احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:زیگمونت باومن/ برگردان: عرفان ثابتی/ دو شنبه 17 جدی 1397 - ۱۶ جدی ۱۳۹۷
به باور اکثر این نسخهپیچها، «اعتماد» همان مولفۀ مفقودی است که فقدان آن یکی از دلایل عمده یا شاید حتا اصلیترین دلیل برای بیفایده شدنِ نظامهای درمانیِ سابقاً موثر است – نظامهایی که هنوز هم طبق معمول توصیه و عمدتاً مطمین شمرده میشوند، با این که شواهد فزاینده حاکی از بیفایدهگیِ آنها است. شفادهندهگان امور اجتماعی و سیاسی اکنون به احیای اعتماد امید بستهاند و عموماً ناکارآمدیِ مزمن داروهای اجتماعی سنتی را به دلیل کمیابیِ آزارندۀ اعتماد میدانند.
این که نظامهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر اعتماد استوار اند و این که فقدان اعتماد به سقوط این نظامها میانجامد، اکنون به اصل مسلمی در علوم سیاسی تبدیل شده است – گفتمان کنونیِ علوم سیاسی را بر این مبنا نهاده، جا انداخته، و تحکیم کردهاند و به ندرت آن را بازبینی میکنند. در سخنرانی ۱۹ جنورب ۲۰۱۰ در «نشستهای پترارک» در مونپولیه، دومینیک اشناپِر این را به عنوان اصل موضوعه پذیرفت و به صورت واقعیتی مسلم و بینیاز از برهانهای نظری یا تجربی ارایه کرد که: حیات اقتصادی و مشروعیت سیاست («و بنابراین، به تعبیری، نظم اجتماعی») «بدون حداقلی از اعتماد میان مردم، و بدون اعتماد مردم به نهادها دوام نمیآورد.» به این ترتیب، از پیش معلوم بود که به نظر اشناپر علت اصلی مشکلات فعلی زندهگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی چیست: در «جامعۀ ]مبتلا به[ نافرمانی گسترده»یی که در آن زندهگی میکنیم، «استدلالهای مبتنی بر عرف یا قانون دیگر معتبر به شمار نمیرود.» به نظر اشناپر، ما به چنین استدلالهایی اعتماد نداریم – دست کم نه آن طور که گویا اجدادمان داشتند. اگر چنین باشد، پس عجیب نیست که نظامهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسیمان معیوب، خراب، فکسنی، زهواردررفته و در معرض سقوط هستند. اما اشناپر نپرسید که در کلاف سردرگمِ عوامل گوناگونی که این وضعیت را به وجود آوردهاند، کدام علت است و کدام معلول؟
پییِر رزانوالون در گفتوگو با روزنامۀ لوموند (۲۱ سپتامبر ۲۰۱۰) میگوید، جوهر اعتماد به کارگزاران عبارت است از «توانایی حدس زدن رفتار بعدی آنها.» به نظر او، در سیاست به سبک قدیم (قطعاً نه خیلی قدیمی – حداکثر نیم قرن پیش)، که حول محور احزاب سیاسی بزرگ سازماندهی میشد، احزابی که هر یک نظرات نسبتاً تثبیتشده و برنامههای تقریباً انعطافناپذیری داشتند، به کار بستن این توانایی نسبتاً آسان و مسلم فرض کردنش از آن هم آسانتر بود. بنابراین، میتوان گفت در سیاست کنونی که به بازی شخصیتهایی تبدیل شده که میآیند و میروند (و آمدورفتشان چندان ربطی به نظرات و برنامههای جاری ندارد، اگر نگوییم کاملاً به آن بیربط است)، اطمینان از رفتار بعدی دُمکلفتها محال مینماید. برخلاف احزاب بزرگ، ریشهدار، و تا حد زیادی غیرشخصیِ دوران گذشته، به «شخصیتهای سیاسی»یی که ستارۀ بختشان سوسو میزند نمیتوان اعتماد کرد، چون اقدامات بعدی آنها تصادفی و نقششان متزلزل است، چون به هیچ وجه نمیتوان بازیگران پردۀ بعدی نمایش سیاسی را با اطمینان پیشبینی کرد.
از سوی دیگر، لوئیچ بلوندیو در «روح نوین دموکراسی» میگوید که شک و تردید جدید مردم به وقایع دالانهای قدرت ناشی از واهی بودن بیش از پیش آشکارِ مشارکت شهروندان در فرایند سیاسی است، مشارکتی که به طور فزاینده به انتخاب ادواری «نمایندهگانی» تقلیل یافته است که به محض این که انتخاب میشوند و به قدرت میرسند، «نمایندهگی»شان را از دست میدهند. با وجود این، همان طور که باستین فرانسوا (در لوموند، ۲۲ جنوری ۲۰۱۰) میگوید، تا وقتی که مسألۀ پاسخگویی حاکمان منتخب از حیطۀ مسوولیت سیاسی به حیطۀ جرایم منتقل نشود، نمیتوان وضعیت فعلی را تغییر داد. اکنون اشخاص به جای نظرات در جایگاه متهم قرار گرفتهاند. در عمل، از هر لحاظ، صاحبان مناصب سیاسی آزاد اند که بدون ترس از مجازات بیانیههای انتخاباتی خود را پاره کنند، مگر این که در حین ارتکاب جرایمی نظیر اخذ رشوه، تقلب در گزارشهای مالی، شرکت در معاملات غیرقانونی، یا روابط جنسیِ رسواکننده مچشان را بگیرند.
