احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرتبخشی، استاد دانشگاه کابل - ۲۴ حوت ۱۳۹۷
یکی از تهدیدهای بزرگ و وحشتناکی که سرانجام امروز و فردای کشور را به صورت نگرانکنندهیی درآورده است، شکلگیری این انگیزه است که، دانش هیچ نقشی در وضع زندهگی ما ندارد. آنگاهی که دانش در مناسبات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… نقشی برجای نگذارد، آنوقت برای بسیاریها فراگیری علم به یک سرگرمیِ بیهدف و معناباخته میماند. زیرا معنا و هدفمندی را میتوان با کارکرد و غایت چیزها تعیین کرد. در فضایی که به هر چیزی از دریچۀ هدف و کارکرد آن نگریسته میشود، انگشتشمارند آنانی که علم را فارغ از نقش و نتیجهیی که ممکن است -در زندهگی فردی و اجتماعی- بر آن مرتب شود، اهمیّت دهند. از اینرو، فقدان نقش دانش در مناسبات مختلف اجتماعی چنان است که بسیاری از دانشآموزان انگیزهیی برای فراگیری آن ندارند. این تلقی فکری (انگیزهباختهگی) عوامل بسیاری دارد که پارهیی از آنها را مختصراً بر میشماریم:
برای یک دانشجو اعم از متعلم و محصل، استاد یا معلم، الگویی تمامعیار است، چنانکه فرداهای دور خویش را در «اکنونِ» او مینگرد. گمان بر این است که روزی در جایگاه استاد تکیه خواهد زد و همچون او، به اشاعۀ علم و اندیشه خواهد پرداخت. با این بیان، وقتی مینگرد که معلم با حقوق ناچیزی روز میگذراند و امتیازاتِ یک مشاور وزارتخانه شاید بیش از بیستبرابر یک معلم است، الگوی ذهنیاش فرومیریزد و آنگاه، الگوهای دیگری را نصبالعین خود قرار خواهد داد.
۱٫ مسألۀ دیگر، شگاف عمیق، یا بهتر است بگویم، پرتگاه عمیقی است که از علم تا قدرت سیاسی حفاری کردهاند. برای عبور از این پرتگاه، بایستی از ابزارهای دیگری چون: تملّقتمرینی، وابستهگی سیاسیِ خودخوارکننده، طرح مباحث تباری، گذر از خطوط سرخ ارزشها و … پل بست و از آن راه نقبی زد به قصر سلطان. در جامعهیی که بتوان با تملّق و یا صرفاً وابستهگی سیاسی به جاه و مکنتی دست یافت، انگیزهیی برای دستاندوزی دانش باقی نمیماند. سوگناکانه که نسلی از دانشجویان ما به چنین نتیجهیی رسیدهاند و این، خسرانِ بزرگی است که پیامدهای آن در آیندههای نهچندان دور برهنهتر خواهد شد.
۲٫ نکتۀ سومی نبود ضمانت شغلی است. دانشجو اطمینانی به اینکه شغل مناسبی در انتظار اوست، ندارد. ناهمآهنگی نهادهای تعلیمی و تحصیلی با بازار کار در کشور از عوامل مهمّ این بیاطمینانی است. ضمانتِ شغلی باعث میشود دانشآموز سعی بلیغی در جهتِ تسلّط بر رشتهاش به خرج دهد. وقتی ضمانتِ شغلی نیست و فارغالتحصیل نمیداند که در آینده کمپیوترکار خواهد شد یا گارد و یا هم مأمور بست هشتم؟، تنها چیزی که برایش موضوعیّت پیدا میکند، به دست آوردن سند فراغت است؛ سند فراغتی که با مغزِ تهی از دانش کسب کرده است. دانشآموز به این باور است که اگر افلاطون زمان هم شود، پشیزی ارزش نخواهد داشت. زیرا در این روزگار، اهمیّت آدمها به زور و زر است تا دانش. از اینرو، دانشآموز بهجای علماندوزی که اصلیترین رسالت اوست، به دنبال تحصیل قدرت سیاسی و ثروتاندوزی از هر طریق ممکن آستین بر میزند و پس از فراغت نیز، مغز و اندیشهاش را دو دستی در خدمت ارباب سیاست و ثروت میگمارد. سیاستگران و زراندوختهگان نیز به زبان و خامهاش نیازمندند و این دو را در توجیه اعمال و رفتارهای خویش میخواهند.
۳٫ مولوی در دفتر دوم مثنوی داستانی را بازگو میکند که به زیبایی وضعیّت امروز جامعه را نمایش میدهد و نقد حال اکنونِ ماست. بر بنیاد آن، اعرابییی بر اشترش دو جوال زفتِ پر از دانه بار کرده بود و خود نیز بر سر آن نشسته بود. حدیثاندازی (سخنگویندهیی) او را به سخن درآورد و در خلال پرسشگریها، چه دُرها که نسفت. سپستر، از اعرابی در مورد جوالها پرسید. او پاسخ داد که در یکی گندم است و در دیگری ریگ. از او پرسید: ریگ را چرا بار کردهیی؟ اعرابی گفت: برای آنکه گندم تنها نماند. حکیم گفت: جوال گندم را نیم کن و نیمی از آن را در طرف دیگر شتر بیاویز! تا هم جوال سبک شود و هم گندم. اعرابی از این طرح به شگفت درآمد.
۴٫ یک عرابی بار کرده اشتری
۵٫ دو جوالِ زفت از دانه پُری
۶٫ او نشسته بر سر هر دو جوال
۷٫ یک حدیثانداز کرد او را سوال
۸٫ از وطن پرسید و آوردش به گفت
۹٫ واندر آن پرسش بسی دُرها بسفت
۱۰٫ بعد از آن گفتش که این هر دو جوال
۱۱٫ چیست آگنده؟ بگو مصدوق حال
۱۲٫ گفت: اندر یک جوالم گندم است
۱۳٫ در دگر ریگی، نه قوتِ مردم است
۱۴٫ گفت: تو چون بار کردی این رمال
۱۵٫ گفت: تا تنها نماند آن جوال
۱۶٫ گفت: نیمِ گندم آن تنگ را
۱۷٫ در دگر ریز از پی فرهنگ را
۱۸٫ تا سبک گردد جوال و هم شتر
۱۹٫ گفت: شاباش ای حکیم اهل و حُر
اعرابی که نگاهی کارکردگرا به معرفت دارد و دانش را با میزان نتیجه میسنجد، بر این اندیشه است که حکیم با دانش و درایتی که دارد، بایستی مال و منال بسیاری فراچنگ آورده و مقام و منصب بزرگی را احراز کرده باشد. از اینرو، ادامه میدهد:
این چنین فکر دقیق و رأی خوب
تو چنین عریان پیاده در لغوب
رحمش آمد بر حکیم و عزم کرد
کاش بر اشتر برنشاند نیکمرد
باز گفتش: ای حکیم خوشسخن
شمهیی از حال خود هم شرح کن
اینچنین عقل و کفایت که تراست
تو وزیری یا شهی؟ برگوی راست
گفت: این هر دو نِیم از عامهام
بنگر اندر حال و اندر جامهام
گفت: اشتر چند داری؟ چند گاو؟
گفت: نه این و نه آن، ما را مکاو
گفت: رختت چیست باری در دُکان
گفت: ما را کو دکان و کو مکان
گفت: پس از نقد پرسم، چند نقد؟
که تویی تنهارو و محبوبپند
کیمیای مسّ عالم با تو است
عقل و دانش را گُهر تو بر تو است
گفت: والله نیست یا وجه العرب
در همه ملکم وجوه قوت و شب
پابرهنه، تنبرهنه میدوم
هر که نانی میدهد، آنجا روم
مر مرا زین حکمت و فضل و هنر
نیست حاصل جز خیال و درد سر
وقتی حکیم از تهیدستی خودش میگوید، و از اینکه چیزی از حکمت و هنرش دستاندوز نکرده است، اعرابی انزجارش را از او پنهان نمیکند و بیزاریاش فریاد میزند.
پس عرب گفتش که رو دور از برم
تا نبارد شومیِ تو بر سرم
دور بَر آن حکمتِ شومت ز من
نطق تو شومست بر اهل زَمن
یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ
بِه بود زین حیلههای مردهریگ
احمقیام بس مبارک احمقیاست
که دلم با برگ و جانم متقیاست
گر تو خواهی کِت شقاوت کم شود
جهد کن تا از تو حکمت کم شود
در این روایت، رویارویی دو دیدگاه به معرفت را میتوان به وضوح نشان داد: یکم، دیدگاهی که حکمت و فضل را فارغ از هر نتیجهیی طