احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حشمت رادفر/ دو شنبه 17 میزان 1396 - ۱۶ میزان ۱۳۹۶
در دوران سلطنت ظاهرشاه که بیشتر مناطق روستایی در افغانستان توسط خوانین و حاکمان محلی اداره میشد، شماری از این خانها وقتی به محلات میآمدند، از جمع مردمی که در مسجد یا جای دیگر از آنان پذیرایی میکردند، معمولاً یک یا دو تن از اهالی را بیشتر تحویل میگرفته و نوازش میکرده و گاهی بالای یک یا دو تن دیگر بهانه میگرفته و او را در میان مردم تنبه میکرده اند. تا به این صورت حاکمیت و قدرت خود را به رخ مردم کشیده باشد.
یکی از ریش سفیدان گاهی نقل میکرد که از یکی از این خانها پرسیده بوده که چرا این دفعه فلان شخص را در مجلس بیشتر از دیگران نوازش دادید، در حالی که دفعۀ پیشتر به فلان شخص دیگر بیشتر توجه و عنایت نشان دادید؟ آن خان در جواب گفته بود: من وقتی به قریهها میروم، وقتی از پیش خانههای مردم گذر میکنم، هرگاه ببینم کودکان آنان طرفم بدبد سیل کرد و در نگاههایشان نفرت و بدبینی خواندم، میفهمم که حتماً شب یا روز، پدر و مادر این کودکان در بارۀ من گپهای بد گفته یا از من ابراز نارضایتی کرده اند که کودکانشان با دیدن من حالتشان دگرگون میشود و… به همین خاطر وقتی من پدر یا پدرکلان این کودکان را در جمع دیدم، کوشش میکنم رضایت آن را جلب کنم و برایش نشان بدهم که من آنطوری که شما تصور کرده اید، نیستم، زمانی هم حسب وضعیت، یگان شخص را تنبیه میکنم.
در این روزها وقتی غایلۀ آقای مخکش پیش آمد و به تازهگی هم فرمایشات بهار خانم، دختر آقای علیاحمد جلالی در پیوند با هزارهها فضای رسانههای اجتماعی را اشغال کرده است، به صورت خودکار همین داستان آن پیر خردمند شمالیوار ذر ذهنم تداعی میشود و به این نتیجه میرسم که اگر در محیطهای خانوادهگی، کار، اداره و قوم و قبیله و حتا مسجدهای ما علیه همدیگر نفرتپراکنی نکنیم و خود برتربینی و دیگرستیزی را در محیطهای «خودمانی» ترویج نکنیم و حتا تقدس نبخشیم؛ ناممکن است که یک مخکش بیاید نقشۀ پاکسازی قومی در ادارۀ امور ریاستجمهوری یا دیگر ادارههای دولتی افغانستان عملی کند، یا یک دختر دانشآموختۀ یکی از سیاستمداران مطرح افغانستان آهنگ فرستادن هزارههای افغانستان به منگولیا را سر دهد.
چنین نمونههایی ممکن است در دیگر قومیتهای افغانستان نیز وجود داشته باشد که در جای خودش قابل بحث و تأمل است، اما از آنجایی که پس منظر چنین دیدگاهها و برنامههای حذفگرایانه و نفرتانگیز، از بلند بودن تب تمامیتخواهی و خودبرتربینی در بسترهایی پرورش این جوانان حکایت دارد، لازم است تا به این جوانان و «بزرگان همهچیز فهم آنان» گوشزد شود که آزادی و برابری ظرفیتهای پروردنی اند و الزاماً با درس خواندن در این یا آن دانشگاه خارجی به دست نمیآید، به روایت دانشمندان پارینه، دانشی که آگاهی خلق نکند، به پشیزی نمیارزد.
بله! هرگونه تحول کیفی در نگاه نسل ما به سیاست و قدرت، از «اعترافهای بزرگ» آغاز میشود، اعترافهایی که ممکن است زیرساختهای معرفتیمان را دگرگون کند و آنگاه عبارت دهانپُرکن «شهروندان مساویالحقوق» در جامعۀ ما به فعلیت برسد.
این رویا زمانی تحقق مییابد که بحران، بیثباتی و طالبانیسم مجالمان دهد تا ظرفیت آگاهی، آزادی و برابری را در فردفرد ما بپروریم و به عصبیتهای کور خودآگاهانه و ناآگاهانه در عصر فراروایتهای دانش و اندیشۀ بشری و عقلانیت پستمدرن افتخار نکنیم، ۱۵ سال قباحتزدایی از طالبان نیز دقیقاً ریشه در عصبیتهای قومی و بعضاً مذهبی زمامداران و سیاسیونی داشت که برای ترسیم دایرۀ خود و بیگانهانگاری خویش از مرز عصبیتهای قومی فراتر نرفتند و امروزه طالبان و طالبانیسم یکبار دیگر به مشکل اصلی سرزمین مشترکمان تبدیل شده است.
Comments are closed.