احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ شنبه 27 عقرب 1396 - ۲۶ عقرب ۱۳۹۶
دور نمیرویم، همین پانزده سال پیش وقتی از لزوم قانونمند شدنِ حضور نیروهای امریکایی در افغانستان گفتم، جهـادیها و غیرجهادیها مرا دشمنِ “امریکا” و “ضد امنیت و ثباتِ کشور” خواندند و به عنوان “عنصر نامطلوب” از ریاست رادیو تلویزیونِ افغانستان بیرون راندند. اما دوازده سال پستر، همۀ اشتراککنندهگانِ لویهجرگه به منظور قانونمند شدنِ حضور نیروهای امریکایی در افغانستان، بر عقد پیمان امنیتی تأکید ورزیدند و دیری نگذشت که به حیثِ یک اقدامِ فوقالعاده، پیمان امنیتی میان افغانستان و امریکا به امضا رسید و اکثریت، به تدبیر سرانِ حکومتِ وحدت ملی شادباش گفتند.
اما چرا حرفِ من، شمارِ زیادی را رنجاند و اقدامِ حکومت وحدت ملی، کثیری را خنداند؟
در همان زمانی که مسوولیتِ رادیو تلویزیون ملی را به دوش داشتم، قاعده بر آن بود که فیلمهایِ نیمهعریان از تلویزیون منتشر نگردد و صحنههای خلافِ عفت و اخلاقِ عمومی سانسور گردد. هنگامه بهپا گردید و در سطحِ رسانههای جهان غوغا بهراه افتاد که گویا فردی دشمنِ آزادی و زنستیز، ریاست رادیو تلویزیون را قبضه کرده و همچون طالبان در بابِ زنان میاندیشد. ولی پس از یک دهه فراز و فرود، وقتی کسانی از ضرورتِ اصلاح نشراتِ رسانهها سخن میگویند، سخنشان زیبا و مقبول خوانده میشود و بر گویندهاش آفرین نثار میکنند.
جُرمِ من چیست که اقدامِ من پانزده سال پیش، همه را رنجاند و حرفِ مفتِ دیگران در همان باب، بسیاریها را شادمان میسازد؟
سیزده سال قبل از امروز، در تالار وزارت اطلاعات و فرهنگ، در جمعی از سیاستمدارانِ افغانستان، گفتم: «من افغان نیستم؛ افغان، برادرِ غیور و نجیبِ من است” و از ضرورتِ احترام به هویتهای اقوامِ مختلف ساکنِ کشور سخن راندم. در پایانِ همان مجلس، دوستی مرا تهدید به مرگ کرد و شمار زیادی هم در نکوهشِ من قلم زدند و محافل آراستند. لیکن دیری نگذشت که شمار زیادی این گفته را به تکرار گرفتند، جوانان در در و دیوار آن را نوشتند و انجمنهایی در حمایت از این مضمون آراستند. و سرانجام ده سال پس از آن موضعگیری، شورای ملی افغانستان به تأیید از آن، شناسنامۀ شهروندی را به تصویب رساند. خوب به یاد دارم که در آن زمان، عدهیی از دوستانِ نزدیکِ من سعی میکردند به من نزدیک نشوند تا شریک جرمِ (!) من پنداشته نشوند.
پرسـش اینجاست: چرا سخنِ من، جمعی را رنجاند و مصوبۀ شورای ملی، کثیری را خنداند؟
در لویهجرگۀ تصویبِ قانون اساسیِ افغانستان، یکی از خواستهایِ من آن بود که نظام سیاسیِ کشور صدارتی گردد. اما نزدیکترین دوستان و همسنگرانم مرا “آلۀ دست ایران” خواندند و در برابر این خواست – به استثنای استاد ربانی و قانونی – با تمامِ قدرت ایستادند و از تهدید و تخویف سخن بهمیان آوردند. نمیدانم چه شد آنگاه که خود نامزد انتخابات ریاستجمهوری شدند، نظام صدارتی را شعار دادند و چند سال بعدتر، خود در پایانِ انتخابات به پستِ نمادینِ صدارت تکیه زدند؟
حرفها و عرقریزی من، سفاهت و نادانی خوانده شد و جز شمار اندکی، نه کسی به آن گوش سپرد و نه به آن ارزش قایل شد؛ اما آنگاه که مخالفانِ این نظریه پس از سالها به هوش آمدند و شعارهای دیگران را قاپیـدند، نظرشان مدبرانه (!) خوانده شد و در حمایت از آنها، هزاران تن صف بسـتند.
