احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمداکرام اندیشمند/ چهارشنبه 4 اسد 1396 - ۰۳ اسد ۱۳۹۶
بخش چهارم/
این بحث، یک بحثِ پیچیده است که از زوایای مختلف با دیدگاه و برداشتِ متفاوت مورد بررسی قرار میگیرد. اما قبل از آن باید به گونۀ اجمالی، پیشینۀ تاجیکها، هویت و حضور آنها در منطقه مورد مطالعه قرار گیرد تا این نقطه روش شود که تاجیکها با سابقۀ بسیار کهنِ تاریخی خود، بخشِ مهمی از مدنیتسازان و حکومتگرانِ یک جغرافیای بزرگ و یک حوزۀ بزرگِ تمدنیِ منطقه در خاورمیانه، آسیای میانه و آسیای جنوبی و حتا آسیای صغیر بودهاند.
————————————————————–
ب: عوامل داخلی تضعیف و سقوط کامل تاجیکها
سوال اصلی که تا حالا پاسخ قانعکننده به آن نمیتوان یافت، به عوامل داخلی تضعیف و فروپاشی تاجیکان در میدان اقتدار و سیاستِ جغرافیای افغانستان پس از احمدشاه ابدالی و در تمام دو و نیم سدۀ پس از آن برمیگردد.
هیچ مقاومتِ سخت و قابل توجه نه برای مخالفت با حاکمیت و سیاستهای آن، و نه برای تصاحب ریاست و رهبری دولت صورت نگرفت. نه تنها که صورت نگرفت، بلکه جوامعِ تاجیک به عنوان مأمور و سرباز برای دولتها و حکومتِ آنها ـ حتا در جنگهای قبیلهیی و درونخانوادهگی بر سرِ قدرت ـ جنگیدند.
علیرغم نکات مبهم و ناروشنِ عوامل داخلیِ تضعیف و شکست اقتدار سیاسی تاجیکها و عدم بازگشت به این اقتدار و حتا ظهور ارادۀ جدی و مقاومت در کسب اقتدار سیاسی، شاید بتوان نکات زیر را به عنوان عاملِ این ضعف و ناکامی، مورد توجه و مطالعه قرار داد:
۱ – تعریف ناروشن و نامشخص از تاجیک و هویت تاجیکی
علیرغم حضور و نقش تاجیکها به عنوان یک قوم، جامعه و ملتِ بسیار تأثیرگذار و نقشآفرین در عرصههای مختلف حیات سیاسی، فرهنگی، تمدنی و اجتماعی در یک حوزۀ کلان تمدنی و جغرافیایی گسترده در منطقه، تعریف روشن و مشخص از هویت تاجیکها حتا از سوی تاجیکان ارایه نمیشود. توافقی نیز بر سرِ تعریف این هویت وجود ندارد. برخی به شمول شمار زیادی از تاجیکانِ اهل سیاست و تحصیلیافتهگان و روشنفکران تاجیک در افغانستان، هویت تاجیک را هویت فرهنگی میدانند، تا هویت قومی.
اگر تعریف و شناختِ درستتر و قرین به حقیقت در هویت تاجیک، هویت فرهنگی باشد تا قومی و نژادی، پس یکی از عوامل عدم تمایل و نبودِ علایق تاجیک در کسب رهبری و محوریت قدرت سیاسی و رهبری دولت را در این موضوع باید جستوجو و مطالعه کرد.
هویت فرهنگی، علایق و سلایق فرهنگیِ محض نمیتواند موجب انگیزه و بسیج پایدارِ مشمولینِ این هویت در کسب اقتدار سیاسی و بهخصوص در کسب رهبری دولت و اقتدار سیاسی شود. هویت فرهنگیِ یک جامعۀ بشری و بهخصوص که از لحاظ موقعیت جغرافیایی بهصورتِ جزایر جدا از هم و ناپیوسته قرار داشته باشند، شوق و عصیانِ دسترسی به اقتدار سیاسی را تا سرحد رسیدن به این اقتدار ایجاد نمیکند.
