مدینه های فاضله و جاهله نزد فارابی

گزارشگر:دوشنبه 3 میزان 1396 - ۰۲ میزان ۱۳۹۶

بخش ششم و پایانی/

mandegar-3

دیوید هیوم ـ یکی دیگر از فیلسوفان انگلیسی ـ به معارضه با نظریۀ قرارداد اجتماعی برمی‌خیزد و قایل است که:

جامعه از طریق خانواده پدید آمده است. خواهش طبیعی، اعضای دو جنس را به‌هم فراز می‌آورد و اتحادشان را پاس می‌دارد، تا آن‌که حلقۀ جدیدی برمی‌خیزد که همان پروای مشترک‌شان از زادگاه‌شان است. چندی برنمی‌آید که رسم و عادت در ذهن‌های لطیفِ کودکان تأثیر می‌کند و آنان را از سودهایی که ممکن است از جامعه برگیرند می‌آگاهاند و نیز کم‌کم آنان را با جامعه تطبیق می‌دهد؛ بدین‌گونه که آن زوایای ناهموار و انفعالات نامناسبی را جلو ایتلاف‌شان را می‌گیرد، می‌زداید. بنابراین، خانواده [یا به سخن دقیق‌تر، خواهش طبیعی میان دو جنس] مبدای نخستین و آغازین جامعۀ بشر است. (۵۰) این دیدگاه نیز، در کتاب آراء اهل‌المدینه‌الفاضله مورد اشارۀ فارابی قرار گرفته است:
[منشای زنده‌گی و] ارتباط اجتماعی در داشتن یک پدر مشترک است و همین امر، موجب اجتماع، یک‌پارچه‌گی و تشکیل سپاه برای حمله به دیگران یا دفاع از هجوم دشمن می‌شود. بنابراین، تغایر و جدایی دو اجتماع به دلیل تغایر پدران آن‌هاست، هرچه اشتراک در پدران، اخص و نزدیک باشد، ارتباط قوی‌تر و شدیدتر و هرچه اشتراک در پدران اعم و اجداد دور باشد، ارتباط ضعیف‌تر است.(۵۱)
او در جایی دیگر و از منظر گروهی دیگر، ارتباط در داشتن روابط سببی (نظیر دامادی) بیان می‌کند:
گروهی ارتباط را به اشتراک در زاد و زه کردن [تناسل] می‌دانند، بدین ترتیب که پسران یک گروه با دختران گروه دیگر ازدواج می‌کنند (۵۳)
در اواخر قرن نوزدهم، مکتب تطورگرایی در جامعه‌شناسی مطرح شد و داروینیسم اجتماعی مورد توجه قرار می‌گرفت. لودویک گامپلوویچ، یکی از صاحب‌نظران داروینیسم اجتماعی عقیده دارد که تکامل اجتماعی ـ فرهنگی کلاً نتیجۀ تنازع بین گروه‌های اجتماعی است. (۵۳) نایکو، جامعه‌شناس روسی‌الاصل فرانسوی نیز معتقد است که تنازع، بقای سازوکار اصلی تکامل است. (۵۴)
به نظر می‌رسد فارابی، در تحلیل و بررسی جنبه‌های مختلف منشای زنده‌گی اجتماعی به نوعی تطورگرایی اجتماعی رسیده است که بعدها برخی از جامعه‌شناسان و فیلسوفان اجتماعی آن را مطرح کرده‌اند. تطورگرایی که نسبت به دیگر دیدگاه‌های فارابی، بحث نسبتاً مفصّل‌تری است، یکی از منشأهای ارتباط و ایجاد جوامع جاهلی شمرده شده است. وی معتقد است که:
گروهی قایل‌اند ما موجوداتی را که مشاهده می‌کنیم، ستیزنده می‌یابیم؛ یعنی هر یک از آن‌ها خواهان نابودی و نیست شدنِ دیگران است و می‌یابیم که هر جانداری زمانی که موجود شد، دارای چهار نیروست: اولین نیرو آن است که با آن خود را از نابوشدن حفظ می‌کند؛ دومین نیرو آن است که با آن خطر موجود ستیزنده را دور و ذات خود را در مقابل آن تثبیت می‌کند؛ و سومین نیرویی است که با آن موجود ستیزنده را نابود می‌گرداند و از آن جسمی شبیه نوع آن می‌سازد؛ چهارمین نیرویی است که با آن قدرت می‌یابد تا سایر اشیا را در آن‌چه برای برتری و پایداری وجودش سودمند است، به کار گیرد. (۵۵)
فارابی در این‌باره که هر موجودی خواهان نابودیِ دیگران و رقیبان است، در حالی که این خواهش هیچ سود ظاهری برای او ندارد، می‌گوید:
مثل این‌که مسجّل شده در جهان موجودی غیر از او نباشد یا وجود هر چیزی، ستیزندۀ اوست. (۵۶)
این حالت ستیز و تنازع در هر نوعی ـ و به نظر فارابی، در هر شخصی نسبت به اشخاص دیگر در یک نوع ـ وجود دارد؛ بنابراین، پیروزمند آن‌ها، از لحاظ وجودی کامل‌ترین و به تعبیر داروین، اصلح آن‌هاست. و برخلاف نظر گامپلویچ که تنازع آن را فقط تنازع گروهی می‌داند نه تنازع فردی، فارابی چون اهمیت را به فرد می‌دهد و گروه را محصول افراد می‌داند و می‌گوید افرادند که دارای فکر مستقل‌اند نه گروه، تنازع را بین اشخاص و افراد و به تبعِ آن‌ها بین گروه‌ها می‌داند.
اسپنسر سعی کرده است قوانین طبیعی حاکم بر حیات زیستی انسان را به سرنوشت انسان در تاریخ تعمیم دهد و با تشبیه جامعۀ بشری به یک اندام زنده، در جامعه همان تغییر و تبدیلاتی را می‎بیند که در اندام انسان رخ می‌دهد. وی جامعه را به یک اندام زنده که دارای اعضا و جوارحی است، تشبیه می‌کند و بنابراین، اجتماعات بشری را مانند یک موجود زنده در حال رشد و تکامل می‌پندارد. (۵۷)
در بین جامعه‌شناسان تطورگرا، اسپنسر به «اندامواره‌گی انگاری» قایل است. این نظریه را نیز، قرن‌ها قبل اندیشمندان مسلمان، از جمله فارابی در آثار خود آورده‌اند؛ گرچه اسپنسر رهبری جامعه (دولت) را به سر انسان تشبیه می‌کند و فارابی آن را به قلب انسان، به لحاظ نظری، این دو نظریه در زمرۀ «اندام‌گرایی» قرار می‌گیرند و از این جهت کاملاً شبیه یکدیگرند.

