گزارشگر:استاد عزیز احمد حنیف/ شنبه 5 حوت 1396 - ۰۴ حوت ۱۳۹۶
بخش دوم/
جماعت تبلیغ بدین باور است که پیامبران الهی، هیچگاه محلِ مخصوصی برای دعوتشان نداشتند، بلکه همواره از شهری به شهر دیگر سفر میکردند و به دعوت مردم به سوی خیر میپرداختند و اهالی شهرها را از سنن و تقالید زشت و ناپسند، منع میفرمودند؛ چنانکه حضرت ابراهیم از عراق به فلسطین و از آنجا به مصر و شام و جزیرۀ عرب سفر کرد و پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم نیز در جریان حیات مکی و مدنی، همواره به قبایل مختلف در جزیرۀ عرب سفر نمود و عربها را به اسلام فرا خواند و تا دَم مرگ، لحظهیی آرام ننشست.
از نگاه جماعت، مردم همه بیمار اند و به بیماریشان نیز پی نمیبرند؛ آنها کودکانی اند که رنگ و بوی و شیرینیِ خوردنیها و آشامیدنیهای کودکانۀ در قفس دکان، سخت توجهشان را به خود جلب کرده است و به آسیبهای آن هرگز نمیاندیشند. کودکانی که اگر لعل و اخگر را برایشان نشان دهی، به سوی اخگر دست دراز خواهند کرد! پس وظیفۀ ایمانی علما است که بهسان طبیبان دلسوز و مهربان، به حال بیماران رسیدهگی کنند و وظیفۀ انسانی بزرگان است که کودکان کوتهاندیش و دلبستۀ رنگها را از افتادن در آتش و خورد و نوشِ چیزهای مضر و هلاک کننده، با مهرورزی و عطوفت، بازداشت نمایند و در این راستا مسوولیت ایشان است که از هیچ نوع سعی و تلاش انسانی دریغ نورزند.
مولانا محمد الیاس، مؤسس جماعت تبلیغ
مولانا محمد الیاس فرزند مولانا محمد اسماعیل در سال ۱۳۰۳هـ ق در شهر کاندهله از توابع شهر دهلی در آغوش خانوادهیی چشم به جهان گشود که بر فضای آن، نور درخشندهیی از ذکر و فکر و تلاوت قرآن پرتو افکنده بود؛ هر لحظه کتابهایی میان اعضای خانواده و علما و فضلایی که در رفتوآمد بودند، دست به دست میشد و سخنانی در پیوند به دین و ایمان و زهد و معرفت به میان میآمد.
مولانا در آوانِ کودکی به رسم زمان به فراگیری مبادی علوم متداول نزد عالمان محل در شهرکاندهله پرداخت و قرآن کریم را حفظ کرد و در ده سالهگی به شهر «گنگوه» رفت و به محضر علامه رشید احمد گنگوهی حاضر گردید و با وی دست بیعت داد و ده سالِ تمام تحت ارشاد و تربیت ایشان باقی ماند.
در سال ۱۳۲۶هـ ق جهت فراگیری علوم فقه و حدیث وارد دارالعلوم دیوبند گردید و به نزد علامه محمود الحسن دیوبندی زانوی تلمذ خم کرد و در عین زمان، زیر نظر مولانا خلیل احمد سهارنپوری به طی طریق در مراحل سلوک پرداخت؛ در سالهایی که تحت ارشاد و تربیت مولانا سهارنپوری بهسر میبرد، اوقات خود را صرف عبادت میکرد؛ نمازهای طولانی میخواند و زبانش همواره به ذکر الهی تازه بود؛ در سیمایش آثار درد و اندوه بزرگی دیده میشد اما دردش را به جز خودش، کسی درک نمیکرد.
ابوالحسن ندوی میگوید: عشق و علاقه به این شخص مرا به دیدارش سوق داد و به قصد دیدنش به دهلی آمدم؛ دیدم مردی است لاغراندام با رنگی گندمگون و قامتی کوتاه و موی و محاسنی بلند که از زیرکی فوقالعادهیی برخوردار است و همتِ بلند از چشمانش میدرخشد و بر چهرهاش آثار غم دیده میشود، حرَّاف و سخنران هم نیست بلکه بسا لکنت زبان دارد و سینهاش تنگ میشود و زبانش روان نمیگردد. من با این شخص مدت زیادی مجالست نمودم و در سفر و اقامت در کنارش بودم. شگفتانگیزترین چیزی که در او دیدم، قوۀ یقینِ او بود که توانستم از آن به یقین صحابه پی ببرم. گویا که جنت و جهنم را به چشمِ خود مشاهده میکرد. او را در حالتِ عجیبی از درد و ناراحتی میدیدم. تنها مثالی که میتوانم برایش بزنم این است که او مانند شخصی بود که آتش را میبیند که در منزلش شعلهور است و خانواده و فرزندانش را در خود فرو پیچیده است و او در حالت اضطراب و ناراحتی فریاد میزند و برای نجات کمک میطلبد… (۵ص۴۲-۴۳).
