احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دو شنبه 17 ثور 1397 - ۱۶ ثور ۱۳۹۷
بخش دهم/
—————-
حسن بن علی الکتانی/ برگردان: داکتر هجرت الله جبرئیلی/
——————————————————————————–
یازده. فتح کابل
کابل بهخاطر جمعیت فراوان و پایتخت بودن آن مهمترین شهر افغانستان به شمار میرود. در این شهر دستگاههای حکومتی و نهادهای دولتی وجود داشته و از نظر جغرافیایی از بهر داشتن راههای عریض و عمده با سایر مناطق افغانستان ارتباط دارد. کسانیکه به کابل تسلط داشته باشند به کل افغانستان مسلط شناخته میشوند. دلیل آن اینست که نجیبالله در حالیکه بر کابل و شماری اندکی از شهرهای دیگر سلطه داشت، با آن هم دولتهای جهان او را حاکم کل کشور میدانستند.
مجاهدین مدت زیادی تلاشهایشان را بر کابل متمرکز ساختند و توقع آن بود که جنگ به زودترین فرصت پس از خروج شورویها آغاز شود، مجاهدین ذخائر و مهمات را از بهر فتح کابل گردآوری کردند. اما به دلایلی پرشماری فتح کابل به تعویق افتاد، که اجمال آن قرار زیر است:
۱٫رویداد فرخار؛ که در آن گروهی از پیروان و فرماندهان احمدشاه مسعود در سال (۱۹۸۸م) به دست یکی از فرماندهان مربوط به حزب اسلامی – حکمتیار به شهادت رسیدند، در حالیکه آنان برای فتح کابل آمادهگی میگرفتند و شور و مشورت داشتند.
۲٫ کشته شدن محمد ضیاء الحق رییسجمهور پاکستان و اختر عبدالرحمن رئیس استخبارات نظامی پاکستان، این دو نفر با تمام نیرو جهاد را پشتیبانی میکردند و همراه با مجاهدین برای فتح کابل نقشه و برنامه میریختند.
۳٫ روش روسها؛ در طفرهروی و فریبکاری هنگام عقبنشینی از افغانستان و درخواست مذاکره با مجاهدین و تلاش آنان بر اینکه آنان باید به شکل مسالمتآمیز داخل کابل شوند، مجاهدین در این مذاکرات و موقفگیری در برابر آن مصروف شدند.
۴٫ قضیهٔ افغانستانیهای شیعه؛ و میزان مشارکت آنان در حکومت که شورویها به آن بسیار بها دادند و باعث پشتیبانی نظام نحیب شد.
۵٫ انعقاد مجلس شورا در اسلام آباد به تاریخ (۱۰/۲/۱۹۸۹م) و توافق بر ایجاد حکومت مؤقت که مجاهدین را مشغول راههای حل سیاسی در عوض آمادهگی به جنگ نهایی ساخت.
۶٫ شکست مجاهدین بر تسلط بر جلال آباد؛ که باعث تقویت رژیم نجیبالله شد.
۷٫ فشار حکومت پاکستان به رهبری بینظیر بوتو بر مجاهدین؛
۸٫ اختلافات میان تنظیمات جهاد و عدم تسلط آنان بر خودشان؛
کمونیستان برحصاربندی و مستحکمسازی پایتخت به وسیلهٔ کمربندهای امنیتی و دفاعیات نیرومند تلاش کردند، پس از آن شماری از توطیه-های کودتا را نجیب بر ضد خویش از سوی جنرالان اردو کشف کرد و به این قانع شد که با وجود نظمی که دارد تا زمانیکه روابط قومی را با خود نداشته باشد، در امان نخواهد بود، بدینگونه از ملیشههای جوزجانی اوزبیک به فرماندهی عبدالرشید دوستم و دیگر ملیشهها از بهر حمایت از نظام خویش کمک جست و برای آنها منابع زیادی را مصرف و پخش کرد، اما این ملیشهها آرام، آرام از بهر انگیزههای مادی و دلایل دیگر از نظام نجیب دور شدند.
