احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ضیاءالدین صبوری/ چهار شنبه 10 عقرب 1396 - ۰۹ عقرب ۱۳۹۶
بخش سوم و پایانی/
تجلی فرهنگ در زبان به عنوان یک عنصر ارتباطی نمود مییابد و فرهنگ را به مثابۀ یک مدل ارتباطی میتوان مورد ارزیابی قرار داد. همانگونه که «مزروعی» استاد دانشگاههای ایالتی میشیگان و نیویارک، هفت کارویژه برای فرهنگ و تأثیرگذاری آن در جوامع بشری برمیشمارد، که یکی از این هفت کارویژه به عنوان یک مُدل ارتباطی تبیین میشود. او معتقد است:
۱٫ فرهنگ، چهگونهگی نگرش به جهان را تعیین میکند؛
۲٫ فرهنگ، گرایشهای رفتاری مختلف را تعیین میکند؛
۳٫ فرهنگ، معیارهای ارزیابی را تعیین میکند؛
۴٫ فرهنگ، پدیدآورندۀ بنیاد هویتِ ملتها و یا گروههای مختلف است؛
۵٫ فرهنگ، نظام تولید و مصرف را تبیین میکند؛
۶٫ فرهنگ، تقسیمبندیِ اجتماعی را بهوجود میآورد؛
و نهایتاً این که:
۷٫ فرهنگ، یک گونه و یا مُدل ارتباطی است. به این معنا، زبان مهمترین جلوۀ فرهنگ و اساسیترین ابزار ارتباطات است. زبان هر قوم نشانگرِ فرهنگِ آن قوم بوده و میزان گسترش آن، به معنی گسترشِ فرهنگ است. فرهنگ عامل ارتباط میان افراد و جوامعِ مختلف است.
البته کارکرد ارتباطی و ارتباطاتی فرهنگ تنها از طریق زبان تحقق نمیپذیرد. هنرهای مختلف، موسیقی، اندیشهها و علوم مختلف از دیگر مظاهر فرهنگ هستند، که میتوانند موجب ارتباط میان ملتهای مختلف شوند.
به نظر مزروعی، هم ایدیولوژی و هم تکنولوژی، ریشه در فرهنگ دارند. او در ادامۀ تقسیم جهان به شرق و غرب و شمال و جنوب میگوید: تقسیم جهان به شرق و غرب در دوران پس از جنگ جهانی دوم، یک تقسیمبندیِ ایدیولوژیک بوده است؛ کمونیسم در برابر کاپیتالیسم. در همین دوره تقسیمبندی جهان به شمال و جنوب، یک تقسیمبندیِ تکنولوژیک بوده است: کشورهای صنعتی در مقابل کشورهای در حال توسعه.
او همچنین منازعه طبقاتی در عرصۀ بینالمللی و مقابله بین فقیر و غنی در صحنۀ جهانی را بیش از آنکه زاییدۀ مسایل اقتصادی بداند، نشأت گرفته از فرهنگِ متفاوت و تفاوت در نگرشها، ارزشها و شیوۀ زندهگی و مهارتها میداند. به اعتقاد او، تا زمانی که فرهنگ تقابل و رویارویی در جهان وجود دارد، امکان برچیدنِ بساط تنازع وجود ندارد. فرهنگ تا کنون زمینهساز رودررویی بوده است، در حالی که در فقدان یک دولت جهانی… و در شرایط کنونی لازم است که فرهنگ احساس یگانهگی، تفاهم و همکاری را بهوجود آورده و از سطح منازعات بکاهد. «مزروعی» به این ترتیب توجه میدهد که فرهنگ میتواند ریشههای دوییت و تقابل را در جهانِ سیاست از بین برده و یک «احساس تعلق به اجتماع» بهوجود آورد.