به هر حال، چنین بیانیههایی بیش از پیش زاید و غیرضروری میشوند، زیورآلاتی که اگر نگوییم هیچکس، تنها معدودی آن را مطالعه خواهند کرد، یا در واقع درخور مطالعه خواهند شمرد؛ شعارهای گیرایی نظیر «به من اعتماد کنید» یا «ما میتوانیم»، که به بیانیههای مفصل احتیاج ندارند، بسیار موفق خواهند بود. «ارادۀ عمومی»، به شدت مثل علاقۀ معتادان به مجموعۀ تلویزیونی واقعنمای برادر بزرگ، مربوط و محدود است به جذابیتها و زرق و برق، خطاها و خلافکاریهای صاحبمنصبان، به صعود و حتا بیشتر، سقوطشان، به ورود و بیشتر، خروج ننگین و اخراج تلخشان – و نه به اتفاقات درون سرای قدرت، و نه به محصول آن، که از پیش آن را بیارزش میشمارند و نه مفید؛ چیزها یا رویدادهایی فوقالعاده معمولی و بیاهمیت، مگر برای طرفداران دوآتشۀ مسابقههای تلویزیونی. این وضعیت مرا به یاد اظهار نظری ساختهگی میاندازد که به کشاورزی ایرلندی نسبت دادهاند: «این خوک وزنش اون قدر نیس که فکر میکردم؛ اما خب منم فکر نمیکردم که اون قدر باشه.»
اجازه دهید که بگویم با توجه به فروپاشی و سقوط تدریجی اما مداوم ساختارهای جمعی و اجتماعی، و جایگزینی (یا در واقع شبهجایگزینیِ) به همان اندازه تدریجی اما مداوم آنها با «شبکهها»ی ناپایدار، متغیر و فوقالعاده کمدوام (که به آنی سرِ هم، و ناگهان بدون هیچ هشداری برچیده میشوند، بی آن که قدرت اجرایی داشته باشند یا اصلاً مدعی چنین قدرتی باشند)، جز این دگرگونی انتظاری نمیتوان داشت. در شمارۀ امروز لوموند (۲۲ سپتامبر ۲۰۱۰) اِروه دو تِییه از داخل یکی از این شبکهها چنین گزارش میدهد: «محشره، روی تلفنِ همراه فیسبوک دارم: صدها دوستی که نمیشناسمشان باهام تماس میگیرن تا دربارۀ فوتوفنهایی حرف بزنن که به من هیچ ربطی نداره، فوتوفنهایی که در زندهگیشان به کار میبرن، زندهگیهایی که هیچی ازشان نمیدانم.» الن مَنک (در کتاب تاریخ سیاسی روشنفکران که اخیراً منتشر شده) سیاست شبکهیی را @gora نامیده است …[۱]
میزان اطمینانی که یک صاحب نظر به ما میدهد بازتاب میزان اعتبار و وثاقتی است که دارد یا ما برایش قایلایم. اولی نمیتواند بیشتر از دومی باشد. وقتی به ما اطلاعاتی میدهند تا بپذیریم، تقریباً به طور خودکار میپرسیم: «چه کسی این را به تو گفت؟» یا «کجا این را خواندی (یا شنیدی)؟» هرچند که پاسخ این پرسشها به ندرت رضایتبخش است. امروز شاید بیش از هر وقت دیگری به صاحب نظری موثق و مورد اعتماد نیاز داریم – اما اوضاع زمانه برای ظهور، و از آن بدتر ماندگاریِ، چنین صاحب نظری اصلاً مساعد نیست.
