احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دکتر خلیلالرحمن حنانی - ۱۴ حوت ۱۳۹۷
بخش دوم و پایانی /
روزهای اخیر ماه حمل ۱۳۶۳ بود که به سمت بالای پنجشیر و از آنجا به سوی اندراب به حرکت افتادیم. با پای پیاده کوتل خاواک را میپیمودیم، مسیر راه پُر از مهاجرینی بود که با اندک متاع زندهگی و مواشی خود کوتل و راههای طولانی را بیوقفه میپیمودند. در طول راه با صحنههای رقتباری رو بهرو میشدیم که قلم از تعریف آن عاجز است. سرانجام به اندراب رسیدیم، در آنجا وضعیت ناگوار و حالت سراسیمهگی حاکم بود. درۀ اندراب هرچند در دست جمعیت بود، اما وضعیت خوبی نداشت؛ جمعه خان، قوماندان حزب اسلامی که یک سال پیش از اندراب به خنجان فرار کرده بود، با قوای شوروی و دولت در تماس شد، فیصله کردند که همزمان با حملۀ شوروی به پنجشیر، در معیت قوای شوروی به اندراب حمله کند. یکی دو روز در اندراب ماندیم و بعد به صوب ولسوالی خوست و فرنگ حرکت کردیم. آمرصاحب خوست را قرارگاه موقت خود انتخاب کرده بود که باید داکتر عبدالحی الهی، معاون جبهۀ پنجشیر پیش از پیش آنجا میرفت و محل مناسبی را با مواد غذایی کافی آماده میکرد. اما با داکتر صاحب در اندراب رو بهرو شدیم که در رابطه به خوست کاری نکرده بود. از طریق کوتل سُچی وارد خوست میشدیم. مسیر کوتل سُچی هم پُر از آوارهگان وحشتزدۀ پنجشیری بود که به طرف خوست در حرکت بودند.
هفتمین حملۀ شوروی به پنجشیر
به یاد دارم، سر کوتل سُچی رسیده بودیم متوجه شدیم که دستههایی از طیارات غول پیکر شوروی (TU 16) که از ارتفاع بالا بمباران میکنند، پی در پی از سمت ترمذ به سوی پنجشیر در پرواز اند. با دیدن طیارت، آمرصاحب ابراز خوشی کرد و گفت: «خوب شد که شورویها عملیات خود را آغاز کردند و نخستین مشت گره کردۀ شان به هوا پرتاب شد!» یک هفته انسداد راههای دخولی و خروجی پنجشیر واقعاً مفید واقع شده بود و قوای شوروی و دولت در خلاء اطلاعاتی قرار داشتند و نمیدانستند که احمدشاه مسعود کجاست و چه کاری انجام میدهد. قوای شوروی همین که وارد پنجشیر شد و آنجا را خالی از اهالی و مجاهدین یافت، تصمیم گرفت به اندراب حمله کند. در اندراب علاوه بر حمله زمینی که از طریق خنجان صورت گرفت، در مناطق بالایی اندراب کوماندو پیاده کردند. مجاهدین قرارگاه پارنده که در دره «اُنامک» اندراب مستقر بودند، هدف شبیخون قوای شوروی قرار گرفتند و تقریباً تمام افراد قطعۀ ضربتی قرارگاه پارنده شهید شدند و بقیه السیف مجبور شدند به پارنده برگردند که بعداً در محاصرۀ روسها افتادند، قوماندان عبد الواحد با چند تن دیگر بهدست قوای شوروی اسیر شد.
در اندراب شورویها اطلاع یافتند که احمدشاه مسعود به خوست رفته، بلا فاصله ولسوالی خوست و فرنگ را مورد حمله هوایی قرار دادند. مردم محل که تا آن زمان بمباران هوایی را تجربه نکرده بودند، وحشتزده شدند و به آوارهگان و مجاهدین پنجشیر که وجود آنها در منطقه، باعث شده بود تا این بلای بیسابقه به آنجا بیاید، چندان روی خوش نشان نمیدادند.