نکتۀ دیگر در تعریف و شناختِ هویت فرهنگی به عنوان هویت تاجیکها که عامل تأثیرگذار و تعیینکننده در انگیزه و بسیج آنها برای کسب رهبری اقتدار سیاسی و تشکیل دولت نمیشود، به مشارکت هویت فرهنگی با اقوام دیگر برمیگردد. تاجیکها در هویت مذهبی و زبانی بهخصوص در زبان فارسی به عنوان اجزای هویت فرهنگی با اقوام دیگر شریک هستند و هویتِ یکسان دارند. این مشارکت فرهنگی هویت برخلاف آنکه موجب ظرفیت و توانایی تاجیکها در رهبری و محوریتِ آنها برای اقتدار سیاسی شود، نوعی از بیتفاوتی و بیارادهگی را میان آنها در این جهت ایجاد کرده است. شگفتآور این است که تاجیکها اراده و ظرفیتِ حمایت از هویت فرهنگیِ خود را در عرصۀ زبان و مذهب یعنی زبان فارسی(دری) و مذهب حنفی از دست دادهاند و در افغانستان نتوانستند به عنوان صاحبان اصلیِ این دو بخش از هویت فرهنگیِ خود ظاهر شوند.
۲ – ساختار غیرقبیلهیی
تاجیکها برخلاف اقوام دیگر در منطقه و بهخصوص در جغرافیای افغانستان از لحاظ اجتماعی دارای ساختار و بافت قبیلهیی نبودند و نیستند. تاجیکها به عنوان یک قومیتِ جداگانه و مشخص در جامعۀ چندقومی افغانستان دارای زیرمجموعههای متشکل از عشایر و قبایل تاجیکی آنگونه که در جامعۀ قومی پشتون وجود دارد، نیستند. حتا ساختار اجتماعی تاجیک و جامعۀ تاجیک در افغانستان را نمیتوان و یا بهسختی میتوان یک جامعۀ قومی و دارای هویت واحد قومی تعریف و تثبیت کرد. از همین جهت است که تاجیکها در افغاستان به جای آنکه با هویت قومیشان شناخته شوند و خود را با این هویت معرفی کنند، با نام محل و منطقۀ زیست و سکونتشان شناخته میشوند. بدخشی، پنجشیری، تخاری، مزاری، هراتی، شمالی و… .
هویت قومی، هویت طبیعی و فطری است که باورها و مشترکاتِ زیاد در آن وجود دارد. این همسانیها و مشترکات موجب عصبیت و همبستهگی قومی میشود: زبان مشترک، دین و مذهب مشترک، سنتها و رواجهای مشترک و اشتراکاتِ دیگر که بسیاری از آن اشتراکات، منحصر و ویژۀ آن قوم میباشد و نقش اصلی را در همبستهگی و عصبیت قومی بازی میکند. اما بسیاری از مشترکات تاجیکها در افغانستان چون: زبان، مذهب و حتا نژاد و تا حدی سایر سنتهای اجتماعی در میان سایر اقوام وجود دارد. این اشتراکاتِ هویت قومی میان تاجیکها و اقوام دیگر، از انگیزه، همبستهگی و عصبیت قومیِ تاجیکها میکاهد و بهندرت و بهسختی همبستهگی و عصبیت را میان آنها برمیانگیزد.
وقتی زبان فارسی یا دری به عنوان زبان مادری تاجیکان، زبان مشترک سایر اقوام، زبان بینالقومی و حتا زبان مادری برخی اقوام دیگر است، انگیزه و همبستهگی میان تاجیکان بر سر استحکام و انکشاف این زبان کمتر شکل میگیرد. درحالیکه ویژهگیهای هویتی منحصر به فرد، به همبستهگی و عصبیتِ اقوام دیگر میانجامد و انگیزۀ نیرومند و پایدار را میان آنها در جهت آنچه که منافع قومیشان تلقی و تعریف میشود، ایجاد میکند. مثلاً زبان واحد پشتو و سنتهای قبیلهیی و قومی با نام پشتونوالی که منحصر به هویت قومی و جامعۀ قومی پشتونها است، همبستهگی و انگیزۀ شدید قومی میان جامعۀ قومی پشتون به وجود میآورد.
