنز تصویری کارهای ارزش‌مندی در داخل و یا خارج از کشور انجام داده‌اند.

نخستین کارهای‌تان در کجاها نشر شدند و آیا طنزهای نوشته شدۀ‌تان را شمرده‌اید؟

نخستین نوشته‌های طنزگونه‌ام در همان جریدۀ ترجمان نشر شدند و از آن زمان تا اکنون که قریب پنجاه سال می‌گذرد، روی اکثر جراید و مجلاتی را که صفحات طنزی داشته اند سیاه کرده‌ام. شمار دقیقِ طنزهایم را مستوفی تورخم و تورغندی هم گفته نخواهند توانست و خودم هم از شمارش دقیقِ یک عمر کارِ خسته‌گی‌ناپذیرم عاجزم.

«ترجمان» چه تأثیری روی تولید طنز و توجه بیشتر به طنز در افغانستان داشت؟
گفته شده که جریدۀ ترجمان سنگ بنای تولید طنز را در کشور ما گذاشته است و بعد از آن، تعداد زیادی از قلم‌به‌دستانِ ما به طنز آفرینی آغاز کرده‌اند. ناگفته نماند که آفریده‌های طنزی اکثر طنزپردازانِ ما کاملاً معیاری نبودند؛ زیرا میان طنز و هم‌زادان طنز مغالطه صورت می‌گرفت. زیرا تا آن‌وقت تیوری طنز گذشته از کشور ما حتا در ایران هم آفریده نشده بود تا که این رسالتِ بزرگ را مرحوم جلال نورانی با نوشتن «هنر طنزپردازی» انجام داد. این کتاب تخصصی و اکادمیک که از آن به‌ نام «پنج کتاب طنز» هم یاد می‌شود، گذشته از نسل جوان کشور ما، حتا به‌قراری برای همۀ راهیانِ طنز در تمام منطقه آموزنده خواهد بود.

طنزنویسی در پانزده سال اخیر چگونه بوده است؟
در پانزده سال اخیر هنر طنزپردازی در کشورِ ما رونق خوبی داشته و ده‌ها اثر طنزی منتشرشده و طنزپردازان چیره‌دستی از ابعاد گوناگونِ طنز عرض وجود کردند. فراموش نشود که آزادی بیان به این معنا نیست که آفرینش‌گران طنز از مصیبتِ خودسانسوری رهایی یافته باشند. اگر قانون از آزادی بیان ضمانت بدهد، جلو تهدید و تخویفِ خودکامه‌ها را چه کسی گرفته می‌تواند؟ به همین خاطر است که در قسمت طنز تصویری که عبارت از کارتون و کاریکاتور باشد، از مرحلۀ کارتون نگذشته‌ایم و تحمل دیدن کاریکاتور خود را در مطبوعات حتا هموطنانِ برگشته از غرب هم ندارند؛ چه رسد به زورمندانِ وطنی و سنتی که خود را برتر از قوانین می‌پندارند.

چرا طنزنویسان افغانستان به تناسب گونه‌های دیگر ادبی اندک بوده اند؟
طنزپردازی یک هنر عادی نیست، بلکه یک مبارزۀ بدون خون‌ریزی با همۀ کج‌اندیشان و بدکرداران و مغرضینِ جامعه است. از جانب دیگر، هنر طنزپردازی یک هنرِ خوار است و نان‌آور هم نیست. تا جایی که شخصاً احساس کردم، در جامعۀ مبتلا به فقر فرهنگی ما، جایگاه طنزپرداز، در حد یک دلقک است که برای خنداندن و خوش‌طبعی قلم و قدم می‌زند؛ بنابراین کمتر کسانی جرأت می‌کنند که در خانۀ زنبور چوبک بزنند و یا نان چوپان را بخورند. اما داریم شاعران بزرگواری مانند داکتر سمیع حامد و یما ناشر یکمنش و… که چنان طنز شعری می‌سرایند که بدن خواننده به لرزه می‌افتد.