فرمانده غیور و ملت صبور
آمرصاحب هم با جمعی از مجاهدین، مانند مهاجرین پنجشیر اینجا و آنجا سرگردان بودند. بیمناسبت نخواهد بود که در اینجا از صبر و مردانهگی مهاجرین پنجشیر در خوست یاد کنم. آنها با وجود مشکلات آوارهگی و مصایب فراوانی که در این مسیر دیده بودند، در عالم آوارهگی بازهم صبور بودند و در مقابل آمرصاحب و مجاهدین دست و دل گشاده داشتند. گذشته از دره «دهنه» خوست، به مسجدی نزدیک شدیم که در آنجا چند فامیل مهاجرینِ مناطق بالای پنجشیر جابهجا شده بودند و با خود مواشی داشتند. با آنها در نزدیک مسجد رو بهرو شدیم، شخصاً انتظار داشتم حداقل از آمرصاحب شکوه و گلایهیی خواهند داشت که آنها را با چنین روزگاری دچار ساخته است، اما برخلاف انتظار، با کمال مهربانی و مهماننوازی از آمرصاحب و همراهانش استقبال کردند، گرسنه بودیم، فوراً برایمان نان تهیه کردند و از لبنیات سیر مان کردند. شب را همانجا با ایشان سپری کردیم.
قوای شوروی بعد از بمباران مناطق خوست و فرنگ، در بخشهایی از آن کوماندو پیاده کرد، مجاهدین پنجشیر که در محل حضور داشتند و همچنان مجاهدین محل در مقابل آنها جنگیدند. بعد از این بود که وضعیت و روحیه مردم خوست تغییر کرد، برخوردشان نسبت به مهاجرین و مجاهدین بهتر شد، چندینبار دیگر که قوای شوروی کوماندو پیاده کرد، با مقاومت قهرمانانه مجاهدین آنجا رو بهرو گردید، چنانکه فرماندهان دلاوری از میان مجاهدین خوست سر بلند کردند، مانند قاری مومن، قوماندان عبدالعزیز و قوماندان عبدالحنان که از خود رشادتها نشان دادند و بعدها همه شهید شدند.
آوارهگان پنجشیر که تقریباً در تمام ولایات همجوار رفته بودند، در مجموع با استقبال و برخورد نیک مردمان محل رو بهرو گردیدند. همدردی مردم کوهستان و نجراب ولایت کاپیسا، سالنگ و جبلالسراج ولایت پروان، نهرین و خوست و فرنگ ولایت بغلان، ورسج ولایت تخار، نورستان و غیره قابل یادآوریست، اما از این میان پیش آمد مردم نجراب و ورسج، یادآور داستان انصار صدر اسلام بود که چگونه مردم زندهگی خود را با مهاجرین تقسیم میکردند! احساس همدری بینظیر ورسجیها با مهاجرین، قابل تقدیر و به یاد ماندنی است.
کمتر از دو ماه در رفت و آمد میان خوست و فرنگ و خیلاب گذشت، در جریان آن ماه رمضان آمد که اصلاً نفهمیدیم که روزه چه وقت بود و عید چه وقت؟
قوای شوروی و دولت کابل که از محل دقیق وجود آمرصاحب اطلاع نداشتند، در کابل شایعه پخش کردند که احمدشاه دستگیر شده و عنقریب از طریق تلویزیون ظاهر میگردد، بعد گفتند کشته شده و از این قبیل حرفها… حاجی عزمالدین، مسوول بخش ارتباطات جبهه که در سالنگ مستقر بود، از طریق مخابره اطلاعاتی را که از شبکه استخباراتی جبهه در کابل راجع به قوای شوروی، دولت و وضعیت جنگی پنجشیر بهدست میآورد، مرتب به آمرصاحب اطلاع میداد. با استقرار نسبی وضعیت جنگی در پنجشیر، در اواخر ماه جوزای ۱۳۶۳ آمرصاحب تصمیم گرفت به پنجشیر بر گردد. پیش از آن یک تعداد مجاهدین که بیرون از پنجشیر رفته بودند، کم کم به قرارگاههای خود برگشتند و در مناطق بالایی قرارگاههای خود مستقر شدند که بارها مورد حمله قوای شوروی قرار گرفته و با مشکلات زیادی رو بهرو شدند که داستانهای جداگانهیی دارد.
