گزارشگر:عبدالحی خراسانی - ۱۵ سنبله ۱۳۹۶
تقریباً تمام اندیشمندان برجستۀ سپهر پهناور خراسان و فلات ایران، فرمانروا و سلطان را به رعایت اخلاق، عفت، ادب، عدل و انصاف دعوت کرده و براى ایجاد مدینۀ فاضله، حاکمان را از ابتذال و عدم رعایت مراتب فضیلت و اخلاق برحذر داشته اند.
من از جوانان عزیز صمیمانه مىخواهم که به جاى الگوبردارى از سیاستمداران فاسد، به مکتب و دیدگاه فضیلتمحور و نجابتپرور مکتب تمدنى خراسان عزیز توجه کنند.
امام ابوحامد محمد غزالى (۱۰۵۸م-۱۱۱۱م)
سیاست، اسباب و شیوههایی است که هدایت انسان را در زندهگی دنیوی برای نیل به خیر و صلاح اخروی فراهم میآورد. همچنین غزالی در رابطه با فضیلت و عدالت سلطان میگوید، او باید از تکبر دوری کند، نسبت به احتیاجات و انتظارات رعیت حساسیت داشته باشد، از افتادن در دام شهوت پرهیز کند، قناعت را سرمشق خود سازد، از خشونت و سختی دوری جوید و در هرحال، برخلاف شرع عمل نکند. او برخلاف کسانی که اخلاق را غیرقابل تغییر، اصلاح و دگرگونی میدانند و آن را نتیجه مزاج و طبایع انسان قلمداد میکنند، بر این باور است که اخلاق، تغییرپذیر و قابل اصلاح است.
خواجه نصیرالدین احمد طوسى (۵۷۹ – ۶۵٣ ش)
در کتاب «اخلاق ناصری» دربارۀ اخلاق ملوک چنین آمده است: “سیاست ملک که ریاست ریاسات باشد، بر دو گونه بود و هریکی را غرضی باشد و لازمی. اما اقسام سیاست: یکی سیاست فاضله باشد که آن را «امامت» خوانند و غرض از آن، تکمیل خلق بود و لازمش نیل به سعادت؛ و دوم سیاست ناقصه بود که آن را تغلب خوانند و غرض از آن استعباد خلق بود و لازمش نیل شقاوت و مذمت. و سائس اول تمسک به عدالت کند و رعیت را به جای اصدقا دارد و مدینه را از خیرات عامه مملو کند و خویشتن را مالک شهوات دارد و سائس دوم تمسک به جور کند و رعیت را به جای خول و عبید دارد و مدینه پُرشور عام کند و خویشتن را بنده شهوت دارد… و طالب ملک باید که مستجمع هفت خصلت بود: اول ابوت، دوم علو همت و آن بعد از تهذیب قوای نفسانی و تعدیل غضب و قمع شهوت حاصل آید، سیم متانت رأی، چهارم عزیمت تمام، پنجم صبر بر مقاسات شدائد و… ششم یسار، هفتم اعوان صالح.»
عبدالرحمن ابن خلدون (۱۳۳۲ – ۱۴۰۶م)
“حاکم ظالم و فاسد و مستبد، نظام جامعه را مختل میکند و مردم را نیز به تباهی و فساد میکشاند؛ چرا که الناس علی دین ملوکهم؛ مردم بر دین حاکمان هستند”.
