احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:بتول سید حیدری - ۱۷ حوت ۱۳۹۷
امروزه بسیاری از کشورهای جهان خواستار دستیابی به توسعه اند. طرحهای توسعهیی که در این کشورها دنبال میشود معمولاً همان برنامههایی است که جامعهشناسان یا سیاستمداران غربی پیشنهاد میکنند. در بسیاری از این طرحها تا زمانی دراز، وضعیت زنان در نظر گرفته نمیشد یا این طرحها به گونهیی اجرا میشد که به وخیمتر شدن وضعیت زنان میانجامید، به دلیل ناآگاهی سیستم طراح برنامههای توسعه بدون اشراف داشتن به فضای سنتی و فرهنگی حاکم در کشورهای هدف.
مطالعات اخیر صاحبنظران اجتماعی نشان داده است که دستیابی به توسعۀ پایدار بدون مشارکت فعال زنان در تمامی عرصهها اعم از فامیلی، اقتصادی و اجتماعی امکانپذیر نیست. بررسیهایی که در زمینۀ مشارکت زنان در امور جامعه انجام گرفته نشان داده است که عوامل اجتماعی و فرهنگی و انتظارات متفاوت جامعه از مرد و زن، موانع مهمی بر سر راه مشارکت زنان است. از این رو، در دهۀ ۱۹۸۰ به جای اصطلاح زن در توسعه، اصطلاح «جنسیت و توسعه» به کار گرفته شد و در پی آن در بسیاری از کشورهای جهان سوم، راهبردهایی برای مشارکت عملی زنان در توسعه و برطرف شدن موانع اتخاذ شد.
یکی از این راهبردها توانمندسازی زنان با تاکید بر این نکته است که مشارکت زنان صرفاً به مفهوم بهرهمندی آنان از مزایا و نتایج برنامههای توسعه نیست بلکه آنان باید در اجرای برنامهها و طرحهای توسعه، مشارکت فعالانه داشته باشند.
مفهوم اصلی توانمندسازی یک زن اینگونه تعریف میشود که او برای انجام برخی کارها توانایی جمعی پیدا میکند و این امر به رفع تبعیض میان زن و مرد منجر میشود و یا در مقابله با تبعیضهای جنسیتی در جامعه موثر واقع میگردد تا با غلبه بر موانع پیشرفت، فعالیتهایی را انجام میدهد که باعث تسلط زن در تعیین سرنوشت خود و سپس جامعه میشود.
برای نیل به توسعۀ همهجانبه، چگونه میتوان تواناییهای زنان را برای مشارکت فعال در امور کشور گسترش داد؟ هدف این نوشته بررسی مهمترین راهی است که به افزایش واقعی توانمندی زنان، جدای از طرحهای پروژهیی مقطعی منجر میشود تا بدین وسیله زنان آنچه را اکنون هستند و آنچه را در آیندۀ افغانستان میتوانند باشند، تشخیص دهند و قابلیتهای خود را در تمامی زمینهها تقویت کنند.
توانمندسازی زنان از دو طریق میسر میشود: حذف عواملی که مانع فعالیت زنان میشود و افزایش توانایی و قابلیت آنان .
پیش از اینکه به مهمترین عامل، از بین این دو طریق ذکر شده بپردازیم، به چارچوب کُلی مباحث توانمندسازی زنان از نگاه نظریههای فمینیستی بهویژه نظریۀ فمینستهای لیبرال که توانمندسازی زنان از این نظریه بیشتر متأثر است، اشاره میکنیم.
۱- توانمندسازی و نظریۀ فمینیسم لیبرال
فمینیستهای لیبرال موقعیت پایینتر زنان را ناشی از کمتر بودن فرصتها، فقدان یا اندک بودن میزان تعلیم و محدودیتهای مربوط به محیط فامیلی میدانند. آنان ادعا میکنند که حقوق زنان با مردان برابر است و باید از حق تحصیل، استخدام، تملک دارایی و حمایتهای قانونی برخوردار باشند. (والری ،۱۹۹۹).
فمینستهای لیبرال معتقد اند که جامعۀ شایسته باید بیشترین فرصتها را برای توسعۀ استعدادهای فردی مهیا کند و این فرصتها باید در دسترس همگان باشند. در نظریههای سیاسی لیبرالها ارزشهای فردی در درخواست آزادی و برابری متجلی می شود. (جگر،۱۹۸۳.)
