احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمداسحاق ثاقبی/ دوشنبه 19 سنبله 1397 - ۱۸ سنبله ۱۳۹۷
انسان، هرگاهیکه در پهنۀ روزگار تصمیمِ حرکت بهسوی موفقیت برزمان، تاریخ و جامعهاش را در سر اتخاذ مینماید و زمانیکه ارادهۀ ظاهرشدن به حوزۀ سیاست و یا اجتماعِ علمی را دارد، باید پیش از آن بفهمد ماهیت تاریخ زمانهاش(یکی از مهمات زندهگی او) چیست و چهگونه بوده است، فرهنگ و سیاست جاری آن به چه رنگ و رمقی جریان داشته است.
آیا تاریخ باشکوهی داشته است؟ و یا تاریخی داشته که خالی از اهمیتهای مدنی و فرهنگی بوده است؟ آیا کسی و یا جریانی در مقطهیی از زمان به تاریخ و ارزشهای تاریخی ـ فرهنگی ـ اجتماعی او آسیب وارد نموده است؟ چهقدر آسیبشناسی تاریخی داشته؟ آیا تاریخاش به چه میزان بر ساز و کار اجتماع و جامعۀ کنونیاش نقش و نما داشته است؟
چه چیزی در برشی از زمان سبب برهم خوردن جریان سیال تاریخ شکوهمندش شده و نیز اگر آن بنبست تا اکنون وجود دارد، چیست؟ آیا این انسانِ هدفمند، نگاه عمیقی و هضم درستی از قصۀ تاریخ خویش داشته است؟ این پرسشها اساسیترین مسایلیاند که یک شخص باورمند به عمق منیت خود و اهمیت نقش خویش در امر چهگونه هدایتنمودن کاروان تاریخ زمانش، باید حل کرده و از آن، مطابق تواناییهای خویش و ظرفیتهای عصری که درآن زیست مینماید، همچون گذارهیی بهکار گیرد و بااصالت و ماهیت شخصیت خود محلول نموده و از آن استفادۀ اعظمی بکند.
کسیکه از جریان حرکت نوسانی و پاندولی تاریخ گذشته و معاصر خود ادراک ژرق و مسوولانهیی نداشته باشد و نداند آبی را که در روح و روان او، در مفاهیم ابعاد جامعه و شخصیتاش حل و هضم گردیده، از کدام چشمهِ خروشان و زرّین آمده است؛ پس باید در مورد این شخص و اینگونه جامعه افسوس خورد و در زمان و مقاطع عمل، امیدی هم بر همچو اشخاصی و جامعهیی نداشت.
نگاه مارکس در خصوص تاریخ، با توجه به نقش او در قرن پردغدغه و سرنوشتساز نیمۀ دوم نوزده، نگاه رندانهییاست. او میگوید: «اگر انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود باقی است». باید با تایید سخن مارکس نوشت که تاریخ چیزی نیست جز مجموعه اعمال چشمگیر انسانهای بزرگ در برابر اجتماع و گاه در برابر نابرابریها. تاریخ گذشتۀ انسان، معرف و کلید رمز زمان حال اوست. به قول سروش: «تاریخ، علمِ شدنِ انسان است،». شناخت تاریخ انسان یعنی شناخت روند تکامل انسان و شدن انسان است. بنابر این، کسیکه تاریخ خود را میداند دانش و آگهی او کامل است و کسیکه علم مکمل داشته باشد شخصیت او در جامعه مفید و پرستیدنیست.
تا آنجا که من میدانم هیچ مرد بزرگی نسبت به تاریخ خود و عملکرد تیمها و گروههای دخیل در یک قضیۀ حاد در عمق قرون و اعصار، بیخبر و بینظر نمیماند و چه بسا که در مورد آن تصمیمهایی نیز خواهد گرفت.
درد تاریخی برای یک انسانِ متعهد و راستین، دردیست که تا لحظۀ مرگ مداوا نمیشود؛ مگر اینکه بدیلِ آنرا چه در حوزۀ سیاست، فرهنگ و… در مقطه اجرا، بپردازد؛ اما با عملی قهرمانانه و بدیلپردازی مردانه و مداوای روشمندانه. بهعبارۀ دیگر بر کسی که از مطالعه جریانهای گذشتۀ تاریخ خویش حالت دردناکی مستولی میشود و آنچه را که از کندوکاوِ تاریخی خود برمیتابد زخم و دریغ و افسوس باشد؛ لاجرم، تصمیم آیندۀ او و بخشی از کارکرد بزرگ فردایش ترمیم این زخم و خلا خواهد بود و انسانِ جوانمرد از راه بلند انسانیت و مردمیت وارد قضیه خواهد شد و بهطور اخص با اعمال خردمندانه و دلیرانه معجزه خواهد آفرید و این خلای تاریخی را با کارنامههای رنگینِ خود صیقل خواهد داد و در مقام بانی از ارزشها نمایندهگی خواهد کرد.
