گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ چهار شنبه 18 میزان 1397 - ۱۷ میزان ۱۳۹۷
طالبانیسم – بهمعنای موسع آن- از یکسو کشتار، قتل و ویرانگری کم سابقهیی را در جهان اسلام راه انداخت و خسارات بزرگ مادی و معنوی را بر اسلام و مسلمانان تحمیل کرد، از سویی هم ملتهای فرو رفته در خواب غفلت را به شدت تکان داد و ضرورت نو اندیشی و نوسازی را در میان مسلمانان مطرح ساخت. این تکانه میتواند در عین حالی که آغاز خوبی برای نوسازی به حساب آید، از جانبی هم تهدید «غربی سازی» نیز بوده میتواند.
نوسازی و توسعه فرمول شناخته شدهیی دارد: تا زمانی که انسان نو نشود، جامعه نو نمیگردد. بدین معنا که نوسازی جامعه از نوسازی افراد و اشخاص آغاز مییابد؛ نخست ذهن انسان متحول میگردد، سپس گفتار و کردار او دگرگون میشود و آهسته آهسته این تحول به درون جامعه رخنه میکند. آنچه طالبان و گروههای فکری هم تبارشان انجام دادند، در کنار کشتارهای فجیع و بیرحمانه و ویرانگریهای بیسابقه، عجز و درماندهگی قرائتهای تندروانه از دین و روشهای سنتی را در امر اداره و رهبری جامعه به اثبات رسانید و اذهان را متوجه راههای تازه و جدیدی برای برون رفت از وضع موجود کرد. پرسشهایی که در اذهان خلق گردیده فرصتی برای نو اندیشی و در فرجام نوسازی بهدست داده است، فرصتی که در اثر سیاستهای پاپ و کلیسای اروپا در چند قرن پیش آن را به تجربه گرفت و سختگیریهای گروههای اسلامی امروز آن را در جهان اسلام فراهم داشته اند.
راههای شناخته شدۀ نوسازی در علم توسعه بیش از چند تا نیست؛ طریقۀ نخست، شامل یک دسته از اصلاحات سیاسی، اقتصادی و دینی میگردد که در اروپا با اصلاحات دینی آغاز گردید و به سایر پهلوهای زندهگی نیز سرایت کرد تا این که اروپا را به مرکز تحول و منشأ پیشرفت جهان مبدل گردانید. آنچه در ایالات متحدۀ امریکا رُخ داد، کم و بیش از این طریقه متاثر میباشد و از همین رو است که در منش و روش اروپا و امریکا تفاوت آنچنانی دیده نمیشود. دیگر آنچه که «میجی» در جاپان به راه انداخت که به «انقلاب میجی» شهرت یافته است و در امتداد آن کاری که در روسیه صورت گرفت و هر دو کشور را در قطار ملل پیشرفته و مقتدر جهان جا داد. این روش به وسیلۀ زمامداران مدبر و آگاه از بالا به پایین سامان داده شد.
کشورهای رو به توسعه در جنوب شرق آسیا با اولویت دادن به رشد اقتصادی و کاپی برداری از غرب، آرام آرام روی پای خود ایستادند، لیکن توسعۀ چین از جنس تازهیی است؛ این کشور با نظام سیاسی متمرکز؛ اما اقتصاد بازار تلفیقی میان سوسیالیسم و سرمایهداری به عمل آورده و حرکت شتابانی را در توسعه و نوسازی اقتصادی در پیش گرفته است.
در میان کشورهای اسلامی هیچ یک از این راههای یاد شده به تجربه گرفته نشد، چه بسا که نزد کثیری از علمای دینی توسعۀ مادی در تقابل با تعالیم اسلامی پنداشته میشد و از آن احتراز صورت میگرفت؛ تا این که گروههای تندرو و افراطی دینی که از اندیشۀ آنان در این نبشته به «طالبانیسم» یاد میشود. به منظور ایجاد جامعۀ اسلامی دلخواه شان دست به اقدامات خشونت باری زدند که در پارهیی از موارد، بیپیشینه بود؛ نه چنگیزخان مغول، نه هتلر نازی و نه هم استالین گرجی به چنین کارهای زشت و قبیحی دست یازیده بود.