علاوه بر فمینیستهای لیبرال، فمینیستهای اصلاحگرا نیز بر ایجاد فرصتهای برابر برای زنان تأکید میکنند. آنان معتقد اند که اموری مانند مراقبت روزانه از اطفال و انجام کارهای خانه باید به گونهیی انجام شوند که زنان نیز بتوانند همانند مردان کار کنند. به زعم آنها، مردان نیز باید طرز تلقیشان را نسبت به بچهداری، کار خانه و دیگر جنبههای وظایف سنتی زنان تغییر دهند. (سارجت ،۱۹۹۹.)
اینان معتقد اند زنان باید در زمنیۀ تحصیل و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن حتا در مناصب سیاسی از همان حقوق مردان برخوردار باشند و در قبال کار برابر، دستمزد برابر دریافت کنند. زنان باید بیشتر در مجالس قانونگذاری حضور یابند، آنان حق دارند که حتا در صورت همسرگزینی و اولاد دار شدن در امور سیاسی شرکت کنند یا استخدام شوند. ( والری ،۱۹۹۹)
۲- توانمندسازی در نظریات توسعه
نظریات مربوط به نقش زنان در توسعه متأثر از نظریات فمینیستی و به طور عمده برخاسته از یافتههای بوزورپ است. بوزورپ نشان داده است که برنامههای توسعه به کار گرفته شده در کشورهای جهان سوم ناموفق بوده یا حتا عکس توسعه عمل کرده است. به دید او برنامهریزان، به معنای واقعی نابرابری جنسیتی پی نبرده اند. او معتقد است که باید میان مسایل مربوط به زنان که لزوماً مشکلآفرین نیستند و مسایل جنسیتی بر اثر فاصلۀ جنسیتی که مرکز ثقل برنامههای توسعه در امور زنان است، تمایز قایل شد.
مسایل جنسیتی بر اثر فاصلۀ جنیستی به جود میآید و فاصلۀ جنسیتی حاصل نظام تبعیضهای جنسی موجود در جامعه است. (لانگه ،۱۳۷۲) سارا لانگه یکی از نظریهپردازانی است که میگوید برای توانمندسازی زنان باید پنج مرحله را طی کرد که عبارت اند از: رفاه، دسترسی، آگاهی، مشارکت و کنترل.
در مرحلۀ «رفاه»؛ رفاه مادی زنان مثل تغذیه و درآمد بررسی میشود. در این مرحله منظور از توانمندسازی، رفع تبعیض بین زنان و مردان مد نظر قرار میگیرد. در مرحلۀ «دسترسی»؛ زنان باید به عوامل تولید مانند زمین، کار، سرمایه، کارهای مولد درآمد، خدمات، آموزشهای مهارتزا و حتا محصول و دسترنج خود دسترسی داشته باشند. در مرحلۀ «آگاهی»؛ زنان باید تشخیص دهند که مشکلات آنان ناشی از کمبودهای شخصیشان نیست، بلکه نشأت گرفته از نقشهای جنسیتی مربوط به فرهنگ است و به همین دلیل قابل تغییراست. «آگاهی»؛ در این مفهوم به معنای باور داشتن برابری است. در مرحلۀ «مشارکت» باید با شمار آنها در جامعه متناسب باشد. یعنی از نیروی زنان در پیشبرد مسایل اجتماعی هم استفاده شود. برابری در «کنترل»؛ به معنای توازن قدرت بین زنان و مردان است. ( موزر،۱۳۷۲.)
تحقیقات سازمان توسعۀ جهانی در سال ۱۹۹۵ نیز نشان داده بود که اتخاذ سیاستهای دیگری علاوه بر آموزش نیز میتواند در توانمندسازی زنان موثر باشد. مسایلی از قبیل رفع تبعیض از بازارکار، دسترسی به منابع مالی، برخورداری از حق مالکیت قانونی، مشارکت احتمالی نهادهای دیگر در نگهداری از اطفال و تقسیم کار در خانه میتواند امنیت مالی و پویایی اجتماعی آنان را افزایش دهد.