سِـرّ این نکته در کجاست، چرا همان سخن از دهنِ من بسیاریها را رنجاند و از زبانِ یکی دیگر، شمار زیادی را خُرسند گردانیـد؟
ده سال قبل ـ زمانی که همهجا را غرب تسخیر کرده بود و همۀ فضایل در غرب و غرابگرایی خلاصه میشد و هر کسی سعی میورزید که از کاروانِ غربدوستان عقب نماند و دستکم به “سکولار بودن” اذعان کند ـ، در یک گفتوگوی تلویزیونی عقیدۀ خود را ابراز نموده، خود را “بنیادگرا” خواندم و به دفاع از آن پرداختم؛ اما بهسرعت مُهرِ واپسگرایی بر پیشانیام حواله شد و جمعی گفتند: سرشتِ این جهادیها (!) اصلاحپذیر نیست، همه از یک تار و پود اند و همه دشمنِ پیشرفت و ترقی اند. نه عالِمی در تأییدِ نظرِ من لب جنباند و نه عامی در پشتیبانی از آن سر تکان داد. در شرح گفتۀ خویش، مقالهیی نوشتم و میانِ “بنیادگرایی” و “واپسگرایی” تفکیک کردم و تفاوتهایِ آن دو را نشان دادم. در همان روزها بود که “صراطهای مستقیم” دکتر سروش را به بررسی گرفتم و دلایلی در نقد کثرتگرایی ارایه داشتم و در مقالتی دیگر، سوالاتی حوالۀ نظریۀ “رویاهای رسولانه”یِ سروش کردم و در حوزۀ خودمان، به مخالفِ دیدگاههای عبدالکریم سروش مشهور گردیدم. اما آخندهایی بیخبری بودند و هستند که مرا پیروِ نظریاتِ سروش میدانند و بهسانِ سروش و ابوزید، “گمراه” و “منحرف” میخوانند.
بهراسـتی، عیبِ کار در کجاست که عدهیی پیوسته از کارِ من میرنجند و لطیفههای من را هرگز نمیشنوند؟
در تازهترین مورد (۳ قوس ۱۳۹۵ هـ.ش) آنگاه که استراتژی دفاعی و امنیتیِ حکومتِ افغانستان در شورای ملی به نقد گرفته شد و از ضرورتِ بازنگری در آن سخن بهمیان آمد و گفته شد که در کنار “تروریست”، باید “گفتمانِ ترور” مورد آماج قرار گیرد؛ شمار اندکی از طلبههای علوم دین، معرکهآرایی کردند و درحالیکه ریشِ مبارکشان را با پولِ امریکا رنگ میکنند و از هدایایِ امریکا امرار معاش مینمایند، مرا با عناوینِ “فاسق”، “مردار”، “مسلمانِ امریکایی”… نواختند و از اینکه “منحرفی” را سرزنش نمودند، خود را دلشاد ساختند.
پانزده سال، چه تاریخِ جالبی است که در این مدت، فاصله میانِ دشمنی با امریکا تا دوستی با آن کشور پیموده شد و اتهاماتی همچون “زنستیز”، “ضدِ وحدتِ ملی”، “واپسگرا”، “دگماندیش”، “منحرف” و “مبلغ اسلامِ امریکایی” را همزمان حمل کردم!
تعجب نکنیـد، گذشته چراغِ راهِ آینده است؛ سرگذشتِ پانزده سالِ پسین نشان میدهد آنچه من امروز گفتهام، به زودی بابِ روز میشود و همه از شیرینیهایِ او میگویند و در مدحِ این نظریه، مخالفینِ امروز، فردا دف خواهند زد و پا خواهند کوبید.
تاریخ بشری، سزایِ پیشقراولان را چنین مقرر کرده، تا در زمانۀشان سرزنش گردند، به تیرِ تکفیر و تفسـیق نواخته آیند، به بادِ ناسـزا گرفته شوند، ولی نسلِ بعدتر به ثناگوییِ آنها بپردازند و در کشفِ زوایای فکریشان، سخنها گویند و چیزها بنویسند.
Comments are closed.