احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





نه دین قابل طرد است و نه عقـلا نیتِ مــدرن/ گفت‌وگو با عبدالمنان دهزاد، پژوهشگر و استاد دانشگاه

گزارشگر:گفت‌وگو کننده: هارون مجیدی/ چهار شنبه 26 میزان 1396 - ۲۵ میزان ۱۳۹۶

بخش نخست/

mandegar-3اشاره: عبدالمنان دهزاد نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه است. از او تا حال، کتاب‌های پژوهشی «سرنوشت عدالت اجتماعی پس از طالبان» و «ریشه‌های جنگ افغانستان» به نشر رسیده و کارهای او با استقبالِ بی‌مانندی در میان منتقدان و دانشگاهیان روبه‌رو شده است.
آقای دهزاد در سال‌های پسین، مسوولیت شماری از نشریه‌ها را به‌دوش داشته و ده‌ها مقاله از او در شماری از مجموعه‌مقالات و نشریات و روزنامه‌ها نشر شده است. عبدالمنان دهزاد، یکی از همکاران قلمی روزنامۀ ماندگار نیز است. او دریافت‌های جدیدی پیرامون افراط‌گرایی اسلامی و گروه‌های افراطی و همچنان ریشه‌های جنگ در افغانستان دارد. با توجه به این برجسته‌گی‌ها، گفت‌وگویی با او انجام داده‌ایم که اینک آن را می‌خوانید.
***

در آغاز، اندکی از زنده‌گی‌نامه و آموزش‌های‌تان با خواننده‌گان بگویید.
من در بدخشان به دنیا آمدم، دورۀ دبستان را در زادگاهم (درۀ خستک) گذراندم و نسبتِ ناهنجاری‌های روزگار، خانواده‌گی به ولسوالی بهارک کوچیدیم‌ـ البته به قصد مهاجرت به یکی از کشورهای همسایه، اما به دلایلی این مهاجرت میسر نشد و در همین ولسوالی ماندیم. دورۀ دبیرستان را در «لیسۀ بهارستان» بهارک به پایان رساندم، بعداً جهت ادامۀ تحصیل به کابل آمدم و با تحمل رنج‌ها و مشکلاتِ‌ بسیار توانستم در سال ۱۳۹۳ از یکی از دانشگاه‌های کشور، سند کارشناسی خویش را در بخش علوم سیاسی به‌دست آورم.
چه اثرهایی از شما به نشر رسیده است؟
تا کنون از من دو اثرِ مستقل؛ یکی تحت عنوان «سرنوشت عدالت اجتماعی پس از طالبان» و دیگری «ریشه‌های جنگ افغانستان» به نشر رسیده است. علاوه بر این، چند نوشتۀ دیگرم با جمعی از فرهیخته‌گان و نویسنده‌گانِ دیگر در «جمعیت فکر» و جاهای دیگر در زمینه‌های بنیادگرایی و وضعیت جهان اسلام و… به نشر رسیده است.