علاوه بر توانمندی و پویایی اجتماعی، سلامت زنان برای ایفای نقش خویش در مقام مادر و مدیر خانه یکی دیگر از عواملی است که در توانمندسازی زنان موثر است. بنابراین، اتخاذ راهبردهایی برای حفظ صحت زنان بهویژه در دوران پس از بلوغ ضروری مینماید و همچنین به نیازهای فرهنگی زنان نیز باید توجه کرد.
مهمترین مسأله در توانمندسازی زنان پیش از درگیر کردن سازمانها و نهادهای حقوقی و اجتماعی پیرامون حضور زنان، آشتی زنان افغانستان با خودشان است. چرا که زن افغانستانی دچار از خود بیگانگی شده است. از خود بیگانگی دارای دو جنبه است. ابتدا میزان از خود بیگانگی یک زن از خود درونیاش – خودی که نیازها، خواستهها، تواناییها و ارزش وجودی اشخاص را از یکدیگر متمایز میکند. دومین جنبۀ ازخودبیگانگی، بیگانگی از خود شخص است.
شرایط اولی از خود بیگانگی عمیقاً به دومی وابسته است، به این معنا که افکار خود شخص به طور کامل به ناتوانایی در شناخت خود درونی و ارزشگذاری به طور عینی منجر میشود. از خودبیگانگی توسط سایر نظریههای فمینیستی مورد بررسی قرار گرفته است. کلیشههای فرهنگی و تاریخی، بهخصوص نحوۀ تجربۀ زیستن با مادران و برخورد جامعه با زن و نقش زن بسیار تعیینکننده است. کلیشههایی که عملکرد جنسیتی را تقویت میکند که در کُل به حفظ برتری مردان و حقارت و ضعف زنان در افغانستان منجر میشد.
(بارتکی ۱۹۹۰) خاطر نشان ساخته است که کلیشهها، انتخاب مقتدرانه و سازمان اخلاقی را محدود میسازد، زیرا خود ضعیف و حقیر به صورت یک سایه درآمده و ظهور خودِ مقتدر را متوقف میسازد. البته سازمانهای فعال در افغانستان نیز از این کلیشهها برای جلوگیری از رشد و انتخاب زنان بهره میبرند و عمداً یا غیرعمد در عقبنشینی زنان طبق فوایدی که حضور زن بر ایشان خواهد داشت نقش مستقیم و غیر مستقیم را ایفا میکنند.
دومین جنبه «موقعیت بنبست مضاعف زنان» است. زنان در افغانستان هنگام تصمیمگیری، خود را در یک موقعیت بنبست مضاعف میبینند. برای مثال زنانی که وظیفهیی پیدا میکنند بهخاطر ترک فرزندانشان یا یاد نداشتن برنامهریزی جهت تعادل میان انجام کارهای خانه و امور بیرون از خانه مورد خود سرزنشی قرار میگیرند. یعنی خودشان احساس عذاب وجدان پیدا کرده و اقدام به سرزنش خودشان در گام نخست پیش از این که اطرافیان مورد توبیخشان قرار دهد، میکنند.
نکتۀ جالب این جاست که در کنار این زنان فعال در اجتماع، دختران یا مادرانی که درخانه هم حتا میمانند، برچسب تنبلی و بیکاری و مقایسه شدن با زنان دیگری که در جامعه فعال اند و یا منبع درآمد برای خانوادههایشان هستند؛ باز درگام نخست توسط خودشان قرار میگیرند. از اینرو، بارها چه به شکل پنهانی یا علنی احساس گناه، بیکفایتی و شکست میکنند.
این در حالی است که جامعۀ افغانستان و نهادهای فعال حقوق زنان و مدنی، تلاش دارند بگویند که زنان انسان هستند؛ اما از طرف دیگر هیچ فرصتی واقعی برای تهیۀ آن انسانیتی که به وسیلۀ زنان و به طور کلیشهیی قالببندی شده، طبق استانداردهای قابل دسترس را در جامعه عملیاتی نمیکنند.
