گزارشگر:یک شنبه 1 اسد 1396 - ۰۱ اسد ۱۳۹۶
بخش پنجاهـم/
کمیتۀ فرهنگی
سال ۱۳۷۸ خورشیدی بود، عقبنشینیِ مجاهدین از مناطق پروان، کاپیسا و شمالِ کابل به پنجشیر ادامه داشت. فاجعه بسیار عمیق و غیرقابلِ پیشبینی بود.
بعد از نماز شام، آمرصاحب قوتهای خود را منسجم کرد و از چندین استقامت، تعرض را بالای نیروهای اشغالگرِ طالبان و پاکستان از داخل درۀ پنجشیر به استقامت گلبهار و جبلالسراج و دربند و کاپیسا آغاز کرد.
تعرض در بعضی مناطق، بعد از ساعتِ ۸ شب آغاز شد و تا ساعت ده صبح تمام مناطقِ گلبهار، جبلالسراج، کاپیسا و قسمتهایی از پروان از وجود پاکستانیها و طالبان پاکسازی شدند و شمارِ زیادی از آنها کشته و اسیر شدند.
صبح آن روز، انجنیر محمداسحق، رییس کمیتۀ فرهنگی به من و استاد اسحاق فایز، وظیفه داد که به منطقۀ تازه فتح شده رفته و گزارش تهیه کنیم.
در سرک پنجشیر بهجز موترهای نظامی، هیچ موتری رفتوآمد نداشت، ما پایپیاده از ولسوالی رُخه طرف گلبهار و جبلالسراج حرکت کردیم. بعد از چندین ساعت پیادهروی، ساعت ۵ یعنی حوالی نماز شام، به منطقۀ منارۀ جبلالسراج رسیدیم.
زمانی که از سرک گلبهار و جبلالسراج که در آنزمان خامه بود، گذشتیم، از عقبِ ما مجاهدین صدا زدند که این راه ماین دارد، احتیاط کنید! با شنیدن این صدا و پیام مرگ، تمام وجودم مانند قوغِ آتش گرم شد، فکر کردم ماینی حالا یا دقایقی بعد انفجار میکند. به هر صورت، از آنجا بخیر گذشتیم.
نزدیک منارۀ جبلالسراج رسیده بودیم که مردههای طالبان را در کنارههای سرک دیدیم. این مردهها تا منطقۀ فرقۀ دوم همچنان در کنارههای سرکِ عمومی دیده میشدند.
نیروهای مقاومت، اسیرانِ پاکستانی را در یک قسمت به ما نشان دادند که به زبانِ اردو صحبت میکردند.
از قسمت آغازِ درۀ سالنگ جایی که آنجا را تاجکان میگویند، دوباره برگشتیم و در یکی از قرارگاههای طالبان در نزدیک فرقۀ جبلالسراج شب را گذشتاندیم. در قرارگاه طالبان که خودشان فرار کرده بودند، بهجز دوشکهای پختهپُر، نان و آبی وجود نداشت، ما شب را گرسنه گذشتاندیم.
بعد از عملیات برقآسای مجاهدین، طالبان از جبلالسراج فرار کرده بودند، اما هنوز مردم شماری از طالبان را در زمینهای جواری و پشت دیوارها و کوچههای متروک پیدا میکردند و صدای شلیکهای مکرر، خوابِ ما را آشفته میکرد.
من و استاد محمداسحاق فایز، شب را با دلهره و ناآرامی گذشتاندیم و صبح زود به طرف مناطق جنگزده به استقامتِ چاریکار در حرکت شدیم. زیاد خسته شده بودیم و در منطقۀ پلمتک داخل فرقۀ دوم شدیم. در فرقه کسی دیده نمیشد، اتاقهای فرقه را یکییکی دیدیم، طالبان بهحدی غافلگیر شده بودند که در بسیاری از اتاقهای فرقه، دسترخوانِ آنها هموار بود و گوشهیی از نان را خورده بودند و بعد از خراب شدن وضع منطقه، حتا بعضی از طالبها نان ناخورده فرار کرده بودند.
در قسمت مناره، پُلی که بالای دریا بود، روی آن یک موتر داتسن طالبان مکمل آتش گرفته بود، در نزدیک سرک شاهراه سالنگ مردههای طالبان زیاد به نظر میرسید. در هر صد متر، شماری کشته دیده میشد.
در یک حادثۀ غمانگیز، زنِ مسنی را دیدم که سرِ خود را برهنه کرده بود و فریاد میزد: «بچههای مرا کشتین، خانوادۀ مرا تباه کردین، خدا جزایتان را داد!»
این پیرزن با دستهای خود سنگها را میگرفت و بر سرِ مردههای طالبان و پاکستانیها میکوبید.
Comments are closed.