تاریخ نیم قرن افغانستان اگر در نظر گرفته آید، نمونۀ دلچسپ و آموزندهیی بهدست میدهد؛ حزب دموکراتیک خلق وقتی سیاستهای دین ستیزانه را در این کشور اعمال کرد، حاصل آن رشد اسلامگرایی و تقویت کتلههای دینی مذهبی بود، بر عکس آن گاه که تندروان دینی فرمان امور را به کف گرفتند، غربگرایی جان یافت و تمایل به ابزار و وسایل جدید بیشتر گردید؛ این تغییر در کنار پرشتاب بودن خود، جدی مینمایاند. زیرا در افغانستان که همهگان به عقبماندهگی و توسعه نیافتهگی مادی و معنوی آن معترف اند، ذهنیتهایی را خلق کرده است که از آیندۀ متفاوتی خبر میدهد.
به گونۀ نمونه: مردم افغانستان به بیگانهستیزی شهرهاند در حالی که امروز کار با شهروندان خارجی برای بسیاری از جوانان افغانستان مایۀ فخر و مباهات شده است و آن عده جوانانی که با خارجیها کار میکنند، خود را یک سر و گردن نسبت به همقطاران خود بلندتر میشمارند. افتخار به دین و مذهب و تعصب دینی در بسیاری جوامع توسعه نیافته وجود دارد و افغانستان در حد بالایی از این ویژهگی بهرهمند بود، ولی حالا تساهل و مدارای دینی در میان مردم به چشم میخورد و دیگر غیر خودیها در نظر عامۀ آن «نجاست» و «قباحت» قبلی را ندارد. نه تنها چهرههای دارای پیشینههای متفاوت سیاسی و فکری در یکجا باهم مشغول کار اند، تعامل مردم بومی نیز با امدادگران و کارشناسان خارجی که پابند ادیان مختلفی اند، سازنده و راحت شده است.
همیشه در مورد حقوق و جایگاه زنان در افغانستان بحث و گفتوگو بود، هر چند این مشاجرات به پایان نرسیده، لیکن زنان دیگر در افغانستان وزیر میشوند، به نمایندهگی مردم در شورای ملی میرسند، نماینده و سفیر در خارج میگردند، از همه عمدهتر این که سالانه صدها دختر جوان غرض تحصیل راهی کشورهای خارجی میگردند. درست چیزی که امیر امانالله خان را یک سده پیش وادار به ترک وطن کرد و آتش جنگ را علیه حزب خلق مشتعل گردانید.
در سالهای پسین، فعالیت رسانههای صوتی و تصویری به صورت بیپیشینه رونق یافته است، فیلم و موسیقی به وسیلۀ ماهواره وارد اکثریت منازل شده و مد و فیشن غربی در حال گسترش است.
استقبال از ابزارهای سخت و نرم غربی سراسری شده است و دیگر نسلی از مردم به آن خو گرفته اند و قطع پیوندهای مردم با آنها کار آسانی نیست.
صاحب این قلم عامل عمدۀ این دگردیسی را سیاستهای خشن و واپسگرایانۀ طالبان میداند که در واکنش با آن سر بر آوردهاند. اگر قرار بر این میشد، با برنامهریزی روی مسایل تعلیمی و تربیتی این دگرگونی صورت میگرفت، دهها سال وقت نیاز بود؛ اما اقدامات طالبان سرعت این تحول را چندین بار بیشتر گردانید که میتواند یک فرصت مناسب شمرده شود. در این میان نگرانی نویسنده این است: بیم آن میرود این تحول بیش از آن که به «نوسازی» بیانجامد به «غربی سازی» خواهد انجامید. در این صورت کشورهای اسلامی را نه به اقتدار و خودکفایی رهنمون سازد، بلکه به وابستهگی و درماندهگی بیشتر خواهد کشاند. افزون بر آن، همیشه تحولاتی که از عمق و ریشۀ تاریخی محروم اند، از آسیبپذیری بیشتری برخوردار میباشند. در چنین وضعیتی، مسوولیت زمامداران آن است تا به آسیبشناسی این جریانها پرداخته و جلو انحرافات را بگیرند، بدبخت آن ملتی نیست که هم قربانی طالبانیسم بوده باشد و هم به اثر سیاستهای ناشیانۀ حکامش از ذهنیتهای جوانه زده، نتواند به نفع خود استفاده برد و در پایان از یک وادی سیاه به وادی سیاه دیگر بغلطد و حاصلش همین باشد و بس.
Comments are closed.