ابونصرفارابی (٢۶٠ – ٣٣٩ ق)
او نخستین فیلسوف اسلامی است که دربارۀ اخلاق و سیاست، تأملات جدی داشته است. فارابی، انسان و اخلاق را مبنای سیاست تلقی میکند و با تلفیق اندیشه فیلسوف-شاه یونانی، نظریۀ شاهی ایرانشهری و ادامۀ نبوت و امامت فلسفی اسلام، مدینۀ فاضلۀ خود را مطرح میکند. نقطۀ مقابل این جامعۀ آرمانی فارابی، مدینۀ فاسقه است که مصداق و نماد جامعۀ تهی از فضیلتهای اخلاقی و بحرانزدۀ دوران این فیلسوف است. فارابی، نیل به تعالی و سعادت جامعه را هدف تشکیل مدینۀ فاضله قرار میدهد. اینکه در اندیشۀ فارابی، سیاست از یک سو محتوای اخلاقی دارد و شاهراه تأمین سعادت انسان در جامعه است، و از طرف دیگر، سیاست بر اخلاق اشراف حاصل کرده، نتیجۀ پیوند دو سویۀ اخلاق و سیاست در فلسفۀ مدنی فارابی است.
ابوعلى ابن مسکویه (۹۳۲-۱۰۳۰)
به باور ابو علی، مفهوم مدنی بالطبع بودن انسان، آن است که او برای نیل به سعادت باید با دیگر همنوعان خود در جامعه به نیکی و درستی رفتار کند و آنان را دوست داشته باشد. به اعتقاد مسکویه، فضیلت در زهد و گوشهگیری و دوری از مردم نیست، بلکه عفت، عدالت و سایر خصلتهای خوب و بد، تنها در اختلاط با مردم در مدینه، فرصت بروز و ظهور پیدا میکند. این دیدگاه اجتماعی از اخلاق، همان چیزی است که امروز مورد قبول اکثر علمای اخلاق و جامعه است، یعنی فضیلتهای اخلاقی انسان، تنها در برخوردهای اجتماعی ظاهر میشود؛ وگرنه شخص منزوی، موردی برای بروز احساسات و عواطف خود پیدا نمیکند و قضاوت در مورد رفتار و کردار، امری واهی و بیوجه است. بدین ترتیب، مسکویه رازی، اخلاق خود را بر شالودهیی منظم از فلسفۀ سیاسی طرح میکند و برخورداری از کمال و سعادت را که غایت زندهگی اخلاقی است، تنها در مدینۀ انسانی قابل تحقق میپندارد. خلاصه اینکه مسکویه با تلفیق مفهوم افلاطونی سعادت کامل و نظر ارسطویی در امکان حصول سعادت در زندهگی، نظریۀ اخلاق مدنی خود را برای نیل به سعادت دوگانه جسمانی و روحانی و برقراری نوعی تعادل میان نظر و عمل، اخلاق و سیاست شکل میدهد.
ابوالحسن عامری نیشابور ( ٩١٣ – ٩٩١م)
او نیز همچون سنت تفکر یونانی، اخلاق را دیباچهیی بر سعادت میداند و در عین حال، به تبعیت از اندیشۀ ایرانشهری، اخلاق و سعادت را در منظومهیی از دانش یگانه مورد توجه قرار میدهد. از نگاه عامری، عدالت به عنوان فضیلتی مدنی، خط اتصال میان اخلاق و سیاست است. این متفکر ایرانی، از مسیر درک عقلی یا فلسفی از دیانت به ارتباط میان اخلاق و سیاست میپردازد؛ از همینروست که او به فرمانروایان توصیه میکند تا فقهای دینی را در سیاستگذاری امور جامعه مشارکت دهند. او معتقد است که عمل سیاسی باید با تعلیمات و احکام اسلامی و فضیلت اخلاقی و انسانی سازگار باشد.
ابن سینا (٩٨٠ – ١٠٣٧م)
ابن سینا بحث سیاست را در الهیات شفا وارد کرده و از آن مسیر به موضوع نبوت و شریعت میپردازد. ابنِ سینا در باب قدرت سیاسی در جامعه بر این باور است که این قدرت، تنها به شخصی که دارای عقل سلیم و فضایل اخلاقی از قبیل شجاعت، عفت و حسن تدبیر و بیش از همه به شریعت آگاهی دارد، تعلق میگیرد. در حقیقت، ابن سینا بحث سیاست را از مباحث فرعی نبوت و همه را در الهیات مطرح میکند.
Comments are closed.