احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





حیدری وجودی؛ آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف

گزارشگر:پرتو نادری/ چهارشنبه 19 ثور 1397 - ۱۸ ثور ۱۳۹۷

mandegar-3اگر سخن به مطلقیت نگفته باشم، استاد حیدری وجودی را می‌توان آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف در افغانستان دانست. حالا شاید چنین بزرگوارانی در گوشه و کنار این سرزمین زیست می‌کنند و با دم گرم عرفانی خویش در پیکرۀ شعر شور و حالت عارفانه می‌آفرینند؛ اما با دریغ من در زمینه اطلاع و شناختی ندارم.
استاد حیدری و جودی نه‌تنها در عرفان نظری و عملی جایگاه بلند و ستایش‌برانگیزی دارد، بلکه شعرهای او خود منبر با شکوهی‌ است که پیوسته از آن پند، اندرز، عشق و بینش‌های عارفانه چنان طیفی از نور در دل‌های اهل دل راه گشوده است. این عشق و بینش به ویژه غزل‌های او را به چشمه‌سار گوارایی بدل کرده است. چشمه‌سار شفاف، سرد و گوارایی در یک تموز داغ. چشمه‌ساری که تا می‌نوشی، پیوسته می‌خواهی بنوشی و بنوشی.
او را می‌توان حلقۀ وصلی در میان شاعران کلاسیک و مدرنیست نیز خواند. با آن که او هیچ‌گاهی نخواسته است تا گامی به آن سوی دیوارهای پست و بلند اوزان عروضی بردارد، با این حال، من جایی نشنیده‌ام و گاهی هم از او نخوانده‌ام که در برابر جریان‌های نوین ادبی به مقابله و پرخاش بر خاسته باشد. آن‌گونه که شماری چنین کرده اند.
پیوسته از استاد حیدری در گفت‌وگوهایش و یا هم در نشست‌های رسمی و غیر رسمی شنیده‌ام که شاعران جوان مدرنیست را به فراگیری ادبیات کلاسیک، معیارها و موازین شعر کلاسیک پارسی‌دری فرخوانده است. حیدری بر این نکته تأکید داشته است که بدون آگاهی از ضابطه‌های ادبیات کلاسیک، نمی‌توان از نوآوری و مرحلۀ نوین در شعر و شاعری سخنی به میان آورد. البته تأکید حیدری برآگاهی از ادبیات کلاسیک، مکتب‌ها و جریان‌های ادبی گذشته به مفهوم مخالفت و پرخاش او در برابر جریان‌های نوین ادبی نیست.
برای آنکه هر مرحلۀ تازه و نو براساس یک مرحلۀ کهنه شکل می‌گیرد و پدید می‌آید. از این نقطه‌نظر، هیچ‌چیز تازه و بدون ارتباط با گذشته در هیچ زمینۀ علمی، ادبی و هنری نمی‌تواند وجود داشته باشد. حتا می‌توان گفت که هیچ اختراعی هم نمی‌تواند کاملاً نو باشد. هر اختراعی، در حقیقت ادامۀ گذشته است و عناصری کهنه را در خود دارد، منتها این عناصر در یک پیوند نو و تازه در یک ساختار تازه هویت تازه و عملکرد تازه می‌یابد.
من به یاد دارم که بار‌ها حیدری وجودی شعرهای آن شمار شاعرانی را که پس از سال‌ها تجربۀ موفقانه در عوالم عروضی به عوالم عروض آزاد و شعر سپید راه زده اند، با شعر شاعرانی که به تعبیر اهل کمپیوتر «شارت‌کت» راه زده اند و یک شبه شده اند پُست مدرنیست؛ مقایسه کرده و گفته است: تا زمانی که شاعری سرایش در اوزان عروضی را با موفقیت تجربه نکرده باشد، نمی‌تواند یکی و یکبار در عوالم شعر آزاد عروضی و سپید گل کند و اقبالی به بار آورد. این گونه نگرش و دریافت از جریان شعر معاصر افغاستان، مخالفت با جریان‌های مدرن شعری و ادبی نیست.