نبود ساختار قبیلهیی در جامعه و قوم تاجیک و حتا نبود نشانهها و شاخصهای قومی، تاجیک را به یک جامعۀ برخوردار از انگیزه و ارادۀ واحد و پایدار در دسترسی به اقتدار سیاسی و بهخصوص در رسیدن به رهبری قدرت سیاسی تبدیل نمیکند.
۳ – شهرنشینی و فرهنگ محافظهکاری
برخیها زندهگی مدنی و شهرنشینی تاجیکها را به عنوان یک عامل بازدارنده و مانعِ کسب قدرت تلقی و ارزیابی میکنند. زندهگی شهری و مدنی تاجیکها، پیوندها و عصبیتهای قومیِ آنها را که در حیات روستایی و قشلاقی تبلور دارد و ریشهدار است، سست و متلاشی ساخت. این ویژهگی جامعۀ تاجیک را بیشتر محافظهکار، وابسته و علاقهمند به زندهگی روزمره و روزگار درونیشان کرد و از تمایل و علایقِ آنها به سیاست و اقتدار سیاسی کاست.
۴ – پراکندهگی جمعیتی
پراکندهگی مناطق زیستِ تاجیکها در سراسر افغانستان قابل مطالعه و مشاهده است. این پراکندهگی جمعیتی آنها را از تصمیمات و عمل مشترک و یکدست برای تلاش و مقاومت در رسیدن به قدرت سیاسی که در جامعۀ سنتی و قبیلهییِ افغانستان بسیار مهم تلقی میشود، باز میدارد. تاجیکها در افغانستان و حتا در منطقه به گونۀ جزایر متعدد و جدا از هم زندهگی میکنند که این حالت، ظرفیت و توانایی آنها را در ایجاد مشت واحد و قدرت بههمپیوسته برای کسب قدرت سیاسی و حفظ آن از میان میبرد و مانع ایجاد انگیزه و قدرت همبستهگی در این جهت میشود.
۵ – نبودِ تشکیلات سیاسی منظم مدرن
تاجیکان افغانستان ضعفها و کمبودهای متذکره را در ایجاد انگیزه و ارادۀ جدی کسب قدرتِ سیاسی نتوانستند با ایجاد تشکیلات منظم و مدرنِ سیاسی برطرف کنند. درحالیکه تشکیلات سیاسی منظم و مدرن میتوانست و میتواند آنها را به یک نیروی سیاسی و اجتماعی توانا در جهت رسیدن به اقتدار سیاسی و رهبری این اقتدار تبدیل کند. تاجیکان از ظرفیت بزرگ فرهنگی برخوردار هستند و این ظرفیت تسهیلکنندۀ ظرفیت سیاسی و اجتماعی آنها می تواند باشد. نبود تشکیلات سیاسی سبب آن شده است که تاجیکان نتوانند از ظرفیتهای فرهنگی خود در اقتدار سیاسی و حتا اجتماعی بهره بگیرند.
۶ – ناتوانی در محوریت و رهبری اقوام دیگر
تاجیکها بنا به هر علت و عواملی، چه بنا بر نداشتن تشکیلات سیاسی منظم و چه بنا بر نداشتن ساختار منسجم قومی و قبیلهیی، نتوانستند در جامعۀ کثیرالقومی افغانستان رهبری و محوریتِ سیاسی برای دسترسی به رهبری اقتدار سیاسی ایجاد کنند و در نقش توزیعگر قدرت سیاسی عمل کنند. رهبران تاجیکتبار در این مورد بهخصوص در تحولات چهاردهۀ اخیر با ضعفها و خبطهای بسیاری ظاهر شدند.
