احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناصـر فکـوهـی - ۰۵ حوت ۱۳۹۷
در بررسی پدیدههایی که گاه به صورتی مترادف «ارزش»، «عرف» یا «اخلاق» نامیده میشوند، دغدغۀ اندیشمندانِ اجتماعی همواره آن بوده است که بُعدی کارکردی نیز در آنها بیابند. هرچند کارگردگرایی به مثابۀ یک رویکرد نظری ـ روششناختی مدتهاست که اعتبار خود را از دست داده، اما این بیاعتباری بیشتر شامل انحصار نگاه به بُعد کارکردی در امور اجتماعی میشود و نه عدم توجه کامل به این بعد. از اینرو همیشه میتوان در کنار ابعاد دیگرِ ذهنی و رفتاری، بعد کارکردی را نیز مورد توجه قرار داد و مثلاً در همین پرسش از آن راه، به پدیدهیی چون «دروغ» پرداخت: چرا آدمها دروغ میگویند و چه سودی از این راه عایدشان میشود؟
ابتدا تأکید کنیم که کنشگر اجتماعی لزوماً دروغ را در مرزهای روشنی نمیبیند و رویکرد او به این امر، همواره یک پیوستار است که میتواند از دروغ محض و کاملاً آگاهانه با هدف تحمیق و انحرافِ مخاطب تا بیان صرفاً بخشی از واقعیت و یا بیان واقعیت در قالبها یا اشکال خاص که محتوای آن را تغییر دهد، به صورت ناخود آگاه، هزاران شکل داشته باشد. آنچه یک کنشگر اجتماعی دروغ غیرقابل بخششی از جانب دیگری میداند، ممکن است در نظر طرف دیگر، صرفاً شیوهیی خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه از بیان یک مسأله باشد. بنابراین برای آنکه بتوانیم پاسخی نسبی به این پرسش بدهیم، باید خود را به تعریفی تقلیلگرایانه همچون تعریف زیر محدود کنیم: «دروغ کنشی آگاهانه در سطح زبان یا گفتمان است که به منظور تحریف واقعیت به گونهیی که کنشگر آن را میشناسد و به منظور تأثیرگذاری خاص یا جلوگیری از تأثیری خاص بر مخاطب انجام گیرد.». این تعریف ما را به ناچار به سوی در نظر گرفتن دروغ به مثابۀ یک آسیب اجتماعی پیش میبرد؛ زیرا قاعدتاً جامعهیی سازمانیافته و کمابیش به دور از تنش و آسیبهای اجتماعی نباید نیازی به دروغگویی داشته باشد و یا این نیاز باید بسیار اندک باشد. درست برعکس میتوان نتیجه و گزارهیی دیگر را نیز در اینجا مطرح کرد: به همان میزان که جامعهیی وارد فرایندهای آنویک یعنی ناهنجاری اجتماعی شده و در آنها به موقعیتهای خطرناکتر و پرتنشتری میرسد، مثلاً سقوط اخلاقی، فقر، نابسامانی روابط بیننسلی و بینجنسیتی، سردرگمی و بحران هویتی و… ، به همان میزان نیاز کنشگران به استفاده از دروغ به مثابۀ راهحلی ولو موقت برای کاهش تنشها و ایجاد هماهنگی در رفتارها و ذهنیتها نیز افزایش مییابد. زمانی که چرچیل در آغاز جنگ جهانی دوم در برابر پارلمان انگلستان و در واقع در برابر مردم انگلیس قرار گرفت، این جامعه توان آن را داشت که از او دربارۀ جنگی که در پیش بود، بشنود: «برای شما، هیچ وعدهیی جز خون، کار، اشک و رنج ندارم» و زمانی که جرج دیلیو بوش و تونی بلر پیش از حمله به عراق به دروغ اعلام کردند که این کشور یک تهدید اتمی بلافصل برای غرب به شمار میرود، به خوبی میدانستند که دروغ میگویند، اما این را نیز میدانست که جامعهیی را نمایندهگی میکنند که این دروغ را میخواهد تا ولو غیرمستقیم و ولو ناخودآگاهانه به هدف دیگری برسد.
