احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پوهنمل عبدالبشیر فکرت/ دو شنبه 5 سنبله 1397 - ۰۴ سنبله ۱۳۹۷
ابوالقاسم نیشاپوری(متوفای ۴۵۹ق): «بیرونی در ریاضیات آنچنان پیشتاز است که کسی به او نمیرسد و مرد میدان او نیست».
ادوار سخاو(Schau): «بزرگترین نابغه و دانشمند زمان خود و یکی از بزرگترین دانشمندانِ تاریخ بشر است».
سیدیو: « ابوالفداء جداول و مباحث طول و عرض جغرافیایی کرۀ زمین را از او آموخت».
مایرهوف: «برجستهترین نام در کاروان علمای بزرگی که در دوران طلایی اسلام میزیستند.»
خلاصه
ابوریحان محمدبن احمد البیرونی دانشمند و دایرۀالمعارفی که در ساحات مختلفِ فلسفه، ریاضیات، انسانشناسی، جغرافیه، نجوم و غیره صاحبنظر بود و احاطۀ ستایشبرانگیزی بر زبانهای مختلفِ علمی آن روزگار داشت. بیرونی بیش از فیلسوف، یک دانشمند علم تجربی است و از این بابت، بیش از پرداختن به مباحث مابعدالطبیعی فلسفه که با روش عقلی-استدلالی امکان مییابد، به فلسفۀ طبیعی که پیوند نزدیکی با عالم واقع دارد، میلان داشت. بیرونی را میتوان یکی از پیشدستانِ اندیشۀ انتقادی و تجربهگرایی در برهۀ درخشان تمدن اسلامی(سدۀ چهارم- پنجم هجری) بهشمار آورد. شیوهیی که او در پیش گرفته متضمن یکرشته ویژهگیهایی نظیرِ شک علمی، احتیاط در پذیرش اندیشههای دیگران، پذیرش پس از حصول شواهد کافی، اعمال دقت و صراحت و … است که میتوان به آن خرد انتقادی نام نهاد؛ پدیدهیی که در جوامع شرقی، بهویژه شرق اسلامی کمسابقه بوده است. تفکر انتقادی بیرونی را بهدشواری میتوان از تجربهگرایی متودیک او تفکیک کرد. او که همعصر ابنمسکویه و ابنسینا بود، برخلاف تفکر رایج زمان خودش، حدود شش سده قبل بر فرانسیس بیکن انگلیسی(۱۵۶۱-۱۶۲۶ م) و هفت قرن پیشتر از گالیله(۱۵۶۴-۱۶۴۲م)، روش مشاهد و آزمایش را بهکار بست و این بهخودی خود خرد انتقادی و تفاوت متودولوژیک او را با بسیاری از همروزگارانش آفتابی میکند. بیرونی نه فقط در طبیعیات، بل در ریاضیات نیز که تا آن زمان عمدتاً زیر چتر علوم نظری جای میگرفت، رویکرد تطبیقی و عملی داشت و از اینرو، روششناسی او در این عرصه نیز متفاوت از دیگران و به یک معنا، خلاف جریان باد بود. مهمتر از اینها، او دین را نیز همانند پدیدارهای عینیِ اجتماعی کانون تجربه و آزمایش میدانست(پدیدهشناسی دین ) و با این حساب، شیوههایی را که جامعهشناسانِ دین اعم از: دورکهیم(۱۸۵۸-۱۹۱۷م)، کارل مارکس(۱۸۱۸-۱۸۸۳م)، ادوارد تایلور(۱۸۳۲-۱۹۱۷م)، هربرت سپنسر(۱۸۲۰-۱۹۰۳م) و دیگران طی سدههای پسین در پیش گرفتهاند، قرنها پیش از آنها بهکار بسته است. او سکوی بلند و نقطۀ عطفی در تاریخِ تحول متدولوژیک از عقلگرایی به تجربهگرایی بهحساب میآید و اگر چنانکه این شیوۀ تفکر ادامه پیدا میکرد و فراگیر میشد، بیتردید نهضت علمیِ امروز اروپا بهدستِ پرتوان دانشمندان مسلمان رقم میخورد.
