الگوهای حل منازعه در افغانستان: سناریوی پایان بخشیدن به منازعه از طریق مذاکره

گزارشگر:نویسنده: یعقوب ابراهیمی/ چهار شنبه 21 سنبله 1397 - ۲۰ سنبله ۱۳۹۷

بخش دوم/

mandegar-3درآمد
منازعه در جوامع انسانی بنابر عواملی به میان می‌آید و به محض از میان‌رفتنِ عوامل و حلشدن مسایل آن، پایان می‌یابد. در مجموع، برای حل منازعه سه‌روش وجود دارد: استفاده از قوۀ قهریه که به غلبۀ نظامی یک طرف منجر می‌گردد؛ مذاکره از طریق گفت‌وگوهای صلح؛ و ترکیب هم‌زمان استفاده از قوۀ قهریه و مذاکره که مسلتزم فشار در میدان جنگ در حین تلاش‌ها برای انجام مذاکرات می‌باشد. مناسببودن هر یک از این سه‌روش در یک منازعه، به توانایی نسبی طرف‌های جنگ، نوع، ابعاد، و مراحل منازعه، و انتظارات متقابل طرف‌ها از نتایج منازعه بسته‌گی دارد. به‌‌هر‌صورت، یک منازعه تنها زمانی پایان می‌یابد که طرف‌های منازعه به این نتیجه برسند که از ختم جنگ بیشتر از دوام آن سود می‌برند. هر نوع جنگی قبل از رسیدن به یک پایان معقول، چرخۀ تشدید، تسکین، بروز مجدد و تشدید مجدد را طی میکند. هر یک از این مراحل نیازمند خط‌مشی‌های ویژۀ حل منازعه است.
امروزه، جنگ در افغانستان در نتیجۀ ناکامی‌های مداوم در حل منازعه در هفده‌سال گذشته به نقطۀ تشدید مجدد رسیده است. پس از کنفرانس بن در قوس ۱۳۸۰، هم ادارۀ موقت به رهبری حامد کرزی و هم حامیان بین‌المللی آن در قبال طالبان که در آغاز بر آن‌ها برچسب گروه تروریستی زدند، سیاست استفاده از قوۀ قهریه را در پیش گرفتند. این رویکرد منجر به فشار شدید نظامی بر طالبان از سوی نیروهای ائتلاف و بسیج نیروهای امنیتی افغانستان برای جنگ با بقایای طالبان به‌ شیوۀ نظامی شد؛ به‌ویژه حملات سرکوب‌گرانۀ ایالات متحده در این دوره فعالانه و تهاجمی بود که در آغاز نتایجی را نیز در پی داشت. در این مرحله، کشور عمدتاً از طالبان پاک‌سازی شد و تهدید شورشیان جدی به نظر نمی‌رسید. این وضعیت تصوری را خلق کرد که افغانستان در مسیر درست ثبات و توسعۀ سیاسی قرار دارد؛ اما این باور با تغییر در سیاست‌های بین‌المللی به چالش کشیده شد. با حملۀ ایالات متحده به عراق در حمل ۱۳۸۲، توجه از تحکیم دست‌آوردهای اولیه و ادامۀ سرکوب طالبان به جنگ شورشیان در عراق تغییر یافت. کاهش توجه به افغانستان و هم‌چنین ظهور مجدد طالبان، دولت افغانستان را در موقعیت ضعیف‌تر از آن قرار داد تا هم‌زمان بتواند دست‌آورد‌های پس از کنفرانس بن را حفظ و با طالبان مبارزه کند.
خیزش دوبارۀ خشونت‌آمیز طالبان در سال ۱۳۸۳، مرحلۀ دوم تلاش برای کنارآمدن با مشکل طالبان را به همراه داشت. این مرحله که تا آغاز برنامۀ رییس‌جمهور اوباما برای خروج نیروهای امریکایی از افغانستان و انتخاب دوبارۀ رییس‌جمهور کرزی در سال ۲۰۰۹ ادامه یافت؛ سیاست نخستینِ استفاده از قوۀ قهریه به سیاست استفاده از ترکیب فشار نظامی و تلاش برای مصالحه تغییر کرد. در حالی‌که ایالات متحده به سیاست مبارزه با تروریسم ادامه داد، دولت افغانستان با شاخه‌های طالبان که گفته می‌شد با القاعده ارتباط نداشتند، سیاست آشتی را در پیش گرفت. دلیل اصلی شکست مذاکرات و تلاش‌های مصالحه در این مرحله، مواردی بود که باید از سوی دولت افغانستان و متحدان بین‌المللی آن اصلاح می‌شدند. این موارد عبارت بودند از: سیاست‌های بیشتر واکنشی تا کنشگرایانه در میدان جنگ، دستِ‌کمگرفتن نیاز به مدیریت عوامل داخلی و منطقه‌یی منازعه، و عدم یک سیاست منسجم حل منازعه.