«بلی. ام. مایکل» نویسنده و متفکر انگلیسی در کتاب «روابط فرهنگی و بینالمللی» در تبیین اصلیترین عرصهها و تجلیاتِ روابط فرهنگی بینالمللی، از اطلاعات و کتاب، مبادلۀ افراد، هنرها، فعالیتهای علمی و آموزشی، رسانههای جهانی و تکنولوژی جدید ارتباطات در کنار زبان و آموزش زبان به عنوان ۶ شاخص و ابزار و در عین حال زمینۀ روابط فرهنگی در بین ملتها نام میبرد.
او در بیان و توضیح شاخص اخیر معتقد است: گسترش زبانِ یک ملت به معنای تأثیرگذاری فرهنگیِ آن و اوجگیری روابط فرهنگی است. به عنوان مثال، هنگامی که زبان انگلیسی تبدیل به زبانی جهانی میشود، فرهنگ انگلیسی و امریکایی نیز به همراهِ آن فراگیر میشود و امکان گستردهیی را برای روابط فرهنگی بهوجود میآورد. بنابراین، گسترش فعالیتهای آموزش زبان، به توسعه و گسترش روابط فرهنگی خواهد انجامید.
اتفاقاً این همگونیِ مستور در بین واژههای «مایکل»، بیانگر مقصودی از مقاصدِ چندگانۀ متصور برای مفهوم جهانیشدن و قابلیت تعمیم در عرصۀ جهانی میباشد. «آدلونگ» نویسندۀ آلمانی با تکیه بر همین مفهوم، فرهنگ را به معنی گسترش و تعمیم قابلیتهای مادی و معنوی افراد با ملتها میداند، که زمینۀ رسیدنِ آنها به تمدن را فراهم میسازد. همان فرآیند سهگانهیی که «روسو» برای تکامل انسان تعیین میکند:
گذر از حیوانیت به انسانیت؛ گذر از عاطفه به عقل؛ و گذر از طبیعت به فرهنگ.
این فرآیند موجب ظهور انسانِ متمدن میشود و لذا فرهنگ، تجلی تمدن و انسان متمدن، انسانی است که پا به عرصۀ فرهنگ گذاشته است.
این فرآیند که «هگل» از آن زیر عنوان واقعی کردن و اثبات کردنِ وجود خویش تعبیر میکند، از منظر برداشتهای نمادین از فرهنگ، مهمترین خصوصیت متمایزکننده به شمار میآید.
«لسلی وایت»، فرهنگ را نام یک قاعده یا طبقۀ متفاوت از پدیدهها و به معنای آن چیزها و رویدادهایی میداند که تواناییهای ذهنی را اعمال کرده و به طور مشخص در فضای انسانی اتفاق میافتد که ما نام «نمادسازی» بر آن میگذاریم. وی پدیدۀ فرهنگ را به سه نظام تکنولوژیک، جامعهشناسی و ایدیولوژیک تقسیم نمود. و معتقد است: نخستین دسته از این نظامهای سهگانه، از اهمیت و نقش محوری در فرهنگ برخوردار است.
اما «جرج هربرت مید» معتقد است: «زبانسازی» و «خلق معانی» مختلف در قالب «نمادها»، مهمترین وجه ممیزۀ انسان و حیوان است. هرچند بعضی حیوانات چون سگها نمادسازی میکنند، اما نمادسازی آنها فاقد بار معنایی خاص است. او تأکید دارد که کنش متقابل اجتماعی، «معانی» را بهوجود میآورند و معانی «جهان» ما را میسازند. بنابراین «ما» جهان پیرامونِ خود را با «خلق معانی و نمادهای مختلف» بهوجود میآوریم؛ پس «جامعه» چیزی جز «تبلور گفتوگوها و مکالمات» بین افراد نیست و شناخت یک جامعه جز از طریق ادراکاتِ نمادهای برآمده از میان این مکالمات و گفتوگوها امکانپذیر نمیباشد.
