گزارشگر:عبدالمنان دهزاد/ سه شنبه 9 عقرب 1396 - ۰۸ عقرب ۱۳۹۶
بخش چهارم/
مهمترین چهرهیی که پس از ابن تیمیه تأثیراتِ ژرفی بر اندیشۀ بنیادگرایان گذاشت، سید قطب بود. او بدون شک یکی از بزرگترین متفکرانِ جهان اسلام به شمار میرود. بسیاری از پژوهشگران، کتاب «نشانههای راه»ِ سید قطب را مانیفستِ جنبشهای اسلامی افراطگرا در جهان اسلام خواندهاند.۱۸ او در این کتاب بیان داشته که ما در دوران جاهلیتِ قرن بیستم که بدتر از جاهلیت زمان پیامبر است، زندهگی میکنیم و باید این جاهلیت را که همان فرهنگ غرب است، از بین ببریم. تا اینجا سخنان سید قطب اشکالی نداشت، اما دومین مسألهیی که ایشان در این کتاب مطرح کرد و جهان اسلام را به تلاطم انداخت، این بود که: هرکس به این جاهلیت راضی باشد، او هم کافر است و تمام شهرهای اسلامی، شهرهای جاهلی اند. اینچنین شد که تمام مسلمانان و شهرهایشان به حکم سید قطب کافر شدند! ۱۹ او در این کتاب میگوید که برنامۀ اسلامی این است که تمام طاغوتهای روی زمین را از میان بردارد و جهاد را کاملاً جدا از دفاع تعریف میکند.۲۰ خیلی از جنبشهای رادیکال و تساهلناپذیر در خاورمیانه، برآمده از دل همین نظریات اند؛ جنبشهایی که برای برپایی حکومت اسلامی از هیچ وحشتی دریغ نمیورزند. القاعده، داعش، بوکوحرام، الشباب، التکفیر و الهجره و… از این دسته اند. از طرفِ دیگر نیز شمار زیادی از جنبشهای اعتدالگرایی اسلامی که هرازگاهی قربانی و آماجِ جنبشهای دهشتافگنی و افراطیت شده و در برابر آنها پیوسته مبارزه کردهاند، مربوط بهشاخههای جنبش اخوانالمسلیمین هستند که میشود از شمارِ پیروان این جنبش در افغانستان نام برد. پیروان این جنبش در افغانستان، همواره در برابر افراطگرایی و تروریسم مقابله کرده و قربانیهای بیشمار دادهاند. ترور سیستماتیکِ برخی چهرههای طراز اولِ جمعیت اسلامی افغانستان توسط دهشتافگنان، بهترین نمونۀ آن است. اگرچه طالبانیسم برآمده از دل مکتب دیوبندی هست که با اخوان سرِ سازش ندارد و خود را از مخالفانِ این جنبش تعریف کرده است. به قول زلمی خلیلزاد: یکی از مهمترین اهداف طالبان، نابود کردن پیروان اخوان در افغانستان بوده است. اما ترورِ شماری از هواخواهان اخوان در افغانستان توسط طالبان، بدون شبکۀ القاعده و تروریسم جهانی ممکن نبود.
ناامیدی برای از دست دادنِ ارزشهای اسلامی و شکلگیری خشونتگرایی در جهان اسلام از برخی کشورها و سرزمینهای افتیده در خاورمیانه آغاز شد و رفتهرفته دامنۀ آن، با شکلگیری مکتبِ دیوبندی به شبهقارۀ هند رسید. اگرچه مهمترین بنیانگذار این مکتب (شاه ولیالله دهلوی) شاگردانشان را به مسایل قتل و ویرانی جهان فرا نمیخواند؛ ولی بعدها خطرناکترین گروههای دهشتافگن (سپاه صحابه، جمعیتالعمای پاکستان، طالبان و…) از دلِ این مکتب بیرون شدند؛ مکتبی که پیروان آن غیر از ویرانی و قتل، چیزِ دیگری در کیسۀ روزگار نداشته و ندارند. «آنها با یک دست مدعی یگانهپرستیاند و در دستِ دیگر شمشیر تکفیر برکشیده و با حذف تمام مسلمانان از جامعۀ اسلامی و راندنِ آنان به جمع کفار، مدعیاند که او حقِ مطلق است و دیگران از فهم اسلام بهرهیی نبردهاند».۲۱
اینها تنها نبودند. اندیشمندان قدرتمندِ دیگری همچون امام محمد غزالی(رح) و کسانی دیگر پیش از آنها، جادههای خردستیزی را هموار کرده بودند. تکلیف علوم عقلی در نزد غزالی روشن بود، او حتا هندسه و ریاضیات را خطرناک میدانست. به باور غزالی «اگر فایدهیی برآنها مترتب باشد، زیانشان بیشتر است».۲۲ اما دیری نگذشت که خود غزالی از سوی ابن تیمیه و دیگر تکفیریها به دلیل دانا بودن و انتخاب روش ویژۀ دینداری(تصوف) به زیر ریسمان تکفیر برده شد. جالب این است که خیلی از کسانی که با منطق و فلسفه در جهان اسلام مخالفت کردند و خردورزی را مایۀ گمراهی خواندند، کسانی بودند که استعداد فراگیری آن را نداشتند. بهترین نمونۀ آن، فتوای عجیبِ ابن صلاح شهرورزی فقیه و محدثِ مشهور جهان اسلام است.
