احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عباس دلاور/ دوشنبه 21 حوت 1396 - ۲۰ حوت ۱۳۹۶
امشب در خانۀ ما حتا دو دانه کچالو هم پیدا نمیشد تا آبه زینب با برنج یک جای پخته کند و ما برنج سفید خوردیم؛ اما بازهم خوشحالیم و لبخند میزنیم که جان جور و صحت کامل داریم و هنوز هم نیم بوجی برنج دیگر در صندوق آیه زینب باقی مانده است و تا چند روز دیگر میتواند ما را کفایت کند.
آبه زینب را بهتر بشناسیم !
آبه زینب یک فامیل خوب، یک موترسیکل کهنه و یک پایه تلیفون مادل سابقه دارد. آبه زینب بیسواد است؛ یعنی اسنادِ (لیسانس) به دست ندارد که نشان بدهد او باسواد است، چون این روزها تنها کسانی از سواد حرف میزنند که مدرک لیسانس در اختیار دارد و چیزی را که مینویسد بر گرفته شده از چند کتابی است که او میخواند .
آبه زینب از کجاست و چه میکند!
او از دورترین ولسوالی افغانستان است. نداشتن سهولتهای اجتماعی و فقر مالی در این ولسوالی، او را واداشت تا به همراه دیگر دوستانش تصمیم بگیرد تا برای اطفال و دانشجویان ولسوالیشان یک کتابخانه تأسیس کند. در اولین جلسهیی که دوستانم مرا با خبر ساختند، تصمیم گرفتیم تا اول از خود شروع کنیم. اول کتابهای خود را فهرست گرفتیم، من به دوستانم گفتم که کتابهایم را با صندوقش یک جای اهدا میکنم، من از ترس بچههایم، کتابها را در صندوق نگهداری میکنم تا خدای نخواسته به آنها آسیب نرسد.
تصمیم گرفتیم تا فردای آن روز ساعت ۸ صبح کمپاین را از طریق فضای مجازی شروع کنیم. اولین پست را با لوگویی که ترتیب داده بودیم، آغاز کردیم، کمپاین به شدت جریان داشت و توانستیم حمایت بسیاری از دوستان را با خود داشته باشیم و جلب توجه خاصی در داخل و خارج از کشور را به راه بیاندازیم. دومین روز کمپاین شروع شد. اول صبح بود که دوستی از خارج کشور در پیام خانۀ فیسبوکم پیام داد و بسیار عجله داشت. او کاپی شناسنامه را درخواست کرد تا از طریق حوالهجات برایمان پول بفرستند تا برای کتابخانۀ دهکده کتاب خریداری کنیم. ۲ ساعت بعد از پیام دادن ایشان نگذشت که یکی از مدیران کمپاین خبر داد که پول را دریافت کرده است .
از خانه بیرون شدم، در کوچۀ علی محمدی را دیدم. او برایم در یکی از پستها کامنت داده بود که به خاطر خریداری کتاب، ۵۰۰ افغانی اهدا میکند. پیسه وعده شدهاش را نقدا تسلیمم کرد و با هم عکس گرفتیم، موتر سیکلم تیل نداشت. به طرف دکان تیل فروش رفتم، جاوید بلال همراه با ۳ جلد کتاب دست داشتهاش به طرفم آمد و خندهکنان برایم گفت از دست تو عباس هر کاری میآید، من به تو باور دارم و تو میتوانی و موفق خواهی شد. با هم عکس گرفتیم و خندیدیم. غلامرضا لعلی آمد، او نیز ۴ جلد کتاب را برایم تسلیم کرد و با او نیز عکس گرفتیم، کمپاین و فعالیتها با گذاشتن تصاویر اهدا کنندهگان کتاب در فضای مجازی به شدت جریان داشت .