بدون شک برحسب گفتۀ ولتر که «تاریخ، خالی از جنایات و تیرهبختیهای بشر نیست» اما این وجهی از سویۀ ناخودآگاه و نفرینشدۀ بشر است. نگرش من چیزی نیست که ولتر به آن تاکید میکند. من از تاریخ انسانیت بشر و آن اعمال انسانی بشر قدیم و میانه و جدید بحث میکنم، من از تاریخ مردانی سخن میگویم که فعالیتهای آنان به منظور شگوفاساختن دنیای انسانی چیره و پُررنگ بوده، نه برای تیرهبختی انسان. به انضمام این، باید توجه داشت که تاریخ بشر با تاریخ انسان فرق دارد. وقتی از تاریخ بشر صحبت بهمیان میآید تمام اعمال زشت و زیبای بشر در برابر چشمهای باریکبینِ ما منقش میشوند اما زمانیکه از تاریخ انسان تعریف بهمیان میآید جز با کارکرد نیک آدمهای بزرگ و اصالتمند، با چیز دیگری رودر رو نیستیم. بهگفتۀ فرهنگها، بشر بهجای اسم بهکار میرود و انسان بهجای صفت، وقتی میگویند بشر، بیشتر بهوجودش توجه دارند مثل اینکه میگویند درخت، گیاه و …؛ اما وقتی میگویند انسان، هدفش به آن معنا نیست، بلکه هویت اخلاقی و ماهیت او است. بنابر این، من از تاریخ انسانیت سخن میگویم و نه از کارنامههای چنگیزها و خِمرهای سرخ.
منظور من در اینجا سخن کوتاهی در باب وجهی از وجوه شخصیت مسعود است. تاریخ کشور من مملو از فراز و فرودها و نوسانهای مثبت و منفی است؛ من از تاریخ خراسانی که در دل آریانا بهوجود آمد و با دستهای بلند آریاییان نجیب جاری شد سخن میگویم. چنانکه احمدشاه مسعود، همیشه میگفت: «من از کشوری نمایندهگی میکنم که تاریخ واقعی آن ننگین نیست. من از خاکی با تاریخ ششهزارسالهاش نمایندهگی میکنم.» این جملهها در ذات خود دارای معانی بلند و فلسفۀ عمیقی است و همچنان مستلزم بحث و فحصِ دامنهدار.
این گمان که مسعود مطالعات عمیقی در خصوص تاریخ و بهویژه تاریخ خودش داشت، حقیقتی است که بلاتعلل باید پذیرفت. مسعود، دانشِ استفاده از تاریخ را خوب بلد بوده و به علم آن نیز اهمیت زیادی قایل بود. ادعای مبتنی بر تاریخگرایی مسعود مسالۀ قابل بحث است. او زمانیکه در اتحادیۀ بزرگ اروپا با قامت استوار و دلِ پر از احساس ایستاد و دست بلند نمود؛ همانگونه که در نشستهای پیدر پیاش با سیاستهای روشن و جوابهای دانشمندانه و روشنگرانهیی با گروههای مختلف رهبری جامعۀ اروپا داشت، نمایانگرِ اعتقاد عمیقش بر توانایی دانش سیاسی ــ فرهنگی ــ تاریخی او میباشد. بارها نویسندهگان بزرگ منطقه از نقطه نظر روانشناسی سیاسی در پای شناخت ابعاد شخصیت مسعود نشسته و قلمفرسایی کردهاند و آنچه را که تا حال از روی کارکردهای او استنباد نمودهاند این است که مسعود شخصیت آگاه و خلاقی بوده است. مقدمهیی را که در آغاز در خصوص اهمیت تاریخ ناظر بهتاثیرگذاری عمیق آن بر اشخاص بزرگ در طول دههها و اعصار، پیشکش نمودم، مراد از آن این بود که مسعود را از سلولهای پرخم و پیچ تاریخ کشورش هم باید جستوجو کرد تا باشد با فرآوردههایی که نصیبمان میگردد، مخاطبان مشتاقاش را قانع ساخت.