اکنون حق داریم که انتخاب کنیم، و وظیفه داریم که مسوولیت پیامدهای این انتخابها را بر عهده گیریم، حق و وظیفهیی که هردو بر دوشمان سنگینی میکنند. شاید هرگز به این اندازه خودآیین و مستقل نبودهایم، اما در عین حال هیچگاه تا این حد محتاج کارشناسانی معتبر و معتمد نبودهایم که صمیمانه بخواهند حق و تواناییمان برای خودآیینی را تحکیم و تقویت کنند. از هرچه بگذریم، همانطور که الکسی دو توکویل با شهودی عجیب پیشبینی کرده بود، اکنون حتا بزرگترین فیلسوفان هم مجبور اند که صرفاً به دلیل اعتماد به کسانی که «متخصص» خوانده میشوند یا خود را به این نام میخوانند میلیونها چیز را باور کنند؛ حتا بزرگترین فیلسوفان هم نمیتوانند صحت اطلاعاتی را که برای اندیشه و عمل لازم دارند به صورت دست اول بسنجند. بیش از صد سال پیش، گئورگ زیمل گفته بود فراوردههای سرزندهگی و خلاقیتِ روح بشر چنان فزونی یافته که روحی که خود موجد و مبدع آنها بوده دیگر قادر به هضم و درکشان نیست. از هنگام اظهار نظر توکویل تا کنون، حجم اطلاعات موجود برای مصرف به طور تصاعدی افزایش یافته است. هرگز این همه انسان آزاد، اسیرِ این همه قیدوبند نبودهاند. هرگز این همه کارهای انسانهای آزاد ناشی از این همه نیروها و فشارهای بیرونییی نبوده که قادر به مهار یا مقاومت در برابرشان نبودهاند…
تشخیص کارهای درست و غلط به نوعی قمار تبدیل شده است. چارهیی نیست، زیرا حجم اطلاعات لازم برای انجام کاری واقعاً عاقلانه (یعنی، کاری مبتنی بر شناخت «کامل» وضعیت) هضم همۀ اطلاعات ضروری را ناممکن میکند. چون پردازش اکثر اطلاعات تنها به صورت دست دوم یا دست سوم ممکن است، حتا آن بخش از اطلاعات که قابل هضم و جذب است بیچونوچرا نیست. بر فراز هر حقیقتی که در فضای واقعی یا مجازی در گردش است، شبح دروغ سرگردان است؛ و بر فراز هر توصیۀ معتبری، شبح نیرنگ سایه افکنده است. ما آهسته اما پیوسته به ریا و دورویی در همۀ سطوح خو میگیریم و عادت میکنیم.
دیگر دروغ و نیرنگ مایۀ ننگ و رسوایی نیست؛ دیگر با رضایت عمومی دروغگویان و شیادان را صرفاً به دلیل سلب اعتمادمان از عرصۀ زندهگی عمومی بیرون نمیرانند؛ «صرفهجویی در بیان حقیقت» و «گزینش دلبخواهی واقعیتها»، ماستمالی و «تفسیر و تعبیر کردن» اخبار یا ارایۀ گزارشهای دروغین، منبع درآمد سیاست کنونی است. این روزها، خبر افشای دروغگویی یک «دولتمردِ» دیگر کمتر کسی را متعجب میکند. ممکن است متخصصان ماستمالی را مسخره کنیم و به آنها بخندیم، اما دیگر نمیتوان سیاست را بدون آنها تصور کرد، درست همان طور که اجدادمان نمیتوانستند سیرک را بدون دلقک تصور کنند. دروغگویی، تکذیب دروغگویی، و افشای دروغگویی به سرگرمکنندهگی سیاستمداران میافزاید؛ این در دنیای دلمشغول و معتاد به تفریح و سرگرمی امتیاز کوچکی نیست.
در ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۸، ساراماگوی محبوبم در وبلاگش جورج دابلیو. بوش را گاوچرانی خواند که کل دنیا را به ارث برده و آن را با یک گله اشتباه گرفته است. «میداند که دارد دروغ میگوید، میداند که میدانیم که دارد دروغ میگوید، اما چون دست خودش نیست و دروغگویی بیاختیار است به دروغگویی ادامه خواهد داد …» اما جورج بوش تنها نیست! «امروز جامعۀ بشری آلوده به دروغ است، بدترین نوع آلودهگی اخلاقی… دروغ همه جا مصون از مجازات رواج دارد، و به نوعی «حقیقتِ دیگر» تبدیل شده است.» بگذارید یادآوری کنم که جورج اورول بیش از نیم قرن پیش نسبت به بروز این پدیده هشدار داده بود و آن را «زبان دوپهلو» نامیده بود…
در شرایط کنونی، فراخوان سیاستمداران برای افزایش اعتماد عمومی به آنها، همچون آواز پریان دریاییِ افسونگر، مشکوک و غیرقابلاعتماد به نظر میرسد. چرا باید به پریان افسونگر اعتماد کنیم؟ آیا عاقلانهتر، و در نهایت صادقانهتر، نیست که از اولیس تقلید کنیم؟ (همین حالا شمار فزایندهیی از مردم چنین میکنند، یعنی به حرف مقامات بالا گوش نمیدهند.) همان طور که یوزپلنگها نمیتوانند خالهای خود را تغییر دهند، پریان افسونگر هم نمیتوانند لحن و آهنگ خود را عوض کنند. بنابراین، آیا بهتر نیست که با جدیت بکوشیم عرصۀ عمومی را طوری از نو طراحی کنیم که ورود پریان افسونگر به آن ممنوع باشد؟ اقرار میکنم که این کار در حرف آسانتر است تا در عمل. اما معتقدم که میارزد امتحانش کنیم. و لازم است که امتحانش کنیم. بیدرنگ. فقط به خاطر ترمیم اعتمادمان به امکانپذیری حقیقت…
Comments are closed.