احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





نه دین قابل طرد است و نه عقـلا نیتِ مــدرن/ گفت‌وگو با عبدالمنان دهزاد، پژوهشگر و استاد دانشگاه

گزارشگر:گفت‌وگو کننده: هارون مجیدی/ شنبه 29 میزان 1396 - ۲۸ میزان ۱۳۹۶

بخش دوم و پایانی/

mandegar-3اشاره: عبدالمنان دهزاد نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه است. از او تا حال، کتاب‌های پژوهشی «سرنوشت عدالت اجتماعی پس از طالبان» و «ریشه‌های جنگ افغانستان» به نشر رسیده و کارهای او با استقبالِ بی‌مانندی در میان منتقدان و دانشگاهیان روبه‌رو شده است.
آقای دهزاد در سال‌های پسین، مسوولیت شماری از نشریه‌ها را به‌دوش داشته و ده‌ها مقاله از او در شماری از مجموعه‌مقالات و نشریات و روزنامه‌ها نشر شده است. عبدالمنان دهزاد، یکی از همکاران قلمی روزنامۀ ماندگار نیز است. او دریافت‌های جدیدی پیرامون افراط‌گرایی اسلامی و گروه‌های افراطی و همچنان ریشه‌های جنگ در افغانستان دارد. با توجه به این برجسته‌گی‌ها، گفت‌وگویی با او انجام داده‌ایم که اینک آن را می‌خوانید.
*************************************

از دل اندیشۀ شریعتی، «انقلاب اسلامی» ایران به‌وجود آمد و از دل نظریۀ سید قطب، جریان «اخوان المسلمین» در مصر، که بعدها به دیگر نقاط جهان اسلام به‌ویژه افغانستان سرایت کرد. برداشت‌هایی نیز وجود دارد که این‌ها تیوری انقلابی را از سوسیالیسم گرفتند و آن را بومی‌سازی نموده و لباس مذهبی و دینی بر تنِ آن پوشانیدند. یکی از تبعات منفیِ جریان‌های ایدیولوژیک و انقلابی‌گرا این است که پیروانِ آن حتا پس از پیروزی در جامعه قرارشان نمی‌گیرد؛ چون نظریۀ معطوف به «حرکت» دارند، نه سازندگی و استقرار؛ راهی که در افغانستان و برخی کشورهای دیگر تجربه شد و نتیجه‌اش را همه دیدند. به این دلیل اگر «گفتمان حرکت» را از جریان‌های انقلابی بیرون بکشید، چیز دیگری باقی نمی‌نماند. ما در افغانستان در دهه‌های شصت و هفتاد با جریان‌هایی روبه‌رو بودیم که اولاً حرکتِ خود را انقلابی کردند، ثانیاً آن را ذیل یک ایدیولوژی تعریف نمودند تا در کارشان نایل آیند، و ثالثاً دیدیم که شماری آن‌ها پس از پیروزی به استقرار نیندیشیدند. برخی از گروه‌ها و جریان‌ها در دهۀ هفتاد پس از پیروزی مجاهدین و شکست اتحاد جماهیر شوروی، به‌جای این‌که این پیروزی را دسته‌جمعی جشن بگیرند، خشمگین شدند و در برابر دوستان و برادرانِ دیروزشان مجدداً دست به سلاح بردند. دلیلش هم همان نگاه انقلابی‌گری آنان بود، نمی‌خواستند لباس انقلابی خویش را از تن بیرون کنند و به زنده‌گی به دور از جنجال و مبارزه ادامه دهند. با این وصف، رقابت‌های سیاسی بر سرِ قدرت در همان دوره، پای یک قرائت مسامحه‌ناپذیرِ دینی را به میدان کشید. از آن روزگار به بعد، قرائت سنتی و مداراگرایانه جایش را به قرائت افراطی و ستیزه‌گر داد؛ افراط‌گرایان نه‌تنها غیردینداران را، بل همه را به زیر تیغۀ تکفیر و قتل بردند و جنگ‌های کنونی، محصول همین برداشتِ افراطی از دین است. متأسفانه زمینۀ برداشت افراطی از دین هم‌اکنون خریدارانِ داخلی و خارجی بسیاری دارد و این جریان نشان داده است که می‌تواند در بهترین حالت تأمین‌کنندۀ منافع سیاسیِ برخی کشورها و سازمان‌های ملی و منطقه‌یی باشد.