سومین جنبه «سازمان و ساختار جنسیتی» است. به نظر میرسد که نیروهای نظاممند و دارای سازمان جنسیتی به طور آشکاری با عنوان پدرسالاری غلبۀ مردانه، پدرگرایانه و برتری مردان مشخص میشود. بر اساس این، اصطلاح جنسیت دو مکانیسم نیرومند که در آن «مردان» در تمام سازمانهای اجتماعی مهم قدرت را در دست دارند و «زنان» از دستیابی به این قدرت منع میشوند مقایسه میگردد. این سهم نابرابر از قدرت در قوانین، منابع اقتصادی، وضعیت فردی و در کلیۀ مواردی که زنان به لحاظ جسمی و جنسی توسط مردان قربانی میشوند، آشکار میگردد.
اما باز میگردیم به پرداخت مهمترین روشی که برای توانمندسازی زنان در جامعۀ افغانستان باید بدان توجه کرد.
در الگوهای توانمندسازی زنان، ادبیات تحقیقی نشان میدهد که روشهایی برای توانمندسازی اولیۀ زنان پیش از ورود عملیاتی در جامعه وجود دارد که متأسفانه در افغانستان هرگز بدان اهمیتی قایل نشده است. گاتیرز (۱۹۸۷) چهار زیر فرایند را شناسایی کرد که در انجام توانمندسازی زنان نقش بهسزایی دارد که اینها اند: رشد خود – کارآمدی، کاهش خود -سرزنشی، قبول مسوولیت شخصی برای تغییر و تشکیل گروه و خود آگاهی نقادانه.
پس با این حساب مهمترین اصل، «رشد خودآگاهی زنان» میباشد که میتوان الگوی سه مرحلهیی را برای آن پیشنهاد داد: اول، آگاهی شناختی از علایق خود شخص و موقعیت او با توجه به آگاهی از غلبۀ سیستمهای اجتماعی که در قدرت و ارتباط فرد باسیستم سهیم است. دوم، احساس کارآمدی نسبت به آگاهی شناختی به خوبی احساسی که در ارتباط با دیگران دارد. و سوم، شناخت هدف نسبت به تغییر در توزیع اجتماعی قدرت و به تبع آن بهبود شرایط اجتماعی و رشد علایق خود شخص است به برابری هرچه بیشتر.
در مورد زنان، هویت خود و خودآگاهی شامل یافتن این حقیقت است که خودشان را از کلیشهها و انتظارات پدرسالارانۀ جامعه رها سازند. خودآگاهی عبارت است از آگاهی از خود به عنوان یک موجود متفکر، به معنای آگاهی از این که فرد چه میکند و چرا این عمل را انجام میدهد. نظریههای فمینیستی معتقد اند که اساس دستیابی به خودآگاهی زنان، تجارب شخصیشان است. علاوه بر این آزمون زندهگی خودشان و کشف تجارب مشترک سایر زنان که در نظریه و کار علمی فمینسم تعریف میشود.
جنبۀ شخصی دستیابی به خودآگاهی شامل :۱- شناسایی احساسات، ادراک و نیازهای خود شخص که از تجاربش منتج میشود. ۲- شناخت و معنا کردن تجارب شخص به زبان خود او. ۳- بیان داستان زندهگی خود فرد که شامل اتصال برقرار کردن بین تجارب شخصی فرد با شرایط او به عنوان یک زن در جامعهیی که غلبه مردانه دارد بدون این که با زنی دیگر مقایسه شود و تفاوتهای فردی هر زن را به او پذیر اند. ۴- شناخت خود به عنوان یک زن که قدرت مشترک با سایر زنان فعال درجوامع دیگر دارد. ۵- تلاش برای تغییر خود و ساختارهای اجتماعی که برای زنان فشار زاست و از خانواده و مدرسه میتوان برای این برون رفتنها به شکل گام به گام شروع کرد.
دستاندرکاران هر جامعه خصوصاً در افغانستان که درحیطۀ زنان کار میکنند پیش از این که برنامههایی جهت حضور زنان در سطح اجتماع در نظر بگیرند، باید روی عناصر محوری در خودآگاهی زنان افغانستان کار کنند. مانند آگاهی یافتن از خشم زنان نسبت به نظامی که آنها را بیارزش مینماید و مهمتر از این خشم نسبت به شخص مردان در زندگی شان که مانع حرکت و خود واقعی بودن شان هستند.