مولانا محمد الیاس در سال ۱۳۳۶هـ ق به مسند وعظ و تدریس به جای پدر نشست و چند سالی به تربیت و آموزش طلابِ دین در قریۀ «مینوات» از توابع دهلی پرداخت و برای اصلاح عقاید و سنن اجتماعی باشندهگان «مینوات» که بنا به گفتۀ ابوالحسن ندوی نسبت به هر شهر دیگر، شرارتپیشه و جاهل و بیگانه از دین و شریعت بودند، ضرورت دید تا چندین مدرسه را در ساحات مختلفِ شهر ایجاد نماید.
در سال ۱۳۴۴هـ ق با مرشدش مولانا خلیلاحمد سهارنپوری به سفر حج رفت و در روزهای اقامتِ نزدیک به پنجماه در مدینۀ منوره تحول عجیبی در ایشان رونما گردید که در نتیجۀ آن، بعد از برگشت به هند (۱۳۴۵هـ ق)، دستههای دعوتی مخصوصی را ایجاد کرد و شهر به شهر و دِه به دِه پیوسته به سفرهای تبلیغی پرداخت و بدین ترتیب، رفته رفته جماعت تبلیغ شکل گرفت.
مولانا محمد الیاس رح دعوتش را از «مینوات» آغاز کرد که از نظر دینی و اخلاقی پستترین و از نظر جهالت و گمراهی، بدترین منطقۀ هند به شمار میرفت. ابتدا مردم را به ترک کارهایشان و بیرون شدن از محیطشان برای مدتهای محدودی مانند یکماه و بیشتر دعوت میکرد. او بهخوبی میدانست که مردم نمیتوانند عادات و اخلاقشان را عوض کنند و دین را یاد بگیرند و چارهیی جز این نیست که مدتی را بیرون از این محیط بگذرانند و به تمرین عادات و اخلاق اسلامی بپردازند.
بدین منظور، صدها و هزارها نفر از منطقه، دعوتش را پذیرفتند و ماهها در راه خدا بیرون آمدند و مسافتهای طولانی را سوار و پیاده طی نمودند که در نتیجۀ این عمل، اخلاقشان تغییر یافت و حالتشان خوب شد و عاطفۀ دینیشان برانگیخته گردید و به برکت همین نقل و حرکتها، دعوت در هند و پاکستان بدون خرجهای هنگفت و کمکهای مادی و همکاری دستگاههای اداری پیشرفت کرد. (۵ص۴۵)
بالآخره بعد از یک عمر تلاش در راه خدا، علمای زیادی را مانند: مولانا محمد یوسف کاندهلوی، یگانه پسر و دومین امیر جماعت تبلیغ، مولانا عبدالرحیم شاه دیوبندی، مولانا احتشام الحسن کاندهلوی، مولانا ابوالحسن ندوی، مولانا محمد زکریا کاندهلوی، مولانا محمد یوسف بنوری، مولوی غلام غوث هزاروی، مفتی محمد شفیع عثمانی، مولانا منظور احمد نعمانی و غیره را در صفِ جماعت در کنار خود جذب کرد تا آنکه در سال ۱۳۶۳هـ ق برابر با ۱۹۴۴م جهان را بدرود گفت و به رحمت حق پیوست.
علامه ابوالحسن ندوی مینویسد: شگفتانگیزترین کاری که در آخر زندهگانیاش دیدم این بود که در مرض وفات اصلاً قدرت ایستادن را نداشت و همیشه توسط دو نفر به صف نماز آورده میشد ولی به مجرد اینکه امام تکبیر میگفت، آن دو نفر او را رها میکردند و دیگر خودش میایستاد و قیام و رکوع و سجده را بدون کمک بهجا میآورد؛ انگار که شخص دیگری شده بود و همین که امام سلام میگفت، دوباره به حالتِ اول برمیگشت و قدرت ایستادن را از دست میداد و تا ماهها این حالت ادامه داشت و هیچ نمازی در حالت بیماری تا شب وفاتش از او فوت نشد. (۵ص۴۶)
اصول ششگانۀ جماعت تبلیغ
دعوت جماعت تبلیغ در محور شش اصلِ تربیتی میچرخد که به لحاظ ظاهر خیلی ساده اما در معنا، فضایل زیادی را در باب اصلاح عقیدتی و اخلاقی در شخصیت فرد پرورش میدهد؛ چنانکه از یک طرف رابطۀ انسان را با خالق تأمین و تقویت مینماید و از جانب دیگر با خَلق؛ و از این رهگذر، تحمل سختیها و چالشها در مسیر دعوت برای راهیان جماعت را آسان میسازد.
Comments are closed.