احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دوشنبه 27 سنبله 1396 - ۲۶ سنبله ۱۳۹۶
بخش نخست/
فارابی اجتماعات بشری را به لحاظ خودبسنده بودن یا نبودن، به اجتماعات کامل و ناقص تقسیم میکند. آنگاه اجتماعات کامل را با در نظر گرفتن یک معیار کمّی، یعنی میزان گستردهگی افراد در آن قسمتهای آباد زمین، به سه نوع اجتماع بزرگ (عظمی)، اجتماع میانه (وسطی) و اجتماع کوچک (صغری) تقسیم میکند. مقصود از اجتماع بزرگ، همۀ ملتهای دنیاست که گردهم آمده، با هم همکاری دارند. اجتماع میانه، امتی هستند که در بخشی از قسمت آباد زمین گردهم آمدهاند و اجتماع کوچک، مجموعۀ افراد یک شهر است که در بخشی از یک سرزمین، گرد آمدهاند.
اجتماعات ناقص نیز در منظر فارابی، شامل اهل ده، محله، ساکنان یک کوی یا افراد یک خانواده میشود.
از آنجا که جامعه نمیتواند کمتر از شهر باشد و حد نصاب لازم برای دستیابی به خیر برتر، تحقق جامعۀ شهری است، فارابی محور اصلیِ تحقیقات خود را اجتماع کوچک، یعنی جامعۀ شهری ـ که وی آن را اجتماع مدنی مینامد ـ قرار داده است. وی با توجه به هدفی که مد نظر هر یک از این جوامع است و افراد برای نیل به آن گردهم آمدهاند و با هم تعاون دارند، جوامع شهری را به دو دستۀ کلی جامعۀ فاضله و غیرفاضله تقسیم میکند و برای جامعۀ غیرفاضله نیز اقسامی را ذکر میکند. وی در این تقسیمبندی، به مسایل فکری و فرهنگی اصالت میدهد.
نکتۀ شایان توجه این است که هرچند فارابی در اینکه جامعۀ کامل جامعۀ شهری است، از فلاسفۀ یونان و بهویژه ارسطو متأثر است، در کنار جامعۀ شهری از امّت و ملت فاضله سخن به میان میآورد، و این امر نشان توجه و تفطّن فارابی نسبت به عدم انطباق کامل مدینه در بینش ارسطو بر جوامع اسلامی و نیز تفکیک دولت و مردم و اصالت دادن به جامعه و مفهوم جامعهشناختی آن است.
جامعۀ فاضله
جامعۀ فاضلۀ فارابی، جمعی از افراد انسانی است که دارای کنش و واکنش اجتماعی و برخوردار از همبستهگی اجتماعی هستند. افراد جامعه، مانند اجزای طبیعت در عین استقلال نسبی و پویایی فردی در پرتو همبستهگی اجتماعی، نظام واحدی را تشکیل میدهند. نظام جامعۀ فاضله، همانند نظام عالم (به طور کلی) و نظام بدن انسان، نظامی خودبسنده است و در آن افراد در یک ساختار حلزونیشکل و به صورت سلسلهمراتب طولی در ردهها یا طبقات مختلفی قرار دارند. منزلت و پایگاه افراد جامعه، به دو عامل طبیعت افراد و آداب و رسومی که کسب کرده اند، بستهگی دارد و رییس جامعه، بر اساس دو معیار یاد شده، گروهها و افراد هر گروه را در پایگاهی که شایستۀ آناند (خدمت یا ریاست)، قرار میدهد. نظام جامعه از رییس اول ـ که خادم و مرؤوس هیچکس نیست ـ شروع میشود و به آخرین مرتبۀ هرم اجتماعی ـ که فقط خادم است و رییس کسی نیست ـ پایان مییابد. در بینش فارابی، رییس جامعه نقش اول را در نظام جامعه ایفا میکند و تدبیر امور، مطابق دریافت رییس مدینه از سعادت صورت میگیرد. رییس اول، به منزلۀ قلب نظام و افراد جامعه است. هرچند افراد جامعه، الگوی فکری و عملیِ خود را رییس اول قرار میدهند و تقسیم کار اجتماعی بر حسب دوری و نزدیکی به رییس تنظیم میشود، افراد از اختیار و آزادی عمل برخوردارند.
