احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 15 اسد 1396 - ۱۴ اسد ۱۳۹۶
بخش پنجاه و هفتم/
با استاد ربانی
بعد از ترک وظیفه از ریاست تألیف و ترجمۀ وزارت معارف، در ماه اسد سال ۱۳۸۶ خورشیدی، معین وزارت ارشاد، حج و اوقاف آقای مراد از من خواهش کرد که مسوولیتی را در وزارت حج و اوقاف به عهده بگیرم.
من که فارغ دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل استم، پذیرفتم و به حیث مشاور وزارت ارشاد، حج و اوقاف پیشنهاد شدم؛ اما تا زمان منظوری، مصروف کارهای فرهنگی و اصلاحات در مجلۀ پیام حق، ارگان نشراتی وزارت شدم.
بیش از سه ماه در وزارت رفتوآمد کردم، دفتری را برایم تدارک دیدند، اما آقای نعمتالله شهرانی وزیر ارشاد و اوقاف، با من اُنس نگرفت. بعضی وقتها که با او صحبت میکردم، میپرسید که فهیمخان و قانونی را میشناسی یا نی.
او کمی نگران بود. به هر صورت، به قول وزیر، پیشنهاد من در مدت بیش از سهماه، از طریق اصلاحات اداری منظور نگردید و به من میگفتند: منتظر باش، امروز یا فردا مکتوب مقرریِ شما میرسد.
راستی خُلقم تنگ شده بود، افرادی در این اداره و وزارت جا گرفته بودند که از کارِ من خوشششان نمیآمد.
روزی از دفتر استاد برهانالدین ربانی برایم زنگ آمد و گفتند که استاد با شما کار دارد. به دیدار استاد رفتم و او گفت که اگر امکان داشته باشد، با تلویزیون نور که هنوز نشراتِ آن شروع نشده، همکاری کنم.
قبول کردم. یکماه را با تلویزیون نور گذشتاندم، ولی نمیدانم چه مشکل بود، استاد کارهایم را مشخص نکرد و کارهای تلویزیون هم سامانِ چندانی نداشت.
دلم تنگ شد و به استاد برهانالدین ربانی نامهیی نوشتم که محتوایی سخت کوبنده داشت. نامه را به یکی از سکرترهای استاد سپردم و هنوز ۲۴ ساعت از این حادثه نگذشته بود که حوالی ۷ صبح برایم زنگ آمد و بعد از سلاموعلیک، کسی گفت: “من استاد استم”. چون تا آندم با استاد ربانی تلیفونی صحبت نکرده بودم، فکر کردم کسی اشتباهی زنگ زده است. بار دیگر ایشان گفتند: “استاد هستم، اگر میشود یک بار به وزیراکبرخان بیایید.”
گفتم: “بهچشم استاد، ببخشید که اول نشناختم!”
استاد گفت: “منتظرت استم، به وزیراکبرخان یکبار بیا!”
ساعت ۹ صبح نزد استاد رفتم. او مرا تنها دید و گفت: “نامۀ شما را خواندم، بسیار خوشم آمد. گاهی مینویسی؟”
گفتم: بلی، چیزهایی مینویسم.
در مورد کارهای تلویزیونِ نور صحبتهایی با من کرد و راستش به حلمِ استاد آفرین گفتم.
استاد ربانی وعدههایی با من کرد که هیچکدامِ آنها عملی نشد، تا اینکه بعد از گذشت چهار ماه و چند روز، حوصلهام بهکُلی گرفته شد و بدون اجازۀ استاد، تلویزیونِ نور را رها کردم.
Comments are closed.