احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





جامعۀ کور شده توسط ایدیولوژی «مرد موفق»

گزارشگر:محمد رجب‌پور/ شنبه 5 عقرب 1397 - ۰۴ عقرب ۱۳۹۷

mandegar-3کریم شخصیت اصلیِ داستان که اکنون چهل‌وچندی سال از عمر او گذشته است، در شُرف پیری است. موهایش ریخته و اندک مویی نیز که باقی مانده، سفید شده است. کریم از مشکلات گوارشی نیز رنج می‌برد. او زمانی دوست داشت فوتبالیست بزرگی شود، ولی فوتبال را به‌دلیل مصدومیت نتوانست دنبال کند. بعد از آن، به شعر و شاعری رو می‌آورد ولی در این زمینه هم توفیق چندانی کسب نمی‌کند. او اکنون کارمند سادۀ دبیرخانۀ یک اداره است و چند وقتی می‌شود که از همسرش به دلیل مشکلات مالی جدا شده است.
روزی از طرف یک هم‌کلاس [هم‌صنف] قدیمی به نام «میرک» که در امریکا پزشک متخصص شده و عضو انجمن پزشکان سلطنتی است، دعوت‌نامه‌یی دریافت می‌کند تا به همراه بقیۀ دوستان در مراسمی که به افتخار بازگشت او قرار است برگزار شود، شرکت کند. کریم به مناسبت بازگشت میرک شعری می‌سراید تا به محض دیدنش آن را بخواند. اما روز موعود وقتی که به محل مهمانی می‌رسد، از دور می‌شنود که دوستانش به اتفاق میرک مشغول صحبت از او هستند و دارند به شکستش در زنده‌گیِ زناشویی و شاعرپیشه‌گی‌اش قاه‌قاه می‌خندند. کریم که از شنیدنِ جملات استهزاء‌آمیز آن‌ها ناراحت شده است، کاغذ متن شعر را مُچاله می‌کند و به همراه گلی که خریده، دور می‌اندازد. بعد بدون این‌که کسی متوجه آمدن و رفتنِ او شود، محل مهمانی را ترک می‌کند.
اما این تمام داستان نیست. علاوه بر روایت فوق، داستانْ پر از فلش‌بک‌هایی به کودکی، جوانی و در کلْ گذشتۀ کریم است. او در خانواده‌یی فقیر متولد شده و پدرش تنها یک طواف یا فروشندۀ دوره‌گرد تهی‌دست است. پدر حتا پول ندارد برای کریم که در نقاشی بااستعداد است، قلم نقاشی بخرد. کودکیِ کریم در تضاد کامل با کودکیِ هم‌کلاس ثروتمندش میرک است. خانوادۀ متمول میرک پس از اخذ دیپلمش، او را به بیروت می‌فرستند تا از آن‌جا به امریکا برود و در پزشکی ادامۀ تحصیل دهد. اما کریم بعد از اخذ دیپلم، تحصیلات را رها می‌کند و در آزمون ورودیِ دانشگاه شرکت نمی‌کند. همان‌طور که گفته شد، کریم در زمینه‌هایی که به جای ادامه‌تحصیل دنبال می‌کند یعنی فوتبال و شاعری، توفیقی کسب نمی‌کند. پس از این‌که کارمند دبیرخانه می‌شود، با همکارش مینا ازدواج می‌کند و از او صاحب یک فرزند می‌شود. از مینا می‌خواهد که دیگر سرکار نرود، به همین خاطر مجبور است صبح تا شب در اداره و مغازۀ دوستش کار کند تا بتواند مخارج زنده‌گی‌اش را تأمین کند. از این‌روست که دیگر فرصت شعر گفتن و مطالعه ندارد و در جلسات انجمن شعر نیز نمی‌تواند شرکت کند. از طرفی هرچه‌قدر او بیش‌تر کار می‌کند، مینا بیش‌تر خرج می‌کند و با وجود کار زیاد نمی‌تواند مخارج خانواده را آن‌طور که زنش انتظار دارد، تأمین کند و به اصطلاح: هشتش گروی نُهش است. در عوض زحمت‌های زیاد او، زنش فقط او را «بی‌عرضه» می‌نامد. آرام آرام اختلافات‌شان اوج می‌گیرد و سرانجام به‌خاطر این‌که باقی‌ماندۀ موهایش را به‌رغم مخالفت همسرش رنگ می‌کند، از هم جدا می‌شوند.