بنابراین دروغ را چه در کمیت و چه در کیفیت آن، چه در میزان فراوانی و چه در محتوای آن، باید یکی از مهمترین مولفههای موقعیتهای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادیِ یک جامعه به حساب آورد. گردآوری دروغها و تحلیل کمی و کیفی آنها، راهی است که تاریخدانان سالها است از خلال آن جوامع انسانی را تحلیل میکنند، اما به باور ما، جامعهشناسان و انسانشناسان نیز میتوانند از همین روش برای شناخت، درک و تحلیل جوامع مور مطالعۀ خود استفاده کنند. از این لحاظ دروغ را میتوان کاملاً با پدیدههای دیگری که بازهم در سطح زبان و گفتمان اتفاق میافتند و به همین میزان اهمیت دارند همچون مبالغه، تملق، چاپلوسی، شوخی، تحقیر، بزرگداشت و تقدیر و… مقایسه کرد که هر یک نیاز به تشریح و تحلیل جداگانهیی از لحاظ فرهنگی دارند.
انقلاب اطلاعاتی در جهان کنونی، ما را در رابطه با دروغ یا نیمهحقیقتها و حقیقتهای تحریف شده و یا بیش از حد انبوه، در وضعیت خاصی قرار داده است: امروز بسیار کمتر از آنچه تصور شود ممکن است با دروغ در موقعیت «خام» یا «پیچیده»یِ آن روبهرو باشیم، بدین معنی که دروغ به سازوکاری درهمتنیده تبدیل میشود که در کنشگران اجتماعی درونی شده و در رسانهها نهاینه میگردد، به صورتی که ممکن است در مجموعهیی نسبتاً بزرگ افراد و نهادها، به صورتی ناخود آگاه دایماً از آن به مثابۀ رابطهیی «طبیعی» و «بدیهی» میان یکدیگر استفاده کنند. چگونهگی برخورد روزنامهها و بهویژه روزنامههای موسوم به «زرد» با وقایع، از معروفترین مصادیق این امر است. اما اگر در این منطق به پیش برویم و مسایل را از نزدیکتر و به شیوهیی عمیقتر تحلیل کنیم، خواهیم دید که همین روش میتواند حتا در بالاترین سطوح، آنجا که به نظر میرسد حقیقت باید اصلی مطلق باشد، مقلا حوزۀ علم و دانش نیز رایج است. تصور دانشمندان علوم طبیعی و حتا علوم انسانی نسبت به دانش خودشان و رابطهیی که این دانش با مردم عادی و دانش آنها دارد، اغلب تصوری دروغین است که سازوکارهایی دروغین را نیز حتا به ضرب استفاده از ابزارهای هژمونیک به کار میاندازد تا بتواند مشروعیت خود را بر کرسی نشاند.
با این وصف، وجود سازوکارهای انتقادی، همواره میتوانند تأثیرهای مخرب دروغ سازمانیافته، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه را کاهش دهند. در این حال خطرناکترین موقعیتها در جوامعی مشاهده میشود که از یکسو به دلیل نابسامانیهای اجتماعی نیازی شدید به گسترش سازوکارهای دروغ یا رفتارهای شبیه به آن دارند، و از طرف دیگر، به دلایل تاریخی، سیاسی و غیره سازوکارهای انتقادی و خنثاکنندۀ دروغ را نیز در خود بهطور کامل یا جزیی از میان بردهاند. فردی که از یک بیماری خطرناک رنج میبرد و باید درمان شود، ممکن است بتواند به خود دروغ بگوید و بیماری را به فراموشی بسپارد و نشانهگانِ آن را به حساب هر چیز دیگری جز آن بیماری بگذارد؛ اما وجود پزشک و سازوکارهای بهداشتی، به مثابۀ ابزارهای انتقادی عمل میکنند که وی را وا میدارند دروغ را کنار گذاشته، حقیقت را بپذیرد و خود را درمان کند. اما اگر چنین فردی در عین آنکه شدیداً بیمار است، پزشکان و سازوکارهای همراهیکنندۀ آنها را نیز از میان ببرد، در حقیقت حکم مرگِ خود را صادر کرده است.
Comments are closed.