از دیدگاه تحقیقات نمادی و سمبولیک «کاسیرر»، اسطوره، دین، هنر، زبان و علم اصلیترین مظاهر و تجلیاتِ نمادهای انسانی هستند. انسان توسط زبان برای تمامی اشیا، موجودات، مفاهیم، احساسات و خیابان خود نماد میسازد و با کاربرد مختلف این نمادها، زبان به عنوان ساختاری معنادار پا به عرصۀ وجود میگذارد و مهمترین جلوۀ حیات فرهنگیِ انسان میشود.
لذا به اعتقاد «کاسیرر»، برای شناخت هر فرهنگ، باید به حیطههای اصلیِ فرآیند تجلی شدنِ نیروی انسانی بشر؛ یعنی زبان، هنر، دین و علم توجه کرد.
البته افرادی؛ چون «کلیفورد گیرتز»، نگاه و تعریفی موسع از فرهنگ دارند و معتقدند: فرهنگ سلسلهمراتبی از ساختارهای معانی است که شامل اعمال، نمادها و علامتهای ناشی از حرکات، پلک زدنهای عادی و مصنوعی، ادا درآوردنها تا اظهار کردن، بیان داشتن، مکالمه و تکگوییها میشود.
لذا از منظر تفسیرگرایانۀ «گیرتز» و «پل ریکور»، یک تفسیرگرِ فرهنگ میکوشد که هر گفته و بیانی را در قالب گفتمان «اجتماعی»، مورد ادراک و تأویل قرار دهد و محتوای معنادارِ آن را بفهمد.
اما از منظر جامعهشناسانۀ ساختارگرا، از جمله ساختارگرای معروف «لوی اشتراوس»، ساختار زبانی و ساختار معنایی موجود در هر جامعه، گویای معانیِ ماندگارِ آن اجتماع و نمایانگر حقیقت اصلیِ آن جامعه است و برای شناخت هر جامعهیی، ابتدا میبایست ساختار زبانیِ موجود در آن جامعه را مطالعه کرد.
از نظر ساختارگرایان، جهان محصول «ایدهها و اندیشهها» است و این ایدهها و اندیشهها بیش از هر چیز در «زبان و گویش انسانی» تجلی پیدا میکند. ساختار «معانی مندرج در زبان» هر جامعه، حاوی ذهنیتها، قوانین و روابط موجود در جامعه است و زبان، مجموعهیی از «نشانها و نامها»یی که برای اشیا و مفاهیمِ متعدد و گوناگون انتخاب شده را در درونِ خود جای داده است. این نشانهها در ارتباط با یکدیگر در یک ساختار معنایی ثابت و قابل تشخیص قرار گرفتهاند که گویای روح و روابط موجود بین انسانها در آن جامعه هستند.
بنابراین هنگامی که «لویی آلتوسر» به دنبال شناخت روح و حقیقتِ سرمایهداری میرود، در صدد شناخت زبانِ به کار رفته در محیط سرمایهداری، واژهشناسی آنها و ساختارهای زبانیِ موجود در آن محیط برمیآید و تأکید میکند که با شناخت ساختار زبانیِ سرمایهداری است که میتوان حقیقت آن را دریافت.
از همینرو است که «هانتینگتون» در پاسخ به این پرسش که «چه چیزی غرب را غربی کرده است؟» به هشت ملاک و شاخصه به عنوان خصوصیات ذاتیِ غرب اشاره میکند که یکی از آنها «زبانهای اروپایی» است، که محور فرهنگ و تمدنِ غرب به شمار میآید. به اعتقاد او، هر تمدن بر محور یک زبان شکل گرفته است. زبانهایِ محوری دیگر تمدنها عبارتاند از: جاپانی، هندی، ماندراین (چینی)، روسی و حتا عربی. زبان لاتین نیز در دو گونۀ خود (ژرمن و دومن)، محور تمدنِ غرب است.
Comments are closed.