پس از انتخاب مجدد رییس‌جمهور کرزی در سال ۱۳۸۸ و بدبینی فزایندۀ او در مورد فعالیت‌های نیروهای بین‌المللی در افغانستان، او شیوۀ جدید مذاکره با طالبان را در پیش گرفت که با طرح آن، تلاش‌ها برای حل مسالۀ شورشیان وارد سومین مرحله شد. سازوکار پیش‌بُرد مذاکرات در این مرحله به شورای عالی صلح افغانستان واگذار شد که در سال ۱۳۸۹ در نتیجۀ «جرگۀ ملی مشورتی صلح» تشکیل شد؛ جرگه‌یی که در آن ۱۶۰۰ نماینده برای مشوره در مورد روند صلح در کشور، در کابل گرد هم آمدند. در ابتدا شورای عالی صلح به رهبری برهان‌الدین ربانی، رییس‌جمهور پیشین دولت اسلامی افغانستان (۱۳۷۱-۱۳۸۰) که اتفاقاً خود او در سال ۱۳۷۵ از سوی طالبان از قدرت کنار زده شده بود، کارش را آغاز کرد. بلافاصله پس از تأسیس آن، شورای عالی صلح به‌ دلیل عدم ظرفیت در مدیریت منازعه از یک‌سو، و عدم هماهنگی با نیروهای بین‌المللی از سوی دیگر، اعتبار خود را از دست داد. بازیگران خارجی طبق سیاست‌های خود‌شان و بدون در نظر گرفتن برنامۀ کرزی با طالبان تماس برقرار کرده و آجنداهای موازی مذاکره با طالبان را پیش می‌بردند. یک نمونۀ این رویکرد، افتتاح دفتر سیاسی طالبان در قطر در ماه جوزای سال ۱۳۹۲ است که در نتیجۀ تماس مستقیم دیپلمات‌های امریکایی و آلمانی با عناصر طالبان، از جمله طیب آغا، به منظور گشایش مجرای گفت‌وگوهای صلح با طالبان ایجاد شد. این دفتر پس از اعتراض کرزی بر برافراشتهشدن بیرق امارت اسلامی افغانستان و این‌که این دفتر از امارت اسلامی افغانستان نماینده‌گی خواهد کرد، بسته شد. برافراشتن بیرق امارت اسلامی در قطر را در افغانستان طوری تفسیر کردند که گویا طالبان تلاش دارند خود‌ را به‌عنوان دولت موازی با جمهوری اسلامی افغانستان معرفی کنند.
کرزی در واکنش به تماس‌های مستقیم دیپلمات‌های خارجی با طالبان، با برخی از عناصر طالبان «تماس‌های مخفی» برقرار کرد. طرح مذاکرات کرزی جهت آوردن طالبان به میز مذاکره هیچ سودی نداشت؛ اما چانه‌زنی کرزی و شورای عالی صلح با عناصری از شورشیان که از هستۀ اصلی طالبان نماینده‌گی نمی‌کردند، به رهایی صدها جنگ‌جوی طالبان از زندان پل‌چرخی منجر شد.
برخلاف انتظارات کرزی، جنگ‌جویان آزادشده دوباره به میدان جنگ بازگشتند که در نتیجۀ آن، افغانستان وارد یک مرحلۀ خونینتر شورش‌گری و حملات انتحاری شد. در این روند، رییس شورای عالی صلح نیز در خانهاش در کابل، از سوی یک مهاجم انتحاری ترور شد که خود را یکی از فرماندههان طالبان معرفی و ادعا کرده بود که برای تحقق طرح صلح کرزی به کابل آمده است. قبل از ترور ربانی، دستگاه امنیتی پاکستان نیز چهره‌های «نسل پیشین» طالبانِ مستقر در کویته و کراچی را هدف قرار داد تا کنترل هرنوع توافق سیاسی ممکن در افغانستان را حفظ کند. این اقدام پاکستانی‌ها در افکار عامۀ افغانستان طوری تعبیر شد که گویا دولت پاکستان عناصری از طالبان را که برای گشایش راه‌های گفت‌وگو با کرزی در مورد مصالحۀ سیاسی «به‌ رهبری افغان‌ها» آماده‌گی می‌گرفتند، هدف قرار داده است.
علی‌رغم این حوادث، کرزی هم‌چنان به تأکید خود بر مذاکرۀ دوجانبه با طالبان که او آن‌ها را آشکارا «برادران ناراضی» می‌خواند، ادامه داد؛ اما الگوها و آجندای متناقض حل منازعه و پیش‌شرط‌های انعطافناپذیر طرفین، مانع پیشرفت در جهت حل منازعه از طریق گفت‌وگو شد. در حالی‌که دولت در تلاش ادغام طالبان در روند سیاسی پسا-کنفرانس بُن بود، این گروه پیش‌شرط‌هایی را برای مذاکره پیش کشید که پذیرش آن‌ها برای دولت ناممکن بود. پیش‌شرط‌های عمدۀ طالبان، به‌گونۀ مثال، خروج کامل نیروهای خارجی و ایجاد یک دولت مبتنی بر شریعت در کابل بود. به این ترتیب، پرکردن خلأ میان یک سناریوی ایده‌آل و وضع موجود، با ابزارها و امکانات دستداشتۀ طرفین برای اعمال نفوذ بر یکدیگر ممکن نبود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.