بازگشت آمرصاحب به پنجشیر باید نهایت مخفیانه صورت میگرفت و لازم بود پیش از اطلاع یافتن قوای شوروی از برگشت او به پنجشیر، وقت کافی میداشت تا وضعیت جنگی درۀ پنجشیر را از نزدیک بررسی و ارزیابی کند.
برگشت به پنجشیر
بعد ظهر یکی از روزها، از ییلاقی در درۀ «خاووش» خوست به سوی کوتل «دروازه» که خوست را به اندراب و پنجشیر وصل میکند، حرکت کردیم. در کاروان ما علاوه از مجاهدین، یک تعداد محبوسین نیز بودند که قبلاً از پنجشیر بیرون کشیده شده بودند که دوباره بر میگشتند. سفر ما بیوقفه به سوی کوتل ادامه یافت، شب فرا رسید و ما همچنان به راه خود ادامه میدادیم. چند نفر در پیشاپیش کاروان قرار داشتیم، یادم نیست ساعت چند شب بود که از عقب احوال رسید که آمرصاحب دستور داده هر کس در هر جایی که رسیده، همانجا توقف کند. در منطقهیی که ما رسیده بودیم، زمین تر بود و جاجایی برف وجود داشت، ناگزیر توقف کردیم. کسی از همراهان سعی کرد از بتههای تر آتشی بر افروزد که بیهوده بود. بسترۀ سفری که برایم در این شب اهمیت حیاتی داشت، نزد کسی دیگر بود، در آن شب نتوانستم از آن استفاده کنم، چاره نداشتیم جز اینکه بالای سنگهای بزرگ (کمرها) بخوابیم. یادم هست، سر خود را با دستمال پیچاندم و جمپر روسی خود را دکمه کرده، پشت به سنگ خوابیدم. هوا چنان سرد بود که گویا بدن ما یخ بسته بود و تا طلوع آفتاب نتوانستیم از جا برخیزیم. با برآمدن آفتاب یک یک نفر از جا بلند شدیم، وضو گرفتیم و نماز صبح را قضایی خواندیم. در تمام گروپ فقط یک تا چایجوش و چند تا پیاله وجود داشت که برای این جمع کلان به نوبت چایجوش میشد و یک تعداد فقط یک پیاله چای میتوانستند بخورند. روز را تا عصرگاه همین جا سپری کردیم و بعد به جانب کوتل «دروازه» حرکت کردیم. کوتل پُر از برف بود، نزدیکهای شام سرِ کوتل رسیدیم. ما نمیتوانستیم به اندراب پایین شویم، حتا روشن چراغ و آتش نیز مجاز بود، چون ملیشههای طرفدار دولت در بالاترین قریههای اندراب (قلکا) حضور داشتند. سرِ کوتل رسیده بودیم که جیتهای شوروی پدیدار شدند، فکر کردیم دشمن از حرکت ما اطلاع یافته دیگر هدف قرار گرفتهایم، خود را اینجا و آنجا پنهان کردیم، خوشبختانه که پیلوتها متوجه ما نشدند. شب تاریک بود، از خوف ملیشهها از برق دستی استفاده کرده نمیتوانستیم. پایینتر از سر کوتل به دریاچهیی رسیدیم که غرض عبور از آن مجبور بودیم بوتهای خود را بکشیم، یکی از همراهان آمر صاحب که ضابط جبار نام داشت و آدم نیرومندی بود، گفت: آمرصاحب بوتهای خود را نکشید، من شما را به پشت خود از آب عبور میدهم. دریاچه دو شاخه داشت، ضابط جبار آمرصاحب را پشت کرد و از یک شاخه دریاچه عبور داد، اما از شدت سردی آب نتوانست از