در مورد آیندۀ آن‌ها….؟
افغانستان امروز متأسفانه نسبت به هر دورۀ دیگر، شاهد حضور و گسترش سرسام‌آورِ افراط‌گرایان است. همین که شما چشم باز کنید و به اطراف نگاهی بیندازید، زیاد به این‌ دسته آدم‌ها و گروه‌ها برمی‌خورید؛ آدم‌هایی که بی‌محابا دست به تکفیر مسلمانان می‌زنند و علیه تمام پدیده‌ها و ارزش‌های جهانِ جدید موضع خصمانه می‌گیرند. در کشوری که برخی گروه‌ها عملاً در برابر حکومت و مردم می‌رزمند، حضور افراط‌گرایان در سطوح مختلف می‌تواند نگران کننده باشد، چون این‌ها هستند که در زیر سایۀ نظام کنونی مردم را به جنگ دعوت می‌کنند، که در نهایت به تقویت صفوفِ جنگ‌جویان می‌انجامد. بنابراین افراط‌گرایی به تنهاییِ خود دردسرساز نیست، سرانجام روزی خسته می‌شوند، از جنگ و خشونت دست برمی‌دارند و مثل دیگران به زنده‌گی عادی و صلح‌آمیز روی می‌آورند؛ راهی که دیگر کشورهای جهان طی کردندـ البته اگر این جریان را محصول مدرنیته بدانیم. ولی مشکل افراط‌گرایی در افغانستان این است که این‌ها به‌ساده‌گی ابزار دست بیگانه‌گان می‌شوند و از این گروه سرانجام به عنوان کارت برنده در برابر مردم و کشور خودشان استفاده می‌کنند. اگر راه دستبرد این‌ها از کمک‌های خارجی و ابزارهای جنگی‌یی که بعداً در اختیارشان قرار می‌گیرد، قطع شود، همان‌جا پایان افراط‌گرایی فرا می‌رسد و اگر هم حضوری داشته باشند، حضورشان باعث ویرانی، جنگ و قتل دیگران نمی‌شود، صرف در حد گفت‌وگو، نقد کردن و… باقی ‌می‌مانند.
چه راه‌هایی برای ممانعت و تحدید گروه‌های افراطی فعال در کشور وجود دارد؟
در شرایط کنونی سد ایجاد کردن در برابر افراط‌گرایان کاری بس دشوار و به نحوی ناممکن است، چون حکومتی که ما شاهدش هستیم، با خود نمی‌تواند کنار بیاید چه رسد به مانع شدنِ گروه‌های افراطی و تندرو. در وضعیتی که هم‌اکنون افغانستان قرار دارد، دولت کافی‌ست که به صورت جدی، در برابر فرزندان بیرونی تفکرِ افراط‌گرایی(طالبان و…) مبارزه کند، در صورت نبود جریان‌های جنگجو در کشور، ما می‌مانیم و افراط‌گرایان. در این حالت ابزار بازی میان روشنفکران و افراط‌گرایان «گفت‌وگو و قلم» است که در نهایت، نتیجه می‌دهد و یا حداقل نمی‌توانند دردسرساز شوند.
جناب دهزاد! یکی از کارهای جدید و جدی‌تان که در این اواخر به نشر رسید و با استقبال فراوانی هم روبه‌رو شد، کتاب «ریشه‌های جنگ افغانستان» بود. چگونه متوجه کار در این زمینه شدید و برایند تحقیق‌تان چه ریشه‌هایی را در جنگ آفتابی کرد؟
شما می‌دانید که افغانستان پس از فروپاشی ظاهری رژیم طالبان، در محراق توجه کشورهای جهان قرار گرفت. اولاً در این دوره میلیون‌ها دالر به این کشور سرازیر شد، حتا پولی که در شانزده سال پسین در افغانستان به مصرف رسیده است، بیشتر از پولی‌ست که پس از جنگ جهانی دوم به خرابی‌های اروپا تخصیص داده شده بود؛ ولی این‌همه پول‌ بادآورده چندان تغییری بر زنده‌گی مردم افغانستان نیاورد و به جای این‌که امیدی نسبت به آینده داشته باشیم، ناامیدی رفته‌رفته در ذهن‌مان ریشه دوانده. ثانیاً افغانستان در هیچ دوره‌یی به سانِ این دوره (از ۲۰۰۱ تا کنون) شانس حمایت بی‌حدوحصر جامعۀ جهانی را نداشته است. قدرت‌مندترین کشورهای جهان این‌جا حضور یافتند تا ظاهراً این کشور را به سمتِ پساجنگ، بحران و ویرانی سوق