۷ – رهبری ناموفقِ درونی
رهبران تاجیکها نتوانستند رهبری و محوریتِ قابل پذیرش برای گروههای مختلفِ قومی افغانستان بهخصوص در تحولات دهههای اخیر ایجاد کنند. تمام عناصر و چهرههای مدعی رهبری برخاسته از جامعۀ تاجیک افغانستان و منسوب به تاجیکها، با تفکر بسته و انحصاری به سوی رهبری نگاه میکنند. آنها با این تفکر و در عمل حاضر نمیشوند که حتا این رهبری ناکامِ خود را به بیرون از خانواد و وارثان خونیِ خود منتقل سازند. رهبری در میان تاجیکها، رهبری انحصاری و شخصی است و قبل از همه بهرهگیری از این موقعیت و مالکیتِ این رهبری را حقِ فرزندان و وارثانِ خود تلقی میکنند و هرگز در صدد تعمیم این نقش و این حق برای نخبهگان تاجیک نمیشوند. این انحصارگرایی در رهبری موجب آن میشود که تاجیکها در درون جامعۀ خود از داشتن یک رهبری فراگیر و مورد پذیرشِ همه محروم باقی بمانند و نقششان در رهبری قدرت بسیار ضعیف و غیرموثر باشد.
۸ – عدم حمایت خارجی
تاجیکها در کسب اقتدار و حتا حفظ اقتداری که بهخصوص در دو دورۀ کوتاه در اوایل و اواخر سدۀ بیستم میلادی در افغانستان به آن دست یافتند، از حمایت خارجییی که هزینۀ پایداری اقتدار آنها را تأمین کند، برخوردار نشدند. درحالیکه برعکس، مخالفین حکومت و محوریت سیاسیِ آنها در هر دو دوره از سوی کشورهای خارجی بهخصوص پاکستان، دولتها و کشورهای عرب ثروتمندِ همسو با پاکستان و حتا امریکا و انگلیس مورد حمایتِ گسترده قرار گرفتند و در سایۀ این حمایتِ نظامی و مالی، به کابل پایتخت افغانستان دست یافتند.
بخشی از نبودِ حمایت خارجی، به ضعف و ناتوانیهای درونیِ تاجیکها و نخبهگان سیاسی و اجتماعی تاجیکها برمیگردد. تاجیکها در هیچ دورهیی بهخصوص در دو سدۀ اخیر موفق نشدند که حمایت و همکاری قدرتها و منابع خارجی را به سوی خود معطوف دارند. تاجیکها هیچگاه در لابیگری که یکی از شیوههای مهم و تأثیرگذار در جلب حمایت کشورهای صنعتی و مقتدر غربی و اروپایی در کشورهای شرقی و آسیایی بهخصوص کشورهای اسلامی است، موفق نبودند و حتا هیچ برنامهیی در این مورد نداشتند. از هیچ دکتر و ماسترِ تاجیک افغانستان به زبان انگلیسی و عربی در هیچ نشریۀ معتبرِ منطقهیی و بینالمللی این دو زبان، در سه و چهار دهۀ اخیر نوشته و مقالهیی چاپ و منتشر نشده است. این در حالی است که رهبری وزارت خارجه و بخش قابل ملاحظۀ دیپلماسی افغانستان را در سه دهۀ اخیر، وزیران و دیپلماتهای متعلق به قومیت و جامعۀ تاجیکِ کشور به دوش داشتند.
افزون بر ناتوانی و ناکامی تاجیکها در کسب حمایت خارجی و لابیگری موفقانه در این جهت، بزرگترین ضعف، خبط و ناکامیِ آنها در عدم تغییر دیدگاه و سیاستِ پاکستان بود که با تاجیکها سرِ دشمنی و خصومت گرفت. آنها بهخصوص رهبرانشان در چهلسال اخیر نتوانستند پاکستان را قانع سازند که تاجیکها با پاکستان دشمنی ندارند.