شاخۀ دیگر بگذراند، ناچار آمرصاحب هم مانند ما بوتهای خود را کشید و با پای برهنه از دریاچه عبور کرد. آب دریاچه چنان سرد بود تو گویی همین لحظه از فریزر میریزد. خسته و گرسنه به قریه «چَونِی» خاواک رسیدیم. چیزی برای خوردن نداشتیم، گرسنه خوابیدیم، پیش از سپیده دم، از آنجا حرکت کردیم و خود را به تنگیهای خاواک رسانیدیم، تمام روز را آنجا سپری کردیم. آمرصاحب سعی میکرد تا قوای شوروی از آمدن او به پنجشیر اطلاع نیابد، از اینرو نزدیکیهای شام به طرف دشت ریوت حرکت کردیم و سرانجام به سفیدچهر رسیدیم. در سفیدچهر وضعیت وحشتناکی حاکم بود، همه جا را آثار جنگ و ویرانی و سوختگی فرا گرفته بود، قوای شوروی مواد خوراکی مردم را از خانهها و مخفیگاهها بیرون آورده حریق کرده بودند. شامگاه از سفیدچهر راهی دره مُکُنِی شدیم، این اولینباری بود که درۀ مُکُنِی را میدیدم، در میان دو کوهی تقریباً باهم چسپیده، دریاچه باریکی جریان دارد و موازی با آن راهی است که بعد از پیمودن تقریباً دو ساعت، به دهِ مُکُنِی میرسید که وسعت آن نسبت به تنگی اندکی فراختر است.
در ییلاقهای مُکُنِی یک هفته را نزد مرحوم حاجی ظاهر سپری کردیم، با نهایت مهربانی و مهماننوازی از ما استقبال کرد، میتوان گفت خستگیهای سفر دو ماهه ما در آنجا رفع گردید. یک هفته مکث در محلی به دور از اذیت دشمن و مزاحمت مردم، برای آمرصاحب فرصت خوبی بود تا در مورد چگونگی مقابله با قوای شوروی فکر کند و برای آن تدابیر لازم بسنجد. بعد از یک هفته استراحت در مُکُنِی، آمرصاحب تصمیم گرفت به دیدن مجاهدین در قرارگاههایشان برود. سمت پَیتَو (سلسله کوههای راست دره) به نسبت اینکه اندراب در دست ملیشههای طرفدار دولت قرار بود، ترجیح داد ابتدا به سمت نِشَر (سلسله کوههای چپ) برود. از سفیدچهر روانۀ «درخینج» شدیم و از آنجا از طریق کوتل کرامان وارد حصل دوم پنجشیر گردیدیم و به همین ترتیب تا به حصارک پیش رفتیم که در تمام این مسافت بارها مورد بمباران و دیسانت قوای کوماندوی شوروی قرار گرفتیم. قرار بود به آبدره برویم، اما به علت بمباران شدید قوای شوروی، ناگزیر شدیم از حصارک دو باره برگشته و راه سمت پَیتَو را در پیش گرفتیم. در سمت راه سلسله کوههای درۀ پنجشیر تا درۀ پارنده پیش رفتیم که هر کدام داستان جداگانه و طولانی دارد، اگر خداوند خواست راجع به آن خواهم نوشت، انشاءالله. مهاجرت مردم پنجشیر از منطقۀ پشغور به پایین تا سال ۱۳۶۷ ادامه یافت. در ماه عقرب ۱۳۶۳ اولینبار چشمم به یک شمار زنان و اطفال در منطقۀ سفیدچهر خورد و از دیدن آنها بسیار خرسند و هیجان زده شدم و امیدواری برای آزادی کشور برایم دست داد که به زبان و قلم نمیتوانم بیان کنم.
Comments are closed.