گزارشگر:احمد ذکی خاورنیا/ چهار شنبه 2 عقرب 1397 - ۰۱ عقرب ۱۳۹۷
بخش چهارم/
دوم: حوزۀ سیاست
پوشیده نیست که رویکرد فکری در حقیقت قرائت جدیدی از احداث و متونی است که در بیرون از چارچوب ذات انسانی قرار دارد، به همین لحاظ، رویکرد فکری تلاش برای دانستن حقیقت آن رویدادها با بازپرسی سیاق و مساق رویدادها و متون برای فهم کنه و حقیقت آن و همچنان شناخت اشخاص آنان میباشد؛ زیرا دوری و نزدیکی از متون و رویدادها به معنای تنها رویدادها با خوبیها و بدیهایش نیست بلکه رویکردی است که مساق فرهنگی-اجتماعی رویدادها و متون ساکت در دلالت معانی آن مبدل به متون زنده و متحرک سازد، در سیاق چنین رویکردی خواننده میتواند با آن تعامل مثبت داشته باشد و تا زمانی که متون در سیاق و مساق شان احتمال چنین نتیجهگیری را داشته باشد میتوان با آن تعامل مثبت داشت.
تلاش میکنیم تا به رویدادهای سیاسییی که پس از وفات پیامبر گرامی اسلام به وقوع پیوسته است، نزدیک شویم و آن رویدادها را مورد قرائت اکتشافی قرار دهیم نه اینکه آنان را یادآوری کرده و به تمجید و بزرگداشت آن بپردازیم و هدف ما از اینگونه قرائت این است تا نخست آن را بدانیم و از قدرت و تسلط آن بر وضعیت کنونی ما بکاهیم. دوم، از این حوادث که میخواهیم آن را مورد بررسی قرار دهیم، حادثۀ سقیفه بنی ساعده و جنگ ارتداد و کشته شدن حضرت عثمان و به آتش کشیده شدن خانۀ کعبه و کشته شدن حضرت حسین است. اینکه چرا این حوادث را انتخاب کردهایم، برای این است تا این حوادث تا هنوز که هنوز است پس لرزهها و سایههای آن بر زندهگی ما حکومت کرده و آیندۀ ما را تشکیل میدهد و تخم فرقهگرایی را در ما میکارد و در عین حال، این رویدادها نقش اساسییی در زشت و منقلب نشان دادن ارزشهایی مانند عدالت، شورا، کرامت انسانی و برادری ایمانی داشته است.
۱- اجتماع سقیفه بنی ساعده در سال ۱۱ هجری:
اندکی پیرامون این اجتماع مکث میکنیم، اجتماعی که پس از وفات پیامبر و پیش از کفن و دفن آن حضرت صورت گرفت، طوری که متون تاریخی ذکر میکنند، انصار در سقیفه بنی ساعده بدون در نظر گرفتن مهاجران و رأیزنی با آنان گردهم جمع شده بودند تا جانشینی برای رسول خدا برای ادارۀ امور دولت تعیین کنند، خلیفهیی که از طرف انصار برای این پست تعیین شده بود، سعد بن عباده یکتن از سرداران دوازده گانۀ انصار بود که با پیامبر در روز بیعت عقبه بیعت کرده بود، زمانی که مهاجران از این بیعت اطلاع یافتند رسول خدا را بر سر تخت جنازه ترک کرده و به این اجتماع پیوستند تا جلو بیعت برای خلافت را بگیرند و تکروی انصار را متوقف سازند، پس عمر پس از مداخله و بگومگوها با برخی از بزرگان انصار گفت: هیهات! دو نفر در یک قرن جمع نمیشوند، قسم به خدا عربها راضی نمیشوند که شما را به عنوان امیر بپذیرند، در حالی که پیامبر از غیر شما باشد اما عربها از اینکه متولی امرشان کسانی باشند، نبوت در آنها بوده است، امتناع نمیورزند، ما به کسانی که ایمان آورده اند حجت ظاهر و قدرت آشکار داریم کی با ما قدرت محمد و امارت او را منازعه میکند و ما دوستان و اقوام ایشان هستیم؟ مگر کسی که به باطل روی آورد و یا به گناه پناه برد و یا متورط در هلاکت باشد؟!
حباب ابن منذر که یکتن از بزرگان انصار بود، برخاست و گفت: ای گروه انصار مواظب باشید و به حرفهای این آدم و یارانش گوش ندهید- هدفش عمر و مهاجران بود- با این حرفها حق شما را میبرند اگر از خواستههای شما امتناع ورزیدند از این سرزمین آنان را خارج کنید و متولی امر خودتان شوید، قسم به خدا شما به این امر سزاوارترید برای این که با شمشیرهای شما بود که عرب منقاد این دین شد…» (نگاه کنید: الکامل فی التاریخ،ابن الأثیر، ۱/۳۶۰،تاریخ الأمم والرسل والملوک، محمد بن جریر الطبری أبو جعفر، ۲/۲۴۳).