وقتیکه در وادیهای پربار زبان و ادبیات شکوهمند فارسی-دری گام مینهیم، همانند وجوه دیگرش، چون عرفان، فلسفه و عشق پیوسته با بخش بزرگی از ادبیات و شعر یعنی حماسه که نقش چیرهیی در ادبیات زرین فارسی دارد، بر میخوریم و بر دل بهخطرسپردنها، دلیریها و جانبازیهای هوشنگها، بومسلمها، جمشیدها، فریدونها، اسفندیارها و رستمها انگشت حیرت به دندان میبریم و به آنها افتخار میکنیم. بیشک اینها بخش طلایی تاریخ سترگ ماست. اصلاً چهگونه شد که مسعود چنین فداکار و جانباز بار آمد؟ (البته درباب بستر اجتماعی و زیستبوم مسعود در مقالۀ دیگری بحث خواهم نمود). آیا ایستادهگی مسعود در زیر دهها چرخبال و هوا پیماهای جنگی ارتش بزرگ و جهانی کمونیسم با پای پیاده بدون علت بود؟ آیا داستان بزرگ و بینظیر دلاوری و مردانگیهای رستم و اسفندیار با زبان شیرین فارسی-دری و هنرنمایی جانگداز فردوسی در شاهنامه برای مسعودِ خلاق و زیباشناس، بیتأثیر بوده است؟ ابداً چنین نیست. مسعود را تاریخ آنچنانی او مسعود ساخت. پدیدارهای تاریخی، جامعه و فرهنگ مسعود آنقدر عظیم و آموزندهاند که هزارانسال دیگر هم میتوانیم شاهد مسعودهایی بوده باشیم که از دل این تاریخ زنده و زنندۀ حماسی فارسی و شهنامهیی خواهند قدافراخت و سپری در برابر متجاوزان فرهنگستیز و شیادان اغواگر خواهند شد.
این سخن فرهبخش گوستاو لوبن، عالمِ جامعهشناس فرانسه در اوایل قرن بیستم را که گفت: «تاریخ یک ملت مانند گلزاری است که مردان هنرمند و حساس، گلهای زیبای آن ملت میباشند،» وقتی در جامعۀ خودمان تطبیق دهیم ناظر به آن گلهای مثمر تاریخ خویش، کاملاً با دید مشابهی روبرو میشویم و میبینیم که هیچ کاستی در این کلمهها وجود ندارد. مسعود را تأثیر آنهمه گلهای زیبای خراسانی از جمله بومسلمها و یعقوبها است که چنین شجاع، جوانمرد، فداکار و انساندوست بار آوردهاند. او میدانست که جریان و جهت سیلآسای تاریخ را با دانستن اصول و شاخصههای ناب شخصیتهای آن و با دانستن علم آن میتوان تغییر داد. بناءً نخستین سرنمون و متغیر آموزههای مسعود همین بود. او نه تنها از تاریخ سرزمین خویش که از تاریخ جهات دیگر جهان نیز بیخبر نبود. او بهقول یارانش، همیشه تاریخ مطالعه میکرد و میانۀ خوبی با آن داشت، بدین سبب میتوان گفت او از رمز و رازهای پیروزی اسکندرها، سزارها، کوروشها و ناپلیونها آموخته بود که چهگونه باید حرکت کند تا نه شرمندۀ تاریخ باشد و نه بازندۀ پیکار و نبرد.
چون مسعود از هر وجه تاریخ خویش آگاهی مسوولانه داشت و رسالت انسانی خود را و آنچه را که این متغیر بر دوش او گذاشته بود خوب میدانست، بدین وسیله میفهمید چه بکند. او باور داشت جهان پندارش خالی از دانش و درس تاریخ هیچگاه کامل نخواهد بود. او میفهمید که در چنین برههیی از تاریخ، کاروان از پای افتادۀ نبرد را در برابر بزرگترین جریان هدفمند و با ایدئولوژی کمونیسم چهطور باید مدیریت نماید. او میدانست مسوولیت انسانی او چیست، بههمین علت اشخاصی که روزی در کنار او میجنگیدند و بعد در برابر او دست به تعرض زدند، هیچگاه برای نابودی آنها از وسیلههایی چون ترور و دهشت استفاده نکرد و هیچگاهی پس از پیروزی انقلاب نیز نخواست در جامعۀ خود چون رُبسپیرها، حکومت رعب و وحشت برپا کند. با وجودیکه صلاحیت و توان تطبیقِ هرآلترناتیفی را داشت. چرا این کار را نکرد؟ چون تنها به صلاحیت اخلاقی خود پناه میبرد و از این نحله به جامعهاش مینگریست.
مسعود زبان تاریخ را میفهمید، با طبیعتِ سختگیر تاریخ بلدیت داشت و از قضاوت آن سخت میهراسید.
Comments are closed.