در «قصۀ آشنا» مفهوم موفقیت و شکست مادی، برجسته شده است. داستان نشان می‌دهد ارزش و احترامی که در جامعۀ پول‌پرست خود کسب می‌کنیم، متناسب با موفقیت مادیِ ماست. هرچه‌قدر که طبق معیارهای جامعه موفق‌تر باشیم، دیگران احترام بیش‌تری به ما می‌گذارند. این موفقیت می‌تواند در زیبایی ظاهری، توانایی جسمانی و افتخارات ورزشی، هنر و ادبیات، تحصیلات و شغل خود را جلوه دهد. کسی که موفق باشد جامعه او را می‌پذیرد، حتا اگر فرد موفقیت را از طریق نامشروع کسب کرده باشد. اما کسی که ناموفق است و در رقابت اجتماعی از دیگران عقب مانده باشد، هرچه‌قدر هم که شرافت‌مندانه زنده‌گی کند، از سوی اجتماع طرد می‌شود و «بی‌عرضه» لقب می‌گیرد.
کریم در همه زمینه‌های فوق، ناموفق است. زیبایی ظاهری‌اش را از دست داده است؛ چرا که موهایش ریخته و باقی‌ماندۀ آن‌هم سفید شده است. ورزش فوتبال را به‌دلیل مصدومیت کنار گذاشته است و تنها می‌تواند آخر هفته مسابقات را در ورزشگاه تماشا کند. شاعرپیشه‌گی‌اش هم توخالی است و شعرهایش ظاهراً ارزش ادبیِ چندانی ندارند. او تحصیلات دانشگاهی ندارد و تنها کارمندی ساده است که حقوقی بخور و نمیر دارد.
به نظر می‌رسد ایدیولوژی «مرد موفق» تمام شخصیت‌های داستان را کور کرده است. این ایدیولوژی به افراد القا می‌کند که موفقیت مادی ثمرۀ ابتکار، پشتکار و کوشش زیاد است. بنابراین، اگر فردی ناموفق بود، به‌خاطر تنبلی یا بی‌عرضه‌گی‌اش است. در صورتی که مشکل در بی‌عرضه‌گی کریم و امثال او نیست. او دارد دو شیفت کار شرافت‌مندانه می‌کند. مشکل اصلی در نظام اقتصادیِ ناسالم جامعه است. تنها افرادی موفق می‌شوند که مانند «میرک» ثروتمند به دنیا آمده‌اند، یا ثروتمندان و افراد بانفوذ آن‌ها را مورد حمایت قرار می‌دهند مانند «ایمن» که با دختر آقای «نیام» کارمند عالی‌رتبۀ شرکت نفت ازدواج می‌کند و پدرزنش شغل بسیار خوب و پردرآمدی برایش فراهم می‌کند، یا دست به کارهای خلاف بزنند مانند پدر «کرمی» که استوار شهربانی است و درباره‌اش شایعات زیادی بر سر زبان‌هاست و احتمالاً از طریق پول‌های ناپاکی که او کسب کرده، پسرش توانسته است در بهترین جای شهر مغازۀ کالای خانه‌گی دایر کند.
در این داستان، افراد جامعه به کریمِ شاعرپیشه و شعرهایش به مثابه کالا می‌نگرند. هر کالایی دارای ارزش فایده‌یی (Use Value)، ارزش تبادلی (Exchange Value) و ارزش تبادل نشانه‌یی (Sign-Exchange Value) است. (Critical Theory Today، صفحه ۶۲). مثلاً ارزش فایده‌یی یک خودرو [موتر]ی بنز یک‌صد میلیون تومانی این است که می‌تواند انسان‌ها را از مکانی به مکان دیگر جابه‌جا کند. ارزش تبادلی آن همان قیمت آن است، اما ارزش تبادل نشانه‌یی آن برای صاحبش، تعلق به قشر مرفه جامعه است.