در اواخر قرن ششم، دانشمندی به نام کمالالدین یونس در موصل میزیست که قبلۀ اهل معرفت و هدفِ طالبانِ علم به شمار میرفت؛ زیرا بر کلیۀ علوم شرعی از فقه و تفسیر و حدیث، مسلط و از عقاید و ادیانِ مختلفه مطلع بود. علاوه بر اینها، بر تمام اجزای فلسفه از طبیعیات و الهیات تا هیأت و طب و محاسبه تسلط داشت. وقتی فقیه جوان به نام صلاح شهرورزی (وفات- ۶۴۳) به وی روی آورد و میخواست علم منطق فرا گیرد، استاد مضایقه نکرد و قواعد منطق را به وی تقریر کرد، ولی پس از مدتی متوجه شد که ذهن جوان برای قبول اینگونه مطالب عاصی است و با همه تلاشی که میکند، معقولات منطقی به ذهن شاگرد راه نمییابد. از اینرو به وی گفت: ای مرد فقیه شاید بهتر باشد از آموختن این فن منصرف شوی. ابن صلاح پرسید «چرا حضرت استاد؟» کمالالدین اشارهیی به عدم استعداد وی نکرد و پاسخ گفت «برای اینکه مردم به تو نظر خوبی دارند و همۀ آنها منطق و رشتۀ معقول را سرچشمۀ فساد و تباهی میدانند، از اینرو عقیدۀشان از تو برمیگردد و تو هم در کارِ خود فایدهیی در این فن نمیبری». ابن صلاح این پند را پذیرفت و از آموختن منطق منصرف شد، ولی بعدها خظرناکترین فتوا را علیه منطق و فلسفه صادر کرد. این فتوا را بیانیه و خط مشی اکثریت علمای اسلامی دانستهاند:
«فلسفه اساس سفاهت، مایۀ گمراهی و مدخل ذندقه است؛ هرکسی فلسفه خواند، چشمانش از دیدنِ زیباییهای شریعت کور میشود و دیگر دلایل و براهینِ روشنِ آن را نمیبیند… خداوند مومنان را از پلیدی منطق و کثافت آن مصئون دارد…. هرکسی خیال کرد در منطق و فلسفه سودی هست، فریبِ شیطان را خورده است و بر اولیای امور واجب است که شرِ آنها را از مسلمانان دور کند، از مسند درس فرودشان اندازند، از شهر و دیارشان بیرون رانند و مجازاتهای سخت بر مباشرین این فنون روا دارند. بر ولی امر واجب است فلسفه را مخیر کند میان قبول اسلام یا دم شمشیر، تا آتش فتنه فرو نشیند و آثار آنها بهکلی از روی زمین محو شود. او باید هر مدرسی را که تمایل به علوم عقلی دارد، از مدرسه بیرون کند، به زندان افکند یا لااقل نگذارد از خانه پای بیرون نهد… »۲۳
این فتوا در میان علمای سنتی چنان جا افتاد و تأثیر گذاشت که روزی جلالالدین سیوطی مفسر قرآن و دانشمند بنام مصر، اعتراف کرد که «درآغاز دانشاندوزی به منطق روی آوردم، ولی خداوند کراهت آن را به دلم انداخت و هنگامی که فتوای ابن اصلاح در حرمت منطق به گوشم رسید، بهکلی آن را ترک کردم…. منطق، علم یهود و نصارا است».۲۴ اینها جزیی از هزاران فتواییست که در دل فرهنگ اسلامی نهفته بوده و هیچگاه مجال پیاده شدنشان در این جهان میسر نشده بود. لازم است که به بخشی از این فتواهای خوابیده در جهان اسلام اشاره شود.
Comments are closed.