گزارشگر:عبدالمعین معین/ سه شنبه 14 قوس 1396 - ۱۳ قوس ۱۳۹۶
این وجیزه یا ضربالمثل، به صورتِ واضح میتواند رابطۀ علی مفهوم جنگ و صلح را به ما تداعی کند. همچنان نشان میدهد که جنگ مقدم بر صلح پنداشته شده است و به عبارتی، باید برای صلح جنگید. در یک صورت، میتوان استنباط کرد که دو مفهوم متمایزِ «جنگ و صلح» با یکدیگر رابطۀ علی دارند. به نحوی که گاهی علت جنگیدن، رسیدن به صلح است و گاهی صلح کردن، پایان دادن به جنگ میتواند تلقی شود. به گفتۀ دیوید هیوم(David Hume): اگر علیت را همانند رابطۀ توالی ضروری فرض کنیم، میتوانیم صلح را علت جنگ و برعکس، جنگ را علت صلح بدانیم.
در این میان، اما میتوان این را هم برداشت کرد که جنگیدن به خاطر منافع، امری انکارناپذیر است و باید محاسبۀ دقیقی از منافع را در یک نبرد و رویارویی دنبال کنیم و یا در جنگیدن به عنوان امری واقعی نباید صلحآمیز برخورد کرد و تا زمانی که قناعتی حاصل نشود؛ نباید مصالحهیی در میان باشد. از جانبی هم، پس از فراهم شدن منافع و حاصل شدن قناعت و رضایت، باید به صلح روی آورد. در هر صورت ممکن، در این وجیزه «جنگ» مقدم بر «صلح» و یا پیششرطی برای بر قراری صلح پنداشته میشود.
اما دیدگاههای دیگری هم بیان شده است که هر زمان اگر «صلح» به مخاطره میافتد، باید کوشش شود تا از راه مذاکره، به عنوان یک اصل سیاسی و دیپلوماتیک، دوباره تأمین شود. به این منظور که در هنگامۀ صلح نباید جنگی به بار آورد. ویلیهام هِگِل، فیلسوف متأخر مکتب ایدهآلیسم دربارۀ جنبههای مثبت جنگ چنین میگوید: جنگ میتواند تجلی یک وحدت جمعی یا روح عام در فرمان یا چهرۀ رهبر جامعه باشد. هگل تا زمانی که ناپلیون شکست نخورده بود، او را تجلی روح عام و در سیمای فردی سلحشور میدانست.
۱- جنگ میتواند سازنده تمدن بشری باشد. به همین دلیل هگل از خصیصه متمدن کننده خشونت دفاع میکند.
۲- جنگ موجب تحقق و تعالی فعالیت سیاسی میگردد. هگل جنگ را به مثابۀ صورت برتر فعالیت سیاسی میشمارد و معتقد است که وقوع جنگ سببِ از میان رفتن شکاف میان قلمر و حیات خصوصی شهروندان و قلمرو حیات عمومی دولت میگردد. در زمان جنگ، شهروندان با حمایت از دولت، از ماهیت شهروند بودن خویش آگاهی مییابند.
۳- جنگ موجب تعالی انسان-شهروند نیز میگردد، زیرا شهروند با پذیرفتن و استقبال خطر و مرگ، خود را بر فراز قلۀ بلند آزادی میرساند.
۴- جنگ سبب سلامت دولتها میگردد، در آرامش و صلح، هدفی جز لذت بردن و فعالیتهای انفرادی وجود ندارد، در حالی که در جنگ نیروهایی که هر فرد را به جامعه پیوند میدهند، ظاهر میشوند و این نیروها ارزش فوقالعادهیی دارند.
هِگل، به عنوان ستایشگر جنگ مشهور است که همواره به جنبههای مثبت جنگ پرداخته است و از جنبههای منفی آن پرهیز کرده است. به عبارتی، او همواره در پَسِ هر جنگ و منازعهیی، به صلح جمعی افراد در جامعه میاندیشد و ضرورت جنگ را برای رسیدن به صلح ستایش میکند. از همینرو است که همواره به جنبههای مثبت جنگ پرداخته است و سعی داشته تا توجیه مثبتی از جنگ ارایه دهد.
چرایی پرداختن من به این وجیزه، دقیقاً برایم مهم پنداشته شد، زیرا در یک تفسیر کُلی، به ما نشان میدهد که در ادبیات این سرزمین، جنگ همواره مقدم بر صلح بوده است و از جانبی، صلح به عنوان آروزی پس از منازعه پنداشته شده است. از طرفی و به طور ویژه، این وجیزه بیان میکند که مفهوم جنگ و جنگیدن از انگیزۀ اقتصادی، آنهم در زندهگی کشاورزی نیز برخوردا است؛ اما به طور عموم، حقستانی و رسیدن به حق را تبیین میکند که باید در نمایش یک جنگ و رویارویی مشخص شود.
این وجیزه به درستی نشان میدهد که همه چانهزنیها که از آن به جنگ تعبیر شده است، باید پیش از تقسیم خرمن و محصول باشد. این وجیزه در دل خود نوعی تعهد و قرارداد اخلاقی را هم جای داده است که پس از تمام جدالها، طرفین ملزم به پذیرش توزیع محصول هستند.
حالا شاید «جنگ» به لحاظ معنایی تغییر نکرده باشد، اما به لحاظ مفهومی و همزمان با تحولات اجتماعی و سیاسی در جامعه، دستخوش تحول شده است. اینکه در این وجیزه، گرم بودن یا سرد بودن جنگ نیز در وابستهگی به شرایط میتواند مفهومی متمایز داشته باشد. شاید حالا مراد از «جنگ» نوعی چانهزنی تعریف شود که میتواند ابزاری برای رسیدن به منافع باشد. به هر صورت، باید بگویم: پیش از اینکه ریشههای «جنگ و صلح» را از دلِ تحولاتِ تاریخی غرب جستوجو کنیم، لازم است تا سری به مطبخ این مفاهیم در زندهگی شرقیمان بیندازیم.
Comments are closed.