یک بخش از کارهای‌تان ویژۀ روشنفکری دینی است و در این حوزه دریافت‌های تازه‌یی نیز دارید. چگونه به کار در این حوزه علاقه‌مند شدید و در ضمن بگویید که روشنفکر دینی به چه کسی گفته می‌شود؟
بلی، شما می‌دانید که جامعۀ کنونی ما از یک‌طرف جامعه‌یی دین‌مدار است و حداکثرِ مردمانِ این جامعه به نوع خیلی سنتی‌اش درگیر و دل‌مشغولِ مسایل دینی هستند؛ ولی از طرفِ دیگر به نحوی از انحا، جامعۀ در حالِ گذار هم گفته می‌شودـ اگرچه کشورهای درگیر جنگ و بحران را نمی‌توان جامعۀ در حالِ گذار نامید. اگر همین‌ جنگ‌ها و شکاف‌های تیوریکی و اجتماعی در کشور را محصول دوران گذار بدانیم، که در برخی کشورهای دیگر پیشینه داشته است. طبیعی‌ست که در چنین کشورهایی، ما شاهد برخورد دو طیف از شهروندان خواهیم بود: یکی سنت‌گرایان، که نگران از دست دادن ارزش‌های دینی و سنتی‌شان هستند و دیگری کسانی که دغدغۀ جهان مدرن و عقلانیتِ معاصر دارند و بی‌محابا دست به نقد استخوان‌سوز مسایل و ارزش‌های دینی می‌زنند و به همین ‌ترتیب ارزش‌های بازمانده از جهان ماقبل مدرن ـ که دین بزرگ‌ترین نمایندۀ آن است ـ را یک‌سره مزاحم و مانع پیشرفت و توسعه می‌دانند. در همین زمان است که نیاز به گروه سومی پیدا می‌شود؛ گروهی که هم دغدغۀ جهان مدرن و خردگرایی دارد و هم دغدغۀ دینداری؛ اسم همین گروه اجتماعی را می‌شود «روشنفکر دینی» گذاشت. روشنفکران دینی از یک‌طرف در تلاش بیرون دادن یک قرائت انسانی و اخلاقی از دین هستند؛ قرائتی که به جای تکفیر کردن و ستیز با دیگران، راهِ گفت‌وگو، مدارا و تساهل را در پیش می‌گیرد، و از طرف دیگر به عنوان پل ارتباطی میان دنیای قدیم و دنیای جدید قرار می‌گیرد. اعتقاد این گروهِ اجتماعی-فرهنگی این است که دین آن‌گونه‌یی که برخی از پیروان آن عمل می‌کنند، مسامحه‌ناپذیر و دیگرستیز نیست و نباید این رفتارها را دالِ بر طرد و نادیده گرفتنِ دین در جامعه دانست. زیرا اولاً ستیز با دین نه‌تنها راه را به جایی نمی‌برد، بل معقول و مطلوب هم نیست. ثانیاً به حاشیه راندن دین از جامعه و زنده‌گی مردم، آن‌هم جایی که یک دین قدرت‌مند مثل «اسلام» باشد، نه ممکن است و نه شدنی. ثالثاً اگر به مشکلی از ناحیۀ دینداران روبه‌رو هستیم، این را باید در پای قرائت دینی بنویسم، نه همۀ دین؛ چون دین اسلام در تاریخ هزار و چهارصد سالۀ خویش نشان داده که هم در حوزۀ سنتی و هم در حوزۀ کلام و معرفت‌شناسی، تفسیربردار بوده است. همه می‌فهمند که مسلمانان همیشه با فهمی از دین روبه‌رو بوده‌اند، نه با نص صریح دینی و کسی هم که این متن را تفسیر می‌کند، یک انسان است و تفسیر او هم از این متن خالی از اشتباه نبوده و سرانجام می‌تواند معروض خطا باشد. به همین دلیل است که ما خاتم پیامبران داریم، ولی خاتم مفسرین نداریم. یعنی این دروازه همیشه به‌روی مفسرین باز است. بنابراین اگر جایی تصور می‌شود که فلان تفسیر از متون دینی با ارزش‌های جهانِ مدرن ناسازگار است، معنی‌اش است که این برداشت متعلق گذشته‌گان بوده و می‌توان تفسیر دیگری از آن بیرون داد. چون تفسیر از یک متن، تابع زمان و مکانِ خاص است، و در هر شرایطی رنگ و بوی دانشِ همان دوره را به‌خود می‌گیرد. از این لحاظ برخی روشنفکران جامعۀ ما به‌جای این‌که در صدد اصلاح و بازسازی فهم گذشته‌گان و بیرون دادنِ یک برداشت نیکو از آن برآیند؛ آن را هراس‌ناک و اصلاح‌ناشده می‌پندارند. بی‌تردید روشنفکران دینی در همین مسیر حرکت می‌کنند تا شاهد جامعه‌یی باشند که هم پاسِ دین و دینداران لحاظ شود و هم عقل و ارزش‌های جهان مدرن.
