احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالاحد هادف - ۱۴ حوت ۱۳۹۷
روزی در سرویس شهری نشسته بودم که آن طرف در مقابل من به دست چپ، یکی از برادران اهل سیک لنگر انداخته بود. سرویسهای این جا-کشورهای اروپایی- معمولاً چوکیهای مقابل هم دارند که در قسمتهایی سرنشینان با فاصلههای متفاوتی روبهروی هم قرار میگیرند. آن برادر سیک مردی میانسال و آراسته با ریش و بروت بلند بود و عمامه مخصوص خودشان را بر سر داشت. من طبق معمول در او به اندیشه افتادم و قیافه آرام و نگاههای موقر و بیضرر او را در خیال خود به تحلیل گرفتم و به دل گفتم که خدایا چهقدر جالب است که اینها هم دین دارند و از قیافه و لباسشان معلوم است که بهحدی به دین شان ملتزم اند که همرنگی جماعت را ترک گفته و به قول شاعر «تن به رسوایی داده اند»، با آنهم چنان بیضرر اند که نه آنها با دیگران و نه دیگران با اینها مشکلی ندارند و این جا در غرب کسی از آنان نمیهراسد!
در این خیال بودم که سلسله پرسشهای ذهنیام اندکی جدی و بیرحم شد و با خود گفتم که نکند این آرامی و وقار و بیضرری تنها از سر ناچاری و جبر شرایط باشد که به او شانس اثبات خود در مسند قدرت و توان نداده است و لاجرم در چنین موقعیتی هر کس آرام و بیضرر به نظر میرسد. مگر در گذشتههای نهچندان دور در همین کشور خود ما روحانیون را از نرمی و عاجزی به «بختَک» تشبیه نمیکردند؟ بختک حشره بالدار کوچک و کلولهیی به رنگ سرخ است که در عُرف ما نماد بیضرری و نیکفالی پنداشته میشود و خوب به یاد دارم که در ایام کودکی وقتی از این بختکها مییافتیم، آن را روی کف دست میگذاشتیم و با این ندا و نیت که شریک زندهگی ما از کدام طرف خواهد بود (بختکبختک! خانه یارم به کجاست؟)، به او شانس پرواز میدادیم و باز از سمت پروازش حدس میزدیم که بخت ما به کدام طرف گره خورده است.
اهل دین نیز عموماً منبع و مَبعث خیر و بیآزاری بودند و همیشه انطباع اُنس و آرامش به بقیه میدادند، اما وقتی همین بختکهای دینی در دورۀ طالبان به قدرت و حکومت رسیدند، از زیر بال نرم و قرمز شان کیبل و شلاق برآمد و از چشمهای آرام و موقر شان برق وحشت جهیدن گرفت که کابوس را از یک پدیده رویایی به واقعیتهای عینی مبدل کردند و خلاصه قصه هلاکو و چنگیز در برابر سناریوی توحش و ستم اینها به افسانههای شیرین هزار و یک شب بدل شد. القاعده و داعش و بوکوحرام در خط سلفیت جهادی نیز مزید بر علت شدند و راهبان بودایی در برما که همیشه رنگ لباسهای نارنجیشان را تقلید عشق و عاطفه و نوعدوستی و آرامش روح بزرگ بودا میانگاشتیم و دیدیم که عطش خون و خشونت در درون آنها چه بینهایت ملتهب بوده است، آخرین میخ را بر تابوت حُسن نظر ما در برابر پیوند عِلِّی خیر به نوع دیانت کوبیدند.
در بحبوحه همین خیالات بود که ذهنم به سابقه بحران و جنگ در هند کشانده شد که قصههای توحش سیکها در آن جا خیلی تکاندهنده است و تازه به یاد آوردم که گاندی بزرگ را هم یکی از تندروان اهل سیک به قتل رسانید؛ همان گاندی که هند معاصر در سایه اندیشههای والای انسانی و مدنی او بنا شد و امروز به قدرتی مبدل گشته است که آن را «دموکراسی بزرگ» میخوانند و مسلمانان منطقه خصوصاً مردم افغانستان از مزایای وافر آن در عرصۀ صحت و سیاحت، کام میگیرند و کشورهای غربی در کل بهخاطر دریافت منابع خلاق انسانی به سوی آن اقبال دارند. باری با پدرم چند سال قبل در بیماری وفاتش به هند رفته بودم که پیوسته از اینکه خدا چهطور به «کافر» اینهمه نعمت و فراوانی ارزانی فرموده است، اظهار تعجب میکرد و لاحول میگفت. همهجا سبز و آباد بود و هر هفته باران میبارید.
ماجرای خیالیام بر محور برادر سیک در سرویس را با این اذعان به پایان رساندم که هیچ وقت به فرد و یا گروهی بر اساس ظاهر شان حکم نباید کرد و خیر و شر را هم به دین و آیینی به صورت مطلق نباید ربط داد، بلکه خوبی و شرارت چهبسا که امور ذاتی اند و انسان خوب در همه حال خوب خواهد بود و بهترین محک تشخیص خوبی در افراد و یا گروهها زمان قدرت و زور آنها است که به خودی خود شناخته میشوند و در وقت چیرهگی بر دیگران است که خیر و شر در فرد و یا گروهی برملا میشود و تنها همان یکی خوب است که زور دارد و بیضرر است، اما کسی که از بیزوری هنوز بیآزار مانده و یا زور یافت و ظلم کرد، اهل شرارت همو است؛ حالا تفاوتی نمیکند که ظاهرش چهگونه است و یا وابستهگی دینی و آیینیاش چیست؟!
Comments are closed.