فرمانده احمدشاه مسعود از این اختلافات بهرهبرداری کرد و زمانی موثر واقع شد که او به شکل پنهانی با دوستم و جنرال مومن فرمانده لوای (۷۰) که علیه نظام نجیب در اوایل سال (۱۹۹۲م) شورش کرده بود، به موافقت رسید. نجیب تلاشهای زیادی را با استفاده از تمام امکانات از بهر جلب دوبارهٔ دوستی ملیشهها به کارانداخت که همه به هدر رفت. فرمانده احمدشاه مسعود با ملیشهها پیمان دیگری را از بهر سقوط نظام نجیب بست که سبب برانگیختن خطرات و ترسهایی نزد فرماندهان دیگر جهادی گردید، بهویژه بدان سبب که تعداد ملیشهها به حدود هفتاد هزار جنگجوی کاملاً مسلح میرسید، در نتیجهٔ این پیمان مزار شریف به تاریخ (۱۴/۳/۱۹۹۲ م) بهدست ملیشهها سقوط کرد. پس از آن مجاهدین شهرها، نه بلکه ولایات کامل را یکی پس از دیگری فتح کردند و به سوی کابل پیشروی را آغاز کردند [۹۰] و پس از فتح مزار شریف نجیب آمادهگی خویش را به کنار رفتن از قدرت آغاز کرد و ظاهرشاه آمادهگیاش را به بازگشت در صورتیکه مردم او را انتخاب کنند، اعلام کرد. ملل متحد تمام تلاشهایش را به کار انداخت تا حکومت ائتلافی را متشکل از شخصیتهای مجاهدین و شخصیتهای بیطرف برپا سازد، اما احزاب جهادی این پیشنهادها را رد کردند.
سرانجام، در روز (۱۵/۴/۱۹۹۲م) پایتخت با پرداخت هزینههای فراوان فتح شد و بعداً نجیب در حالیکه تلاش داشت تا از کشور فرار کند، دستگیر شد و در دفتر ملل متحد زندانی گردید و شهر تحت تسلط شورای متشکل از چهار جنرالی که با فرمانده احمدشاه مسعود پیمان بسته بودند که شهر را برای او تسلیم میکنند، در آمد.
در روز شنبه (۲۳) شوال سال (۱۴۱۲هـ) برابر با (۲۵/۴/۱۹۹۲م) جمعیت اسلامی – استاد ربانی بر وزارت خارجه، وزارت داخله و وزارت مالیه تسلط پیدا کردند و رهبران افغانستان در پیشاور با نواز شریف رییس حکومت پاکستان گِردآمدند و تا نیمههای شب در بارهٔ حکومت جدید به مشوره پرداختند و اتفاق کردند که ادارهٔ مؤقت برای مدت دو ماه از بهر ادارهٔ کشور متشکل از (۵۱) عضو تشکیل گردد. رهبری آن حکومت را صبغتالله مجددی به عهده داشت و پستهای دیگر، به دیگر احزاب جهادی تقسیم گردید و برای فرمانده احمد شاه مسعود وزارت دفاع در نظر گرفته شد.
حکمتیار این حکومت را رد کرده و بر تشکیل آن در غیاب نمایندهٔ او اعتراض کرد و اعلام داشت که او به زور وارد کابل خواهد شد و در عمل جنگها در روز (۲۷/۴/۱۹۹۲م) در کابل میان حزب اسلامی – مهندس حکمتیار و گروهایی که با فرمانده احمدشاه مسعود موافقت داشتند، آغاز شد. حضرت صبغتالله مجددی و رجال حکومت او در تاریخ (۲۸/۴/۱۹۹۲م) وارد کابل شدند و دولتها به شناسایی حکومت جدید از همان روز شروع کردند، در حالیکه فتنهها و جنگها در کشور برپا بود و دلیل حکمتیار آن بود که ملیشهها در کابل حضور دارند که سبب جلب پشتیبانانی زیادی با او شد [۹۱] و پس از پایان مدت زمامداری، حضرت صبغتالله مجددی به این دلیل که مردم او را میخواهند، کنار رفتن از قدرت را رد کرد، اما زمانی که به وسیلهٔ زور تهدید شد، کنار رفت و پس از او استاد برهان الدین ربانی به قدرت رسید.
جنگهای که در کابل برپا شده بود باعث هلاکت انسانها و اموال زیادی گردید و این جنگ میان حزب مهندس حکمتیار و دولت استاد ربانی که در وجود فرمانده احم شاه مسعود، تمثیل مییافت و همچنان میان استاد سیاف و حزب وحدت شیعه که از جانب ایران پشتیبانی می-گردید، جریان داشت. میانجیگران برای اصلاح میان طرفهای درگیر تلاشهای زیادی را به کار انداختند، اما همه به شکست مواجه شد و آخرین چیزی که روی داد، همپیمانی مهندس حکمتیار با ملیشههای دوستم و حزب وحدت شیعهٔ استاد مزاری بر ضد حکومت استاد ربانی بود که باعث شد پشتیبانان او از وی دوری گزینند.
بحث زیاد پیرامون این موضوع و تفصیل رویدادهای دیگر مفید نیست، از بهر جستجوی تفصیل وقایع میتوان به روزنامهٔ «الحیاه» که در آن روزگار در لندن انتشار مییافت، مراجعه شود و احمد موفق زیدان که روزنامهنگار متخصص در خصوص قضایای افغانستان است، بهتر از همه در این موضوع وارد است.
دوازده. انگیزههای فتنه و اختلاف درکابل؛
اسبابی که باعث شعلهور شدن فتنه و اختلاف درکابل گردید، شامل اسباب عمومی و ویژه میباشد، اسباب عمومی متعلق به وضعیت عمومی افغانستان و اسباب ویژه مربوط به وضعیت نهضت اسلامی و بنیادهای آن میباشد.
۱٫ انگیزههای عمومی
الف: ترکیب نژادی و قومی کشور؛ ساکنان افغانستان مخلوطی از اقوام پشتون، تاجیک، اوزبیک، هزاره و اقوام دیگر است، این اقوام گوناگون از قرون متمادی به این طرف به زندگی مسالمتآمیز با یکدیگر ادامه داده بودند و دین، عقیده و مذهب باعث وحدت آنها شده بود، زیرا همهٔ اقوام مسلمانهای سنی حنفی مذهب بودند، مگر هزارهها که شیعه مذهب بودند. احمد شاه ابدالی توانست که آثار تعصب نژادی را میان این اقوام از میان بردارد و این پدیده آشکار نشد و تاریخ افغانستان معاصر شاهد جنگی نبوده که بر اساس قومیت استوار بوده باشد، مگر دو بار.
بار اول، رویداد امیر حبیبالله کلکانی تاجیک که نادر شاه پشتون بر علیه او قیام کرد و این نخستین باری بود که تاجیکان احساس کردند که شکست خوردهاند.
بار دوم، فرار گروههای از اوزبیک، ترکمنها و تاجیکها از بهر تجاوز روسها بر کشورهایشان در سال (۱۹۳۱م) نادر شاه دو باره آنان را برگرداند؛ بلکه از بهر مصلحتهای که با روسها داشت با آنان جنگید و این مسأله این اقوام را خشمگین ساخت؛ زیرا آنان فقط از بهر حفظ دینشان به این کشور مهاجرت کرده بودند.
عواملی وجود دارد که باعث بیداری و انگیزش این اقوام گردید، پس از شکست بریتانیا و خروج آن از افغانستان و استقرار حکومت جدید در این کشور، افغانستان میدان مساعدی برای نفوذ خارجیها شد، روسها در برابر احزاب کمونیستی احزاب قومی را نیز تأسیس کردند و برای هر قومی حزبی را تشکیل داد، از آن جمله حرکت ناسیونالیستی پشتون که درخواست بخشی از پاکستان را داشت که باعث درگیری نظامی میان دو کشور گردید، علاوه بر آن هر دو جناح کمونیستی (خلق و پرچم) بر گِرد عناصری قومی تشکیل یافته بود، تا آنجا که هنگامیکه آنان با تنظیمهای جهادی میپیوستند، در قدم نخست با حزبی میپیوستند که رابطهٔ قومی با آنها داشتند[۹۲].
نهضت اسلامی در نفس خود نیز از انگیزههای قومی تُهی نبود و روشن بود که اکثر افراد جمعیت اسلامی – استاد ربانی از تاجیکان و اوزبیکها و همان طور نیز اغلب افراد حزب اسلامی – مهندس حکمتیار از میان پشتونها بود.
ب : نظام حکومت در کشور؛ از زمان احمدشاه ابدالی چنانچه شایسته است، در این کشور اصول و قوانین اسلامی تطبیق نگردیده است و این امر باعث تولید ظلم و فتنهها و اختلافات در کشور گردیده است.
۲٫ انگیزههای ویژه
الف. نبود الگوی اسلامی: این به معنای نبود نظام اسلامی حقیقی در افغانستان به سطح نظام و یا به سطح حرکت اسلامی میباشد. روشن است که اسلام دارای اصول و قواعدی در تشکیل نظام و انتخاب فرمانروا میباشد و اسلام در همهٔ امور شورا، و مراجعه به علماء را در هر مسألهٔ شرعی شرط کرده است، اما در نهضت اسلامی عکس این مسأله روی داده است.
محمد زمان مزمل میگوید: «ما در خلال این سالهای دراز شاهد تکوین مجلس شورایی در این تنظیمها نبودهایم که به فیصلهٔ آن التزام شده باشد، چنانچه دیدهایم اکثریت به فیصله التزام میداشتهاند، اما صاحبان نفوذ در تنظیمها از فیصلهٔ جمعی خارج میشوند و دلیل می-آورند و در استدلالشان به آیات قرآن کریم و احادیث رسول و آرای فقهاء مراجعه نمیکنند؛ زیرا اینها به التزام به فیصلهٔ مجلس نظر داده-اند، بلکه ما شاهد بودهایم که به کمکها استناد میجویند و به آن وزن زیاد قایل میشوند، نسبت به فیصله شورای تنظیمها و نخبهگان و دیگران بدون این که در دل مزاحمتی احساس کنند».
Comments are closed.