چنین است که حیدری به حلقۀ پیوند در میان شاعران نسل کلاسیک و مدرن بدل می‌شود. چنان که او در یک جهت دوستی و ارادت استواری با صوفی عشقری داشته و روزها را در کنار او به سربرده و در جهت دیگر یک چنین محبت، عشق و ارادت را به واصف باختری، شاعر مدرنیست و یکی از راهگشان شعر نیمایی و سپید در کشور و شاعران دیگری از این تیره و تبار نیز داشته است.
روزگاری که این‌همه ادبیات و فرهنگ فر و شکوه خود را از دست نداده و ارزش انسان‌ها با معیار‌های بازار آزاد سنجیده نمی‌شد، دفتر حیدری در کتاب‌خانۀ عامه جایگاه دیدار شاعران، نویسنده‌گان و پژوهش‌گران و جایگاه بحث‌های دل‌نشین ادبی بود. بزرگان بحث می‌کردند و جوانان می‌آموختند. شمار زیادی از شاعران جوان از همین نشست‌ها راه خود را به سوی و رسانه‌ها باز کردند. از این نقطه‌نظر، او گاهی خود به مانند یک نهاد فرهنگی اثرگذار بوده است. من نمی‌دانم که این روز‌ها کتاب‌خانۀ عامه چه حال و هوایی دارد! اما تا جایی که می‌دانم، هنوز زمزمۀ:
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند
از حلقۀ مثنوی‌خوانان که به دور استاد حیدری در کتاب‌خانۀ عامه گرد می‌آیند، بلند است. باری در پیوند به این جایگاه او گفته بودم: هر هفته در روز‌های دوشنبه و پنجشنبه، آنگاه که خورشید کابل در آن سوی کوه‌های پغمان غروب می‌کند، صدایی از کتاب‌خانۀ عامۀ کابل بلند می‌شود :
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند
این صدا، صدایی است که از حلقۀ مثنوی‌خوانی حیدری وجودی به گوش می‌رسد. صدای شاعری که سال‌هاست با مشعل جاودانۀ اندیشه و کلام مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در سرزمین تصوف و عرفان راه می‌زند. در این دو روز پیوسته شماری از جوانان دل‌بسته به ادبیات و عرفان به کتاب‌خانۀ عامۀ کابل می‌آیند، به دور حیدری وجودی حلقه می‌زنند و به آموزش مثنوی معنوی می‌پردازند.
سال‌هاست که حیدری در کنار شعر و شاعری، جوانان علاقه‌مند به ادبیات عرفانی و به ویژه مثنوی معنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی را با راه‌اندازی حلقات مثنوی‌خوانی، آموزش می‌دهد. از این نقطه‌نظر، او بر شماری از شاعران نسل بعدتر از خود، حق استادی دارد. از این نقطه‌نظر، هیچ کسی به پیمانه او در گسترش مثنوی‌خوانی در پایتخت کشور تلاش نکرده است. حتا آنگاه که شلاق به دستان رسیده از جهنم تعصب و کوردلی بر هر چه روشنایی، عشق و ادبیات بود تازیانه می‌کوبیدند و دشت‌ها و کوچه‌ها را لبریز از هیاهوی تاریکی کرده بودند، نمادهای فرهنگی تاریخی را از بین می‌بردند و در شهر پلخمری کتبخانه حکیم ناصر خسرو بلخی را تارج کردند و بر انبوه کتاب‌ها آتش زدند، حیدری وجودی در آن سوی مرزهای غربت در پشاور پاکستان هم‌چنان مشعل مقدس مثنوی‌خوانی را بر افروخته نگه‌داشت.
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند
از نیستان تا مرا ببریده اند
وز نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه‌شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
او روی پاره گلیم غربت نیز حلقۀ مثنوی‌خوانی راه‌اندازی می‌کرد و جوانان پناهندۀ افغانستان را با شعر و عرفان مولانا آشنا می‌ساخت. گویی برای آن به پاکستان آواره شده بود، تا نگذارد که این مشعل مقدس به دست متعصبان کوردل خاموش گردد. گویی با این مثنوی‌خوانی‌ها تلاش می‌کرد تا نسل جوان پناهنده هیچ‌گاهی ریشه‌های خود را از یاد نبرند تا آن دورمانده‌گان از اصل خویش در اندیشه و تلاش روزگار وصل خویش باشند.