همین که به وضعیت جهان اسلام و کشور خودمان نگاه کنیم، می‌بینیم که این‌همه بدبختی‌ به نام دین اسلام بر مردم و اکثراً دینداران اعمال می‌شود و از سوی دیگر، این بدبختی‌ها به پای دین نوشته می‌شود. امروز از تکفیر شروع تا قتل و کشتار و ویرانی را در جامعۀ خود می‌بینم، درست است که پشت سرِ این‌ گروه‌ها دستان قدرت‌مند استخباراتِ کشورهای بیرونی نهفته است و این آتش را آن‌ها در کشور ما و دیگر نقاط جهان روشن کرده اند؛ ولی چیزی را که نمی‌شود از آن چشم پوشاند، این است که متأسفانه این گروه‌ها با کارت دین و به نامِ دین دست به این اعمال می‌زنند. خاموش نشستن و تماشا کردن این وضعیت، حداقل برای برخی‌ آدم‌ها اقناع‌آور نیست. در چنین وضعیتی، شماری از دینداران که مبتنی بر تکلیف محض دینی عمل می‌کنند، پروای بدنامی دین و دینداران را ندارند؛ چون برایند «تکلیف‌گرایی» این است که به نیتجه هیچ‌گاه نگاه نمی‌کنند. همچنان این وضعیت برای آنانی که دغدغۀ این جهانی دارند و بر اسپ «عقل حداکثری» سوار اند، مهم نیست که شماری «بر سرِ شاخ نشسته و بن شاخ می‌برند»، این‌ها به تعبیر خودشان در انتظار دور کردن دین از عرصۀ زنده‌گی بشر لحظه‌شماری می‌کنند و این همه بدبختی‌ را به پای دین می‌نویسند و این متاع ارزش‌مند را نافی جهان مدرن می‌دانند. اما به باور من، هر دو گروه به خطا رفته اند، چون نه به صورتِ کُل دین قابل طرد است و نه عقل و ارزش‌های جهان مدرن. جمع کردنِ این دو فکر و جهانِ ظاهراً «متضاد»، کار روشنفکران دینی است.
آیا در افغانستان روشنفکرانِ دینی داشته‌ایم؟ اگر پاسخ مثبت است، کارهای آنان چه تأثیراتی داشته و چرا به جریان منسجمی مبدل نشده‌اند؟ اگر پاسخ منفی‌ست، چرا افغانستان فاقد این قشر بوده است؟
امروز در افغانستان هستند انسان‌های عاقل و دینداری که هم دغدغۀ دینی دارند و هم دغدغۀ جهانِ مدرن. این‌ها به گونه‌یی هم‌اکنون در کشور فعال هستند، کتاب می‌نویسند، جلسات برگزار می‌کنند و پا به پایِ دیگران گام به جلو می‌گذارند. این‌که چرا به یک جریان منسجم نمی‌رسند، می‌تواند چند دلیل داشته باشد: اولاً ما در جامعۀ زنده‌گی می‌کنیم که به صورتِ محض با جریان روشنفکری روبه‌رو نیستیم. اگر روشنفکری هم وجود داشته باشد، جرأت سخن گفتن در نقد قرائتِ دینی را ندارد و نهایت تلاشش در جامعه این است که کسی به کارش کار نداشته باشد. اما تجربۀ کشورهای اسلامی مثل ایران، مصر، الجزایر و… نشان می‌دهد که در آن کشورها، اول جریان روشنفکری به‌وجود آمد و آن‌ها آغاز به نقد قرائت سنتی از دین کردند. در چنین وضعیتی، شماری انسان‌های دیندار که سودای دفاع از دین و ارزش‌های مطبوع دینی را داشتند، به میدان آمدند و در برابر موضع‌گیری آن‌ها ایستاد شدند که در نهایت شاهد شکل‌گیری دو جریان روشنفکری (روشنفکران سکولار یا مستقل و روشنفکران دیندار) بودیم. اما جامعۀ ما از این روند محروم بوده است. ثانیاً در این جامعه همۀ روشنفکران تئوری معطوف به قدرت دارند و چشم‌شان به دستگاه نظام دوخته شده و شرط رفتن به قدرت را نیز محافظه‌کاری یا سکوت در برابر فهم رسمی وسنتی از دین می‌دانند، و آن‌عده روشنفکرانی سکولار هم که اقبال سوار شدن بر اسپ قدرت را داشتند، برای فریب مردم چهره عوض نموده و به غلط هم که شده، رفتار دینی از خود بروز دادند و در نهایت، خود را در لباس حامی و مدافع دین جای زده اند تا نشود دست‌شان از قدرت و ثروت کوتاه شود. ثانیاً روشنفکر افغانستانی پیش از این‌که روشنفکر باشد، تاجیک، پشتون، هزاره و… است و در نهایت در راستای نقد تبعیض قومی، زبانی، برتری‌خواهی قبیله‌یی و انحصار قدرت قلم می‌زند. نقد افراط‌گرایی دینی در این جامعه در درجۀ دوم قرار می‌گیرد. حتا باور خیلی از روشنفکران این است که افراط‌گرایی دینی در جامعۀ ما به تبعِ نگاه قومی به‌وجود آمده و این گروه در راستای نهادینه کردن سیاست‌های قبیله‌ییِ برخی گروه‌های سیاسی ظهور می‌کند و حمایت می‌شود. بنابراین ایستاده‌گی در برابر تبعیض و بی‌عدالتی مقدم بر پرداختن به مسایل دیگر تلقی می‌شود.