۹ – عدم حمایت همسایهگان
ایران کشور بانفوذ و مقتدرِ منطقه ـ که در حاکمیت صفویها و دولت صفوی بهصورت اجبار به اکثریتِ مسلمانانِ سنیمذهب آن، مذهب شیعه تحمیل گردید ـ تاجیکانِ سنیمذهبِ همزبان، همفرهنگ و دارای تاریخ مشترک با خود را در عرصۀ سیاست و حتا عرصۀ فرهنگی مورد حمایت قرار نداد. دولت شاهی ایران در سلطنت محمدرضا پهلوی هیچ ایراد و مخالفتی با سیاست اجباریسازی زبان پشتو در صدارت محمدهاشم خان در معارف افغانستان به جای زبان فارسی حتا در تمام مناطق و جامعۀ فارسیزبان افغانستان، تغییر نام زبان فارسی به دری، تعویض نامهای تاریخی اماکن و مناطق مختلف افغانستان از فارسی به پشتو نشان نداد. درحالیکه کشورهایی چون ترکیه و پاکستان پیوسته جوامع نزدیک به خود را از لحاظ فرهنگی و تاریخی در همسایهگیهای خود و حتا در کشورهای منطقه مورد حمایت قرار دادهاند.
پاکستان بهخصوص در چهار دهۀ اخیر با جرأت و قاطعیتی شگفتآور، سیاست قومی را در افغانستان مورد عنایت و عمل قرار داد و تا اکنون نیز در رویکردِ معطوف به همین سیاست عمل میکند. جنرال پرویز مشرف زمامدار پاکستان حتا پس از حملۀ امریکا و سقوط حکومت طالبان که باید یکی از متهمین اصلی حمایت از تروریسم القاعده و طالبان برای امریکاییها میبود، در مورد دفاع از طالبان میگوید:
«امتناع از همکاری با طالبان برای ما ممکن نبود. طالبان همه از قوم پشتون منطقۀ هممرز با ایالتهای بلوچستان و شمالغربی سرحد پاکستان بودند که یک جمعیت بزرگ پشتون دارد. ما رابطۀ خانوادهگی و نژادی محکمی با طالبان داریم. مخالفان طالبان، ائتلاف شمال متشکل از تاجیکها، ازبیکها و هزارهها بودند که تحت حمایت روسیه، ایران و هند قرار داشتند. چگونه ممکن است حکومتی در پاکستان متمایل به ائتلاف شمال باشد؟ چنین تمایلی میتوانست باعث ستیزۀ جدی و مشکلات امنیتی در داخل پاکستان شود.»(پاکستان در خط آتش، تألیف پرویز مشرف، ص ۳۲۸)
هرچند دولتهای سلطنتی ایران قبل از سقوط سلطنت در سال ۱۳۵۷، در هیچ دورهیی با تاجیکها روابط نزدیک نداشتند و هیچگونه توجه و حمایتی را در عرصۀ سیاسی و فرهنگی از تاجیکها نکردند، اما پس از سقوط شاه و تشکیل جمهوری اسلامی، سیاست زمامداران ایران بیشتر مذهبی و ایدیولوژیک گردید و حتا در مخالفت با تاجیکها قرار گرفت. سیاست مذهبی و شیعهگرایی جمهوری اسلامی ایران و مخالفتش با امریکا و عربِ سنی منجر به آن شد که پاکستان تمام جامعۀ عرب به رهبری عربستان سعودی و غرب به رهبری امریکا را در افغانستان به دنبال سیاستِ خود بکشاند. پس از تشکیل دولت مجاهدین در سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۲) با محوریت جمعیت اسلامی، جمهوری اسلامی ایران در سالهای نخست با سیاست فرقهیی و ایدیولوژیکِ خود در تضعیف این دولت گام برداشت.
Comments are closed.