ارکان جامعۀ فاضله
همانگونه که دانشمندان علوم اجتماعی با صراحت گفتهاند، در زمانهای گذشته بین جامعه و دولت تفکیکی صورت نمیگرفته و مسایل اجتماعی در لابهلای مسایل سیاسی و حکومتی مطرح میشده است. این امر دربارۀ اندیشههای فارابی نیز صدق میکند. البته علت اصلی برجسته شدن بعد سیاسی و حکومتی در اندیشههای فارابی، گرایش شیعیِ اوست که طبق آن، امام و پیامبر (رییس جامعه)، قلب و محور جامعه است و جامعه بر مدار او میچرخد.
در کنار این عامل مهم، نباید از نقشی که آثار افلاطون در روی آوردن فارابی به اندیشههای اجتماعی و سیاسی داشته غافل بود و میتوان فارابی را در عین نوآوریهایش، شیفتۀ اندیشههای افلاطون دانست و از آنجا که برای افلاطون مسایل سیاسی و اجتماعی اهمیت زیادی داشته، فارابی نیز به اینسو کشیده شده است.
به نظر فارابی، مباحث سیاسی و اجتماعی در طول فلسفه قرار دارد و باید تمام مباحث آن از راه تفکر استخراج شود. از اینرو، بررسی و تحلیل مباحث سیاسی فارابی، بلکه شناخت و توصیف آنها، بدون عنایت به فلسفۀ وی از اعتبار چندانی برخوردار نیست.
افلاطون نه عزلتگزینی را میپسندید و نه جامعه را برای زندهگی، سالم میدانست؛ بنابرین تصمیم گرفت از راه رشد فرهنگ و حکمت دست به تغییر و اصلاح جامعه بزند. ولی فارابی با توجه به اندیشههای افلاطون، مباحث سیاسی ـ اجتماعیِ خود را طرح کرده است و دغدغۀ اصلاح جامعه را نداشت. به عبارت دیگر، افلاطون مصلحی سیاسی است با هدف تغییر و اصلاح جامعه، ولی فارابی فیلسوفی است با هدف شناخت بهتر جامعه. به عقیدۀ افلاطون، حاکم جامعه هم باید توانا باشد و هم دانا و هر یک از آنها بهتنهایی برای ادارۀ جامعه کفایت نمیکند و جامعه باید تحت سیطره و فرمانروایی «حاکم حکیم» باشد. (۱) این نظر افلاطون در همۀ آثار فارابی برجسته است. وجه امتیاز فارابی از افلاطون در نظریۀ حاکم حکیم، این است که با تأثیرپذیری از اصول دینی ـ مذهبی، با نگرشی جدید به موضوع رهبری جامعه و حاکمان حکیم نگریسته است.
رییس جامعۀ فاضله
دلیل وجودی رییس در جامعه، طبق نظر فارابی، رسیدن انسانها به هدف نهاییشان، یعنی سعادت اخروی است. وظیفۀ انسان، شناخت سعادت و مقدماتِ آن و توجه مستمر به آن است و چون انسانها با یکدیگر متفاوت و مختلف آفریده شده اند و اکثریت قاطعِ آنان نمیتوانند بهتنهایی و بدون راهنمایی دیگران، سعادت و مقدمات آن را بشناسند، نیازمند معلم و راهنما هستند، تا سعادت را به آنها بشناساند. همچنین به دلیل آنکه بیشتر انسانها با وجود شناخت سعادت و مقدمات آن، خود به خود به تحصیل آن مبادرت نمیورزند، به انسانی نیازمندند که آنها را به انجام دادن مقدمات سعادت برانگیزاند و او کسی نیست مگر رییس جامعه که این وظیفه را برعهده دارد.(۲)
به عقیدۀ فارابی، هر انسانی صلاحیت به عهده گرفتنِ ریاست جامعه را ندارد، زیرا کسی میتواند رییس جامعه گردد که دارای صفات زیر باشد:
۱ـ فلسفهورزی (تفلسف). ریاست در صورتی کامل است که قواعد کلیِ آن با فلسفۀ نظری آمیخته شود و با تفکر استنباط گردد؛ زیرا اطلاع و آگاهی از تدبیر خداوند در عالم هستی، بدون فلسفه امکان ندارد.(۳) رییس (حاکم)، باید فیلسوف (حکیم) باشد و فیلسوف کامل کسی است که اولاً علوم نظری را آموخته باشد و ثانیاً با نگرش علمی، علوم عملی را نیز کسب کند و تا آنجا که ممکن است، توان کاربرد و گسترش آن دو را در جامعه داشته باشد.(۴)
۲ـ ارتباط با مبدای وحی. فارابی بر این باور است که رییس باید نبی یا امام باشد.(۵) فارابی صفت اول را از فلاسفۀ یونان اقتباس کرده است، ولی صفت دوم از ابتکارات وی است که به شرایط افلاطون اضافه شده است.
Comments are closed.