پیشینG تفکر انتقادی(Critical Thinking)
اندیشۀ انتقادی بهعنوان یک مسالۀ علمی در سدۀ اخیر(قرن بیستم)، بهویژه نیمۀ دوم آن بهوجود آمد، هرچند قدمتِ آن بهعنوان شیوۀ تفکر و فرایندِ تعقل همزاد بشر است. با اندک مداقه در تاریخ فلسفۀ یونانی، بهسادهگی در مییابیم که اندیشۀ انتقادی همواره وجود داشته و هر فیلسوفی دیدگاه فیلسوف دیگری را به چالش طلبیده است. این جریان با سقراط انسجام بیشتری پیدا کرد و با افلاطون و ارسطو به اوج خودش میرسد. در قرون جدید، دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰م) و فرانسیسبیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶ م) را میتوان عمدهترین مشعلداران تفکر نقادی دانست. رنه دکارت که از وی بهعنوان پدر فلسفۀ جدید نام بردهاند، با بهرهگیری از اصول ریاضی طرح تازهیی در فلسفه درافگند که مثالزدنی است. فرانسیسییکن نیز سعی کرد مسیر فلسفه را از عقلگرایی بهسوی تجربهگرایی تغییر بخشد و با نوشتنِ «ارگانون جدید» منطق فهم آدمیان از جهان را متحول ساخت. از آنپس، دو جریان عقلگرایی و تجربهگرایی که بانی اولی رنهدکارت و از دومی فرانسیسبیکن بود، ادامه یافت، تا آنکه در ایمانوئلکانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴م) به نحو بیپیشینهیی با هم درآمیختند. کانت بود که سیر فلسفه را از هستیشناسی به معرفتشناسی تغییر داد و با تعیین حدود فاهمۀ بشری، احساس را با تعقل گره زد وپایهگزار مابعدالطبیعۀ انتقادی گردید. در این دوره، که از آن به عصر تاجگذاری خرد مدرن نام برده میشود، عقل به قطعیتنگری تن درداد و به تمامیتخواهیِ خودخواهانهیی دست زد. از آنپس، هر یک فروئید و مارکس، یکی با کشف روانِ ناخودآگاه و دیگری با طرح آگاهی طبقاتی نشان دادند که ناآگاهی وجهی اجتنابناپذیر از آگاهی ماست و پارهیی از آگاهیهای ناآگاهانهیی در ما هست که دست عقل به دامان آنها نمیرسد. این مساله در حقیقت صدای اعتراضی بود در برابر عقلانیت متصلبِ عصر روشنگری که سرانجام از اصولگرایی به اصولگریزی، از ساختارگرایی به پساساختارگرایی و از تعیّن به عدم تعیّن راه برد و پستمدرنیسم به میان آمد. اندکی پس از وقوع جنگ جهانی اول و ظهور نازیسم و توتالیتریسم بود که اعتماد به تمدن و پیشرفت از میان رفت و یکبار دیگر زمینههای تاریخی برای نقد مدرنیته و دستآوردهای مدرن فراهم آمد. از اینرو، به ابتکار هورکهایمر(۱۸۹۵-۱۸۷۳م) گروهی از متفکران از جمله، هربرت مارکوزه (۱۸۹۸-۱۹۷۰م)، تئودور آدورنو (۱۹۰۵-۱۹۶۹م) و اریک فروم (۱۹۰۰-۱۹۸۰م) در شهر فرانکفورت گردِ هم آمدند و جریانی را بنا نهادند که بعدها به «مکتبِ فرانکفورت» یا «نظریه انتقادی» موسوم گردید . از اینرو، امروزه هرجا نامی از تفکر انتقادی بهمیان میآید، عمدتاً منظورِ آن همین مکتبِ فرانکفورت است که از آن به فلسفۀ اجتماعی نیز– با توجه به ماهیت آن- میتوان تعبیر کرد. با این وجود، منظور نویسنده از تفکر انتقادی در این مقاله، انتقاد به معنای وسیع کلمه است که در آن اندیشههای انتقادی فرانکفورتیها تنها میتواند بخشی از آن را تشکیل دهد.