ظاهراً کاندیدای انصار سعد بن عباده در بستر بیماری بوده و پس از بگومگوهای زیاد میان حباب و عمر مردم هجوم آوردند و طرفداران سعد صدا زدند که مواظب سعد باشید تا زیر پا نشود، عمر در رد سخنان آنان گفت: بکشیدش خدا او را بکشد. سپس بالای سرش ایستاد و گفت: قصد کردم که پامالت کنم تا اعضای بدنت کوفته شود، سپس قیس بن سعد از ریش عمر گرفت و گفت: اگر مویی از سر او کم شود، دوباره برنخواهی گشت و دندانی هم در دهنت باقی نخواهد ماند، ابوبکر مداخله کرد و گفت: ای عمر آرام باش آرامی در اینجا کارامدتر است، عمر از وی روی برتافت و سعد گفت: قسم به خدا اگر توانایی ایستادن میداشتم، صدا میزدم تا تو و یارانت را باز میداشتند.
به همین اساس سعد، کاندیدای خلیفه انصار از بیعت خلیفه مهاجرین امتناع ورزید و بیعت نکرد تا اینکه عمر به خلافت رسید ابن سعد در طبقات خود از محمد بن عمر ذکر کرده که او گفت، برایم محمد بن صالح از زبیر بن منذر بن ابی اسید ساعدی حدیث گفت، ابابکر نزد سعد بن عباده نفر فرستاد که بیا و بیعت کن و قومت همهگی بیعت کرده اند سعد گفت نه، قسم به خدا با شما بیعت نمیکنم تا تو را با تمام تیرهایی که در تیردان دارم نزنم و با شما با کسانی که از قومم تبعیت میکنند جنگ کنم، هنگامی که این خبر به گوش ابوبکر رسید بشیر بن سعد گفت: ای خلیفه رسول خدا! سعد امتناع ورزیده است و با تو بیعت نمیکند و یا کشته شود و کشته نخواهد شد تا اینکه با وی فرزندان و قومش کشته نشوند، آنان کشته نخواهند شد تا زمانی که قبیله خزرج کشته نشوند و آنان کشته نخواهند شد تا زمانی که اوس کشته نشوند پس آنان را تحریک نکن زیرا امر به شما تکیه کرده است و او ضرری هم به شما نمیرساند و تا زمانی که با او کاری نداشته باشید او فرد تنهایی است، ابوبکر نصیحت بشیر را پذیرفت و سعد را به حالش واگذاشت، زمانی که عمر خلیفه شد روزی در راه مدینه با او روبهرو شد و بگومگوهایی کردند از آن پس سعد تصمیم گرفت تا مدینه را ترک کند، چنین کرد و به سرزمین شام رفت و در آنجا به گونۀ مرموزی کشته شد؛ پس از اینکه اوضاع تحت کنترل آمد و مردم به ابوبکر بیعت کردند و پس از او عمر متولی امور مسلمانان شد، عمر ماجرای سقیفه و انتقال قدرت را یک عمل ناسنجیده خواند که خداوند از شر آن مسلمانان را نگهداشت بخاری مقوله عمر را در صحیح خود ذکر کرده است، سپس گفت: که عمربن خطاب گفت: اگر کسی بدون مشورت مسلمین با کسی بیعت کرد، نه از بیعت کننده متابعت میشود و نه از کسی که با او بیعت شده است تا مبادا هر دو در معرض قتل قرارگیرند؛ اما آیا این درست است که خداوند از شر این بیعت مسلمانان را حفظ کرده است؟ در سطور ذیل برای پاسخ به این پرسش به بازخوانی تاریخ میپردازیم.
۲- علل جنگهای ارتداد از سال ۱۱- ۱۳ هجری:
از بازپرسی متون تاریخی بیعت سقیفه و کیفیتی که از طریق آن بیعت به پایان رسید و ابوبکر به عنوان خلیفۀ مسلمانان تعیین و حکومت او مشروعیت پیدا کرد، نخبگان قریشی توانستند مسالۀ حاکمیت را به نفع خود پایان دهند و نخبگان انصار را وادار به کنارهگیری کردند و حاکمیت نخبگان قریشی به رسمیت شناخته شده و پذیرفته شد، گرچه این مشروعیت در کرانههای مدینه چندان مورد پذیرش قرار نگرفت و قناعت مردمان اطراف مدینه را حاصل نکرد؛ به همین لحاظ ساکنان اطراف عدم پیروی و اطاعت از چنین حکومتی را به گونههای مختلف اظهار کردند، در برابر قدرت قریشیها علم عصیان و نافرمانی بر افراشتند گرچه در مجموع اکثریت آنان هنوز هم در دایرۀ ایمان قرار داشتند.