چون دور غربت پایان یافت، حیدری بار دیگر مشعل مثنوی‌خوانی را در کتاب‌خانۀ عامۀ کابل روشن ساخت. عمرت دراز باد! استاد حیدری وجودی که گاهی فکر می‌کنم که با این کار خورشیدی را به تنهایی بر دوش می‌کشی! همان خورشیدی که این روزها در هرگام هزاران تیر زهرآلود به سویش پرتاب می‌کنند. می‌دانیم که آسوده‌گی پرواز خفاشان در زیر چتر تاریکی‌است نه بر فراز گنبد خورشید!
حیدری را می‌توان آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف و متصوف در افغانستان گفت. او هر چند بنابر دشواری‌های زنده‌گی نتوانست به آموزش‌های تخصصی و عالی بپردازد؛ ولی از همان سپیده‌دم جوانی به خودآموزی در عرصۀ ادبیات پرداخت و بعداً با شماری از استادان و شاعران پیشگام شعر و ادبیات در شهر کابل، روابط دوستانه‌یی ایجاد کرد و بدین وسیله توانست تا از محضر استادان شعر و ادبیات معاصر افغانستان مانند صوفی عشقری، شایق جمال، خال محمد خسته، ملک الشعرا بیتاب، استاد نوید، فکری سلجوقی و بعداً واصف باختری فیض ببرد.
این پیوندها در یک جهت نه‌تنها سبب رشد استعداد شاعری و آفرینش‌های ادبی او گردید، بلکه در جهت دیگر، زمینۀ شناسایی او را در حلقات ادبی و فرهنگی شهر کابل به حیث یک شاعر جوان و با استعداد، نیز فراهم کرد. او هم اکنون نه‌تنها یکی از شاعران سرشناس و قابل احترام در افغانستان است، بلکه در تمام حوزۀ گستردۀ زبان پارسی-دری نیز شاعر شناخته شده‌یی است. حیدری سال‌هاست که در کتاب‌خانۀ عامۀ کابل کار می‌کند و امروزه این دو نام چنان با هم آمیخته است که یکی یادآور آن دیگری است.
حیدری شاعر کلاسیک‌سرا و پابند به سنت‌های ادبی کهن است. او به فرم‌های مدرن رغبتی نشان نمی‌دهد. در فرم‌های کلاسیک، فرم دل‌خواه او غزل است، به حق او یکی از غزل‌سرایان موفق و پیشگام افغانستان است. او در شعر عارفانۀ معاصر جایگاه بلندی دارد. شعر او از نظر زبان روان، پیراسته، آهنگین و به دور از ابهام مخل و نازیباست که بیشترینه با موضوعات و رگه‌های عرفانی آمیخته است. هر گونه دریافت شاعرانه در شعر او با تصوف و عرفان در می‌آمیزد.
با این‌همه، او در تصویرپردازی، زبان تازه و مدرن دارد. او در ارایۀ تصاویر شعرهایش، از ترکیب‌ها و ارائه‌های تازه استفاده می‌کند. گاهی غزل‌های او از چنان شور عاشقانه، زنده‌گی، امید و عاطفه سرشار است که خواننده را به شگفتی اندر می‌سازد که این‌همه آتش عشق در سینۀ این شاعر شست و اند ساله چگونه زبانه می‌کشد. چقدر خوش‌بخت اند آنانی که سینه و هستی شان به جایگاه مقدس آتش عشق بدل می‌شود و این چه سینه‌های پاک و بهشتی است که این‌همه سوزنده‌گی عشق و عرفان را در خود جا داده است.
در روزگاری که سینه‌های دنیاپرستان به صندوق ماران بدل شده است، این‌گونه شاعران چه مقدار خوش‌بخت اند که نه‌تنها سینه‌ها، بلکه تمام هستی در نظر آنان به تجلی‌گاه عشق یار بدل می‌شود. به گفته ابوالمعانی میزا عبدالقادر بیدل:
هجوم جلوۀ یار است ذره تا خورشید
به حیرتم من بیدل، دل از کی بر دارم
من سینۀ بزرگ استاد حیدری را هم‌چنان لبریز از آتش عشق و عرفان آرزو می‌کنم! مردی که اگر در خواب‌هایش و رویاهایش گل گلاب می‌بیند، آن را نه در شاخه‌یی می‌بیند، بلکه در چمنی می‌بیند. چمنی که خود به یک دشت گل گلاب استحاله پیدا می‌کند.
دیشب چمنی به خواب دیدم
یک دشت گل گلاب دیدم

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.