اندیشۀ انتقادی البیرونی
تفکر انتقادی را به دلیل پیچیدهگیهایی که دارد، به سادهگی نمیتوان تفکر انتقادی را تعریف کرد. از اینرو، برشمردنِ ویژهگیهای تفکر انتقادی که از آن در منطق قدیم به تعریفِ بالرسم نام برده میشود، میتواند ما را به درک سرشت حقیقی آن نزدیکتر سازد. برخی از ویژهگیهای تفکر انتقادی از دیدِ بشام ، آروین ، ناردن و والیس اینهااند:
۱٫ وضاحت(Clearity)
۲٫ دقت(Precision)
۳٫ وثاقت(Accuracy)
۴٫ ارتباط(Relavance)
۵٫ انسجام و تناسب(Consistency)
۶٫ صحت منطقی(Logical Correctness)
۷٫ جامعیت(Completeness)
۸٫ و رضایتبخشی(Fairness)
مزید بر ویژهگیهای فوق، صداقت با خویشتن، مقاومت در برابر فشارهای تحمیلی، غلبه بر تردیدزدهگی، پرسشگری، وقت گذاشتن، داوری بر پایهی شواهد و اسناد، آشنایی با پیچیدهگی مساله، توجه به پیوند میانی موضوعات و سرانجام استقلالیتِ ذهنی پژوهشگر را میتوان از دیگر ویژهگیهای تفکر انتقادی برشمرد که «Ruggiero» بدان توجه داده است. از آنجاییکه همهی این ویژهگیها را میتوان در سفر علمی و کارهای ابوریحان بیرونی پیدا کرد. ، او را میتوان دانشمندی دارای خرد نقاد نامید.
هیچ پژوهشی در خلاء صورت نمیگیرند، بلکه در تداوم اندیشه و پژوهشهای گذشتهگان واقع میشود. از اینجاست که دانش شأن همهگانی بهخود میگیرد و هر دستآورد علمی محصول کار نه یک فرد، بلکه مجموعهیی از افراد شناخته میشود. تحقیق بهمعنای دستیابی به حقیقت است و برای نیل به این خواسته نیاز است تا پژوهشگر تلاش ورزد – در حد امکان- تابلوی ذهنش را از تمامی نقشهای مزاحم و ناملایم بهدور نگه دارد. تردیدی نیست که وقتی کسی در موردی دست به پژوهش مییازد، با انبوهی از ذهنیتهای قبلی، دیدگاه پیشینیان، نگرشهای حاکم زمان و … مواجه است. محقق بایستی ابتدا تکلیف خودرا با دیدگاههایی که پیشینان در آن باب طرح و تبیین کردهاند، مشخص سازد. منطق چنین کاری این است که، اگر چنانکه نظریۀ اسلاف موجه و برصواب باشد، آنگاه نیازی به تحقیق جدید احساس نخواهد شد. اما اگر دیدگاه آنان بر خطا باشد،انگاه راه برای تحقیق جدید در زمینه گشوده میشود. به پارهمتنِ زیر ببنید:
او(بیرونی) معتقد است تاریخ گذشتهگان دستخوشِ بازیگری و تباهی شده و نمیتوان به درستی آن اعتماد کرد و شایسته است از نظر عقلی در آن تجدید نظر شود و آنچه را که با عقل سازگار نیست بهدور ریخته شود. زیرا طبیعت هر چیز بر پایۀ قوانین معینی حرکت میکند.
Comments are closed.