فارابی و نظریۀ نخبه‌گان
نظریۀ نخبه‌گان، از نظریه‌های جامعه‌شناسی سیاسیِ نشأت‌گرفته از فرهنگ ایتالیا در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم است. این نظریه، تاریخ جوامع را نبرد نخبه‌گان برای کسب قدرت می‌داند، تغییرات اجتماعی را بر مدار نخبه‌گان تفسیر می‌کند و نقش آن‌ها را در تحولات سیاسی برجسته می‌نماید.
اصطلاح نخبه (۵۸) از اواخر قرن نوزدهم از طریق نظریه‌های جامعه‌شناختی و با نوشته‌های پارتو رواج یافت. وی در تعریف طبقۀ نخبه‌گان می‌نویسد: فرض کنیم که در هر شاخه از فعالیت‌های بشری، به شیوه‌یی مشابه به شیوۀ نمره دادن در امتحانات تحصیلی، به هر فردی نمره بدهیم که نشان‌دهندۀ صلاحیت وی باشد. به طور مثال، به عالی‌ترین وکیل دعاوی، امتیاز ده بدهیم و به آن وکیلی که یک مشتری ندارد، نمرۀ یک بدهیم و امتیاز صفر را برای کسی منظور کنیم که ابلهی تمام‌عیار است… اگر برای تمامی شاخه‌های فعالیتی بشر به همین ترتیب عمل کنیم و از افرادی که بالاترین امتیازها را داشته‌اند، طبقه‌یی بسازیم، آن طبقه نخبه‌گان است. (۵۹) پارتو هدف خود را از طرح این نظریه چنین بیان می‌کند:
برای تحقیق خاصی که ما دست‌اندرکار آنیم، یعنی بررسی تعادل اجتماعی، تقسیم طبقۀ نخبه‌گان به دو طبقۀ فرعی سودمند خواهد بود: یکی نخبه‌گان حاکم، متشکل از افرادی که مستقیماً یا به طور غیرمستقیم نقش قابل ملاحظه‌یی در حکومت ایفا می‌کنند؛ و دیگر نخبه‌گان غیرحاکم، مرکب از مابقی نخبه‌گان … بدین ترتیب در درون هر جامعه‌یی دو قشر داریم: قشر پایین‌تر یا غیرنخبه‌گان ـ که ما فعلاً در این‌جا به نفوذ احتمالیِ آن بر حکومت علاقه‌مند نیستیم ـ و قشر بالاتر یا نخبه‌گان که خود به دو دستۀ نخبگان حاکم و نخبگان غیرحاکم تقسیم می‌شوند.(۶۰)
در نظریۀ ریاست فارابی نیز هر قشر و طبقۀ جامعه دارای رییسی است که افراد دیگر آن قشر یا طبقه بر او ریاست ندارند و به تعبیر پارتو، دارای نمرۀ ده است. در پایین آن قشر، افرادی فقط مرؤوس دیگران‌اند و ریاست کسی را بر عهده ندارند و دارای نمرۀ صفرند. بین این دو مرتبه، کسانی رییس زیردستان و مرؤوس بالادستان‌اند. (۶۱) و به این ترتیب فارابی نیز افراد جامعه را سه دسته می‌داند که با سه قشر موجود در جامعه از دیدگاه پارتو یک‌سان است:
۱٫ رییس اول یا شورای ریاست جامعۀ فاضله، که در برابر دستۀ نخبه‌گان حاکم قرار دارند؛
۲٫ خادمان جامعه که مرؤوس دیگران‌اند و بر هیچ کسی ریاست ندارند، که همانند قشر پایین جامعه یا غیرنخبه‌گان هستند؛
۳٫ دسته‌یی که بین رییس و مرؤوس صرف قرار دارند و نسبت به رؤسای جامعه، مرؤوس و نسبت به خادمان جامعه و غیرنخبه‌گان برترند.(۶۲)
با وجود این شباهت‌ها بین نظریۀ نخبه‌گان پارتو و ریاست فارابی، این دو نظریه از جهاتی نیز دارای تفاوت‌هایی هستند که در خور دقت‌اند و باید مورد بررسی قرار گیرند، که نیازمند فرصت و جستاری دیگر می‌باشند.

منبع: تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.