عصیان و سرکشی ساکنین اطراف مدینه در برابر ارستوکراسی قریش را از گفتوگویی که میان ابوبکر و نایب او عمر بن خطاب صورت گرفت، میتوان چنین فهمید که ابوبکر اصرار داشت، عصیانگرانی را که به حکومت مالیات نمیپردازند بکشد در حالی که عمر اصرار میورزید که با آنان جنگ نکند؛ زیرا آنان به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر شهادت میدهند و نماز هم میخوانند، اما پاسخ ابوبکر برای عمر سخت و کوبنده بود، برایش گفت: آیا در جاهلیت شجاع بودی و در اسلام سست و زبون شدهای؟ این مقوله و این عکسالعمل ابوبکر در بارۀ مشورت عمر را میتوان یکی از چیزهایی دانست که زمینۀ الزام آور ندانستن شورا را در میان مسلمانان رواج داد و فقهای احکام سلطانیه هم با استناد به آن شورا را کار تشریفاتی دانسته و الزام آور ندانند. این را نیز باید بدانیم، زمانی که عمر به خلافت رسید اسیران قبایلی را که از دادن زکات امتناع ورزیده بودند آزاد کرد چنانچه شوکانی در نیل الاوطار میگوید.(نگاه کنید: إزاله الخفاء عن خلافه الخلفاء فارسی، ۱/۴۷۹).
مهم اینکه خلیفه برای کشتن ساکنین اطراف تصمیم گرفته و آن را مورد اجرا گذاشت، جنگی را علیه آنان تحت نام جنگ با مرتدین اعلام کرد با وجود اینکه به اسلام شهادت میدادند و نماز هم میخواندند چنانچه از متن بالا دانسته میشود، طوری که عمر رضی الله عنه گفت: چگونه با مردم میجنگی در حالی که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: امر شدم با مردم بجنگم تا اینکه بگویند: لا اله الا الله، و آن که آن را بگوید، حقا که جان و مالش را از من حفظ کرده است، جز به حق اسلام و حساب (باطن) او با خداست. ابوبکر رضی الله عنه گفت: سوگند به خدا میجنگم با کسی که میان نماز و زکات فرق گذارد، زیرا زکات حق مال است و سوگند به خدا اگر زانوبند شتری را که به رسول الله صلی الله علیه وسلم میدادند، از من باز دارند، با امتناع آن با آنها میجنگم. عمر رضی الله عنه گفت: پس والله نبود آن مگر اینکه دیدم خداوند دل ابوبکر رضی الله عنه را برای جنگ باز گشوده و دانستم که آن حق است.(متفق علیه)
باید به این حقیقت اعتراف کنیم که ماشین این جنگها را جمهور صحابه میچرخاندند، آنانی که زمام امور دولت در دست آنان بود و صحابهیی که به تأویل آیت زکات پرداخته بودند و در برابر حکومت مرکزی علم مخالفت برافراشته بودند، قربانی این جنگها هزاران تن از اصحاب پیامبر بودند، آنانی که در جنگهای بدر، احد، بیعت الرضوان و دیگر غزوهها حضور داشتند، پُر واضح است که کشنده هم بهنام خدا میکشت و کشته شده هم میگفت که ما از رسول خدا تا زمانی که در میان ما بود اطاعت کردیم… ای قوم ما را به ابوبکر چی؟ این سخن به این حقیقت اشاره دارد که این جنگ، جنگ سیاسییی بیش نبود که هدف از آن سرکوب قبایل اطراف مانند قبایل یمن و بحرین و قریههای نزدیک مانند: بنی عبس، وذبیان، أسد، بکر، وغطفان، وطیء، وسلیم، وهوازن، تمیم و دیگران بوده است.
آنچه هویداست این است که علت اصلی بیعت نکردن قبایل با ابوبکر همانا نادیده گرفتن آنان در شورا در ارتباط به تعیین خلیفه بعد از رسول خدا بوده است، طوری که قبایل در مباحثات سقیفه حضور نداشتند چه رسد به اینکه رأی و نظر آنان در نامزدی گرفته شود. این کنار زدن و نادیده گرفتن در اندیشۀ سیاسی، باعث باز شدن دروازۀ فتنهها و خونریزی مخالفان سیاست حکومت مدینه گردید، روایتهای تاریخییی وجود دارد، بیانگر این است که شمار کشته شدهگان جنگهای مسما به ارتداد از هزاران صحابه و کبار تابعین و حافظان کریم تجاوز کرده است، روایتهایی وجود دارد که یاران پیامبر به مثله کردن مخالفان خود پرداختند. چنانچه خالد بن ولید با مالک بن نویره کرد طوری که خالد امر به بریدن گردن او میکند و سپس سر او را میان دو سنگ میگذارد و بر روی آن دیگ میپزد و از آن دیگ پخته میخورد تا با چنین روشی خوف و رعب را بر دل اعراب دیگر بیندازد، میگویند که موهای سر مالک زیاد بود تا اینکه دیگ را پخت!(البدایه والنهایه لابن کثیر، ۶/ ۳۲۲).
Comments are closed.