این آگاهی یافتن از خشم، نیازمند این است که یا روی قربانی خشونت مردان شدن زنان کار شود و یا با زنانی که به دنبال خدماتی همچون مشاوره هستند و استعداد بیشتر و سریعتری برای جذب در بستر جامعه دارند، کار شود تا کمتر توسط خطاهایی که نادانسته و شتابزده انجام میدهند دچارآسیب گردند و تجربۀ تلخ شود برای سایر دخترانی که فعالیت این دختران را گواه هستند و همه دچارسرخوردهگی و سپس طرد و در نهایت، توسط خودشان و همجنسشان حتا حذف شوند. زیرا خشم، به خصوص خشم نسبت به مردان یکی از هیجانهای زنان است که زنان انکار کرده و آگاهی یافتن از این خشم و بهخصوص یافتن شیوۀ موثر و عملی برای تخلیۀ این هیجان فقط در یک فضای ارتباط توام با عتماد و امنیت امکانپذیر است و تا زنان با خود آشتی نکنند این چرخۀ توانمندسازی زنان در اجتماع به شکل یک پروسۀ معیوب حرکت می کند و بیشتر شکل نمایشی به خود میگیرد تا ریشهیی.
مادر خشمگین دختر خشمگین هم به جامعه هدیه میدهد و توانمندسازی حقیقی زنان و استفاده از نیروی انسانی زنان در جامعه میتواند در بافتی فقط اتفاق بیفتد که در آن زنان در وهلۀ نخست احساس قدرت شخصی کنند. داشتن این احساس قدرت زنان، نیازمند تصویر خود و تصویری است که توان و قدرت تغییر خود و جهان پیرامون خود را امکانپذیر میسازد. یادگیری برای اعتقاد به خود به عنوان یک زن فرایندی است که در طی زندهگی به دست میآید و کلید توانمندسازی زنان به حساب میآید.
این فرایند نیروهای فشار را در شناسایی و روشنسازی باورهای اساسی جستجو میکند. یکی باور به زنده بودن واقعی به معنای وجود داشتن و زندهگی کردن و حرکت به سمت رشد یا شدن و دیگری اینکه زندهگی مربوط است به عشق و زندهگی که به معنای مورد پذیرش قرار گرفتن، خواستنی بودن، ارزشمند بودن و مورد محبت و احترام آحاد جامعه قرار گرفتن است. چرا که توانمندسازی زیربنایی زنان افغانستان فقط توانمندسازیشان برای حضور در اجتماع و اقتصاد و افزایش سطح درآمد کشور نیست، بلکه بعد اصلی توانمندسازی، توانمندسازی روانشناختی است که به دنبال ارتقای صحت روان، بهبود سازگاری، اعتماد به نفس، خود کارامدی، کنترل بر زندهگی و… است.
مجریان امور در افغانستان باید برنامههای توانمندسازی روانی زنان را از طریق برگزاری کارگاههای آموزشی، مشاورههای فردی، فامیلی، گروهی و ارایۀ کتاب، مقالات در روزنامهها توسط نویسندهگان زن و مرد، کارشناسان متخصص و آگاه در رسانههای جمعی و… اجرا کنند. وقتی زن به توانمندسازی روانیاش با استفاده از روشهای فوق دست یافت، قدرت حل مسأله، سازگاری با فامیل، تصمیمگیری و تحمل در برابر ناکامیهایش افزایش مییابد و در نهایت، تواناییهای روانیاش ارتقا مییابد و سپس میتواند سالم تر و با اطمینان بیشتری گامهای موثر و محکم تری را با خطاهای کمتری که ناشی از شتابزدهگی است برای حضور در جامعه برای فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بردارد.
منابع :
تورس، اماری لیس و روزاریو دل (۱۳۷۵)، جنسیت وتوسعه ، ترجمه جواد یوسفیان.
ریترز، جورج (۱۳۷۴)، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی.
لانگه، سارا(۱۳۷۲)، معیارهایی برای توانا سازی زنان، نقش زنان درتوسعه، روشنگران.
فرخی راستایی، زهرا(۱۳۸۲)، توانمند سازی زنان برای مشارکت درتوسعه، پژوهش زنان، سال ۳٫
منبع: خبرگزاری هشدار
Comments are closed.