به لعلی گفتم بیا که امروز کتاب جمع کنیم. او بدون کدام معطلی با من همراه شد و به طرف پل سوخته حرکت کردیم. از پیش دکان علی دیزنگی الی پل سوخته با خود گریه کردم؛ اشکهایم خودسرانه میرفت، کنترلم را از دست داده بودم؛ غلامرضا در پشت سرم نشسته بود. از او ننگ میخوردم تا نشود اشکهایم را ببیند، با خود فکر میکردم که به خاطر جمعآوری کتاب برای اطفال و دانشجویان ولسوالیام باید به مثل گدایگرها پشت دروازۀ هر دوستی بروم و گمان میکردم که شاید بعضی از دوستانم مرا با این نام طعنه خواهد داد و اگر من و دوستانم نتوانیم این کمپاین را به موفقیت به پایان برسانیم، آبروریزی خواهد شد .
من واقعاً گدایی کردم؛ کاری که شاید در طول تاریخ فامیلیام هیچ یکی از افراد فامیلم نکرده بود. در این مدت هر لحظه منتظر شنیدن این جمله بودم، اما نه، این طور نبود، بلکه اهدا کنندهگان کتاب همه با پیشانی باز و آغوش گرم مرا استقبال میکردند و با همه عکس میگرفتم. تعدادی از اهدا کنندهگان کتاب از گرفتن عکس اجتناب میورزیدند، اما من تأکید داشتم که اگر عکس نگیرید، کتابهایتان را نمیگیرم، نمیخواستم کمپاین ما تنها شعار و نمایشی باشد، به همین لحاظ تأکید داشتم تا همرای من عکس بگیرند و همه از طریق فضای مجازی ببینند که چگونه ما در تمام نقاط شهر پشت کتاب میرویم و دوستانمان به کتابخانه، کتاب اهدا میکنند .
آبه زینب چه میخواهد!
آبه زینب به خاطر حمایت از این کمپاین و جمعآوری بیشتر کتاب، با خون خود معامله کرد و در بدل دو جلد کتاب، ۵۰۰ سیسی خون را برای مادری داد .او حتا برای سالگرد دخترش، کیک تولد نخرید و پول کیک جشن تولدش را به کتابخانۀ دهکده اهدا کرد .آبه زینب پولی را که برای خرج خانۀ مادر زینب پسانداز کرده بود را تیل موتور سیکلت و کریدیت تلیفون کرده است .من حتا به خاطر حمایت بیشتر از تمام مدیران کمپاین خواستم تا نام مادرانشان را به احترام روز ۸ مارچ بنویسند تا در صفحات نشر شود .
ما خوشبختانه توانستیم به تعداد ۵۳۵۳ جلد کتاب را در هشت روز کمپاینمان در ولایتهای بامیان، هرات، مزار شریف، غور، شهر کابل و… جمعآوری کنیم. همچنان مبلغی بیشتر از ۱۰۰۰۰۰ یکصد هزار افغانی را که دوستانمان در داخل و خارج وعده داده، بودند فهرست بگیریم؛ اما متأسفانه هنوز نتوانستیم پولهای وعده شده به خاطر خریداری قفسچۀ کتاب، میز مطالعه و چوکی را جمعآوری کنیم .تمام کتابها آمادۀ انتقال به مرکز ولسوالی شده است، تنها مانعی که به وجود آمده است، نداشتن پول کافی برای خریداری اجناس مورد ضرورت است .
منِ آبه زینب، عاجزانه و احترامانه از تمام دوستانی که میتوانند در حد توان ما را در خریداری این اجناس همکاری کنند، خواهش میکنم تا دست ما را بگیرند و یاریمان کنند .کامیابی این کمپاین به حمایت مالی شما وابسته است. نگذارید تا راهی را که آغاز کردهایم، با شکست مواجه شود و شرمسار اطفال نازنین و دانسجویانِ دورترین ولسوالی شویم و این کتابها را به ولسوالی انتقال داده نتوانیم و کتابخانه تأسیس نشود .تمام اطفال ولسوالی از این کمپاین خبر شده اند و چشم انتظار ما هستند. این اشکهای داغِ لعنتی که از گوشۀ چشمهایم به روی گونههایم روان است و بر زیر گلویم میریزد، نمیگذارد بیشتر از این بنویسم…
Comments are closed.