شعرهای کریم، خریداری ندارند و شاعر از طریق این کالا نمی‌تواند درآمدی کسب کند. پس ارزش تبادلیِ آن‌ها صفر است. همان‌طور که مینا همسر کریم می‌گوید: «صد من شعر به یه [یک] بزغالۀ گر [کَل] نمی‌ارزه.» (قصۀ آشنا، صفحه ۳۵) دوستان کریم نیز آن‌گاه که شاعرپیشه‌گی‌اش را به سخره می‌گیرند، می‌گویند: «زنش میگه بچه شیر میخواد، اوس کریم باد به غبغب میندازه و میخونه: ما هم شیریم، شیران علم.» (قصۀ آشنا، صفحه ۴۹). حتا خود کریم هم می‌داند که ارزش تبادلیِ آن‌ها هیچ است. وقتی که بی‌پولی و شکست خود را با ثروت و شهرتِ میرک مقایسه می‌کند، به خود می‌گوید: «مردم فهمیدن چه کنن! میفهمن! مثل تو وقت را تلف نکردن! ضَرَبَ زیدا ـ دو زانو نشستی و صرف میر خواندی ـ ادبیات! شعر!» (قصۀ آشنا، صفحه ۴۵)
از آن‌جا که این اشعار چندان مورد پسند قرار نگرفته‌اند و به شهرت شاعر نیانجامیده‌اند، ارزش تبادل نشانه‌ییِ آن‌ها هم صفر است و شاعر نمی‌تواند بدان‌ها افتخار کند. کریم شاعر بزرگی نیست که زنش حداقل دلش خوش باشد با فرد بزرگی ازدواج کرده و بتواند شهرت و جایگاه اجتماعی‌اش را به رخِ دیگران بکشد. حتا وقتی کریم با زن بدکاره‌یی به نام مریک دربارۀ شاعرپیشه‌گی‌اش صحبت می‌کند، مریک او را به تمسخر «خُل و چِل و دیوانه» می‌نامد. (داستان آشنا، صفحه ۲۶)
تنها ارزش فایده‌یی این شعرها، سرگرم کردنِ چند مخاطب گه‌گاهی در جلسات انجمن شعر یا این‌طرف و آن‌طرف است و جز آن، از دید دیگران کاغذپاره‌هایی بیش نیستند.
از لحاظ تاریخی، حیات اقتصادی شاعر، وابسته به یک حامیِ ثروتمند مانند یک پادشاه و خان بوده است و بدون حمایت آن‌ها، کم‌تر شاعری پا می‌گرفت. حفظ و ترویج آثار شاعر هم از طریق التفات این طبقه مرفه و اشرافی میسر بود. در عصر مدرن، با گسترش چاپ‌خانه ها، افزایش سواد عمومی و ظهور خواننده‌گان طبقه متوسط، از وابسته‌گی اقتصادی شاعر و نویسنده به طبقۀ حاکم کاسته شد و اگر کتابی پرفروش می‌شد، وضع معیشت مولف آن‌هم احتمالاً زیر و رو می‌شد. کریم شاعرپیشه دیگر نه آن حامی سنتی شعر را دارد تا به امید صله‌های دریافتی، به اعتلای هنرش بپردازد و نه خواننده‌گانی را که با خرید کتاب اشعارش از او حمایت مالی کنند. او صنعتگری است که کالایی بی‌ارزش و بی‌مشتری تولید می‌کند و چون از لحاظ مالی و اقتصادی ناتوان است، جامعۀ کورشده توسط ایدیولوژی «مرد موفق» به او داغ بی‌عرضه‌گی می‌زند. بدین ترتیب، او هم دچار ازخودبیگانه‌گی می‌شود و هم توسط خانواده و دوستانش طرد.

منابع
محمود، احمد. قصۀ آشنا. تهران: موسسۀ انتشارات نگاه، چاپ سوم، ۱۳۷۷٫
Tyson, Lois. Critical Theory Today. USA: Routledge, 2006.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.