بدهند؛ ولی دیده شد که همه‌اش منتج به ناکامی شده و راه به جایی نبرده است. حتا تأمین امنیت که یکی از اصلی‌ترین خواست‌های جامعۀ جهانی پس از ۲۰۰۱ بود نیز به شکست مواجه شد و اینک شاهد تداوم و گسترش جنگ در کشور هستیم و حتا امروز افغانستان عملاً بدتر از دوره‌های گذشته ناامن و خطرناک شده است. من به عنوان یک شهروند این مسایل را خواندم و عملاً می‌بینم، و نخستین پرسشی که در این باب برایم ایجاد شده، این‌که: چرا جنگ دست از سرِ مردم ما برنمی‌دارد؟
این‌گونه نبوده که تنها ما مردمی استثنایی در جهان باشیم که سرنوشت‌مان با جنگ و بحران گره خورده است، بل کشورهای دیگری نیز به چنین سرنوشتی در گذشته دچار بودند و سرانجام به زنده‌گی عادی برگشتند و با جنگ بدرود گفتند. این‌که جنگ و ویرانی و خونریزی دست از سرِ مردم این کشور برنمی‌دارد. معنی‌اش این نیست که دشمنان مردم افغانستان قوی هستند و خارجی‌ها هم آن‌ها را حمایت می‌کنند. بحث اصلی این است که یک جای کار واقعاً می‌لنگد و باید تکلیفِ آن را روشن کرد. من دقیقاً در این کتاب، بالای همان مشکلی انگشت گذاشتم که وجود و یا عدم وجود آن‌ها باعث تشدید و دامنه‌دار شدنِ جنگ در کشور ما شده است. کسانی که با الفبای سیاست آشنایی داشته باشند، به نیکی می‌دانند در کشوری که هر روز حکومت در برابر جنگجویانِ تا دندان مسلح و خونخوار می‌جنگد، تعریف نکردنِ آن به این معنی‌ست که دوست نداریم با جنگ خداحافطی کنیم؛ چون جنگ کنونی افغانستان به همان پیمانه که برای اکثریت مردم این کشور زیانبار و تباه‌کننده شده است؛ به همان میزان برای برخی گروه‌های دیگر سودآور و درآمدزاست. به همین دلیل تصمیم‌گیرند‌گان نه تنها گروه‌های تروریستی و جنگجویان بی‌رحم را دشمن نخواندند، بلکه آن‌ها را «برادر» هم گفتند تا به خیالِ راحت مردم را بکشند و کشور را به ویرانه تبدیل کنند. به همین ترتیب، معمولاً حکومت‌ها سیاست‌های داخلی و خارجی‌شان را در چارچوب «منافع ملی»شان تعریف می‌کنند و دست‌کم از نادرات است که کشوری در جهان در غیاب تعریف و تعیین منافع ملی‌اش نفس بکشد، ولی ما تا کنون در افغانستان تعریفی روشن و یا نیمه‌روشن از «منافع ملی» نداشته‌ایم؛ دلیلش این است که ما دولت ملی نداشته‌ایم!
به همین ترتیب، برخی سیاست‌گران جامعۀ ما با نگاه‌های قومی و قبیله‌یی، به جای این‌که کمی به حال‌ و روزِ مردمان این جامعه بپردازند و عقلانیت سیاسی پیشه کنند، رویای گرفتن سرزمین‌هایی آن‌سوی «خط دیورند» را دارند. طبیعی است که وقتی شما تصمیم‌ می‌گیرید در خانۀ کسی مداخله کنید و منافع‌ ملی آن کشور را به خطر روبه‌رو سازید، چنین کشوری هرگز نمی‌گذارد روزتان به شود و راه ترقی و توسعه را در پیش گیرید. به همین دلیل، حداکثر بدبختی‌هایی که ما در جامعۀ خود شاهدش هستیم، ریشه در دیورندخواهی برخی حلقات برتری‌طلب دارد. اگرچه این‌ها می‌دانند که گرفتن سرزمین‌های به اصطلاح از دست رفته در جهانِ امروز نه ممکن است و نه شدنی. در کُل، کتاب «ریشه‌های جنگ افغانستان»، جنگ کنونی در کشور را برخلاف خیلی از نویسنده‌گان و تحلیل‌گران گرامی، که آن را حوالۀ بیرونی‌ها می‌کنند، به بُعد داخلی ارجاع داده است. اگر بُعد بیرونی جنگ افغانستان هم مد نظر باشد؛ این بُعد به تبعِ هرج‌ومرج درونی شکل می‌گیرد و معلول قلم‌داد می‌شود.