جناب نشاط! بیشتر خودتان روی طنز منظوم کار کرده اید، چرا؟
بلی! من بیشتر توانایی آفرینش‌گری‌ام را معطوف به طنز منظوم کرده‌ام؛ اما طنز منثور را هم از یاد نبرده‌ام. شما به عنوان نمونه از گزینۀ طنزی «گل زقوم» مرا که از انجمن قلم افغانستان چاپ شد، مطالعه بفرمایید. از این‌که قریحۀ نسبی شعرسرایی را در سراغ دارم، طنزپردازی منظوم برایم خوشایند است.
زیاد علاقه به چاپ کتاب ندارید و یا هزینۀ چاپ دست‌وبال‌تان را بسته است؟
به‌خاطر دو عللی که فرمودید، تا حال قادر به چاپ کتاب قطوری نشده‌ام که هم هزینۀ آن را ندارم و هم از عواقب طبع آن در زمان حیاتِ خودم می‌ترسم.

ممکن است که نام‌های مستعارتان را در این پرس‌وشنید افشا کنید؟
از افشای نام‌ها یا امضاهای مستعارم معذورم بدارید؛ زیرا هیچ شکارچی‌یی کمینگاهِ خود را افشا نمی‌کند، بگذارید شکار کنم ولی شکار نشوم.
برای حُسن ختامِ این پُرس‌وشنید خواهشمندیم که چند کارِ تازۀتان را با خواننده‌گانِ ماندگار شریک بسازید‌.
روزهایی که وضع صحی‌ام قابل تحمل باشد، کارهای تلخ‌وتندِ خود را ردیف‌بندی می‌کنم تا در آینده‌های شاید دور، کسی در چاپِ آن دچار مشکل نشود. وقتی هم که سوژۀ جالب طنزی یافتم، بازهم مرتکب گناه کبیره یعنی طنزپردازی می‌شوم تا یگان زهرخند، نیشخند و یا ریشخندی بر لبانِ خشک و ترکیدۀ هموطنان عزیز و چیزفهمم جاگزین کنم. دقیقاً از نوع خندۀ آه آه یا گریۀ قاه قاه.
این‌هم چند نمونه از کارهایم:

انگولک شاعرانه
وکیل‌دانی ما، دیوانه‌خانه است
حضور هوشمندش، دانه دانه است

استیضاح غیابی از وزیران
حماقت گر نگویم، مضحکانه است

به انتصخاب‌شان تردید دارم
شهود ادعایم، محرمانه است

به جای حق‌پرستی، پول‌پرستند
کجا اعمال آن‌ها عاقلانه است؟

چو کارت سرخ را کردند بالا
به فرق متهم، یک تازیانه است

همه کرد و نکرد این جماعت
موبه‌مو ثبت تاریخ زمانه است

کسانی عاشق دزدموکراسی
کسانی را مذاق طالبانه است

دو سر دارد نظام عَین و غَینی
وکیلان را کجا رای یگانه است؟

ندارم دشمنی با اهل دانش
سخور را قضاوت عادلانه است

سخن‌هایی که گفتم، بی‌خطر نیست
فان جاهلان را مثل فانه است

تفنگ و توپ و تلواری ندارم
انگولک کردن من، شاعرانه است

چاق و قاق
دو داکتر، حریفان همدیگر اند
به زعم خود از همدگر برتر اند

به‌ هم بدگمانند چون میش و بز
مگر هر دو در یک چمن می‌چرند

علامت هر یک بود آشکار
ملبس به نکتایی و چادر اند

به دستور “کیری” پس از قیل و قال
به اورنگ قدرت دو مستأجرند

یکی مست و چاق و یکی روده قاق
دریور – کلینر به یک موتر اند

زمانی چنان سینه‌سایی کنند
تو گویی که اولاد یک مادر اند

ولی در خفا از جفای حریف
شکایت‌کنان پیرهن می‌درند

ندارند یک موقف استوار
ز شاخی به شاخ دگر می‌پرند

به بازار مکارۀ روزگار
بشر می‌فروشند و خر می‌خرند

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.