چرا کار به این‌جا کشانده شد و دلیل آن چه می‌تواند باشد؟
پس از فروپاشی رژیم طالبان روزنه‌های امیدوارکننده‌یی باز شده بود و گفتمان قومی جای خودش را کم کم به گفتمان روشنفکری باز می‌کرد. شما در یک دوره شاهد هستید که جریان‌ روشنفکری در حال شکل‌گیری بود، ولی در یک‌جا مسیر عوض کرد و به جانب قوم سوق داده شد؛ چون سیاست‌های حاکم، این راه را بست و دوباره درب گفتمان قومی را به روی مردم و روشنفکران باز کرد. به این دلیل که راهِ درآمدِ برخی از جریان‌های سیاسی در افغانستان «قوم و قبیله» است و در صورت به‌وجود آمدن جریان‌های روشنفکری، منبع درآمدِ این‌ها بسته می‌شد.
دریافت‌ها و دیدگاه‌های‌تان را از موضوع افراطیت در کشورهای اسلامی و به‌ویژه افغانستان نوشته‌اید، در این بخش گفت‌وگو می‌خواهیم بدانیم که افراطیت دینی در افغانستان چگونه شکل گرفته و آیندۀ آن را چگونه می‌بینید؟
بلی، چیزهایی در این مورد نوشته‌ام که فشردۀ آن به نشر رسیده است. این‌که افراطیت دینی در افغانستان چگونه شکل گرفت، به نظر من این پدیده به دهه‌های شصت و هفتاد هجری خورشیدی برمی‌گردد، به‌ویژه روزگاری که افغانستان مورد تهاجم اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت. در این دوره طبیعی بود که قرائت مناسب و نرم و عرفانی از اسلام به درد مبارزینِ مسلمان نمی‌خورد. این‌ها به دنبال بیرون دادن یک قرائت انقلابی و شورانگیز از اسلام بودند؛ قرائتی که مسلمانان را در برابر تهاجم شوروی سابق بسیج و به سمت انقلاب بکشاند. پدیدۀ انقلاب هم یک پدیدۀ مدرن است، گفته می‌شود که این مفهوم اولین‌بار به صورت سیستماتیک در کادر تفکر مکتب مارکسیسم مطرح شد و رفته‌رفته وارد برخی جریان‌های سیاسی و دینی گردید. بنابراین یک گروه سیاسی برای این‌که پای مردم را به سوی انقلاب بکشاند، باید یک تفسیر انقلابی از دین بیرون دهد و این تفسیر لازمه‌اش تعریف کردن دین به عنوان یک مکتب ایدیولوژیک است. گفته می‌شود که این کار برای نخستین‌بار جزوِ برنامه‌های سیدجمال الدین افغانی بود؛ ولی به دلیل نبود فضای مناسب راه به جایی نبرد. اما بعدها در جهان اسلام این کار توسط دکتر علی شریعتی و سید قطب صورت گرفت که اولی در چارچوب تفکر شیعی و دومی در جهان اهل سنت به طرح نظریه پرداخت.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.