چه راه‌هایی برای جلوگیری از گسترش و ادامۀ جنگ در افغانستان وجود دارد؟
تا کنون راه‌های بسیاری از سوی اندیشمندان و سیاست‌گران مطرح شده، ولی به نظر من برای ختم جنگ، سیاست‌گرانِ ما در قدم نخست باید سیاستِ مبتنی بر گذشته را رها کنند و به واقعیت‌های کنونی و انکارناپذیر ایمان بیاورند. من اگر در جایگاه نشان دادن راه جلوگیری از جنگ باشم و خود را در چنین جایگاه تعریف کنم، بی‌تردید به همان مسایلی اشاره خواهم کرد که به‌ گونۀ حداقلی در «ریشه‌های جنگ افغانستان» مطرح کرده‌ام. نه تنها افغانستان بل هر کشور دیگری که با چنین سرنوشتی روبه‌رو باشد، روزگارش بهتر از وضعیت کنونیِ ما نمی‌شود. تجربۀ تاریخی در این کشور نشان داده است که نگاه‌های گذشته‌گرایانه و متمرکز، هنوز به عنوان یک راه حل از سوی برخی سیاست‌گران پیشنهاد و عملی می‌شود، در حالی که چنین طرحی مسلماً در کشوری متکثر و متنوع مثل افغانستان نه تنها گره را باز نمی‌کند، بلکه کورتر هم می‌سازد. این سیاست‌ها باید جایش را به سیاست‌‌های عقلانی، مطلوب و مبتنی بر عدالت ملی و اجتماعی خالی کنند، به تبع آن، دولتی به‌وجود بیاید که آن دولت آیینۀ تمام‌نمای همۀ شهروندان جامعه باشد؛ دولتی که یکی را برادر بزرگ و دیگری را کوچک تعریف نکند، بلکه همه را «شهروند» و دارای حقوق مساوی بداند. در این صورت، مردم و نخبه‌گان این کشور می‌توانند بر سرِ یک‌ سری مسایل مهمِ داخلی به توافق برسند. در نهایت، وقتی ما توانستیم در داخلِ این خانه مشکل‌مان را با یکدیگر حل کنیم، هم زمینۀ تفاهم و همگرایی ایجاد می‌شود و هم راه‌های دست‌اندازی کشورهای بیرونی بسته می‌شود و آن‌ها نمی‌توانند در میان مردم ما درز ایجاد کنند.
کارهای تازۀتان چیست؟
ما در کشوری زنده‌گی می‌کنیم که در قدمِ اول باید «غم نان» داشت، بعداً کارهای مهمِ دیگر را سروسامان داد. من هم همین‌گونه زنده‌گی می‌کنم. به هر روی، از چندی بدین‌سو روی دو مسأله کار می‌کنم، که یکی از آن‌دو تحت عنوانِ «از بنیادگرایی تا تروریسم» آماده است، و نوشتۀ دیگری نیز همزمان روی دست دارم که موضوعش «مردم‌سالاری و دینداری» است. اولی را به دلیل وضعیت اسفبار جهان اسلام، که افغانستان هم جزو آن است، نوشته‌ام و دیگرش را به این دلیل روی دست گرفته‌ام که معقول‌ترین راه و روش سیاسی در جهان امروز به شمار می‌رود. از یک‌سو بیرون دادنِ یک قرائت اخلاقی و انسانی از دین و از سوی دیگر، نیازمندیم با نهادینه کردن مردم‌سالاری واقعی، قدرت سیاسی را به صورتِ واقعی افقی کنیم تا استبداد حاکمان انسداد یابد. شما می‌دانید که چیزی را که ما در این سال‌ها به نام «دموکراسی» شاهدش بودیم، بیش از این‌که مردم‌سالاری باشد، استبداد دموکراتیک بود. دموکراسی ما، در همان ابتدا در «بن» خفه شد و ما این‌همه سال‌ با جسد بی‌جانِ دموکراسی روبه‌رو بودیم.
ممنون از این‌که فرصت‌تان را در اختیار ما گذاشتید.
از شما و حوصله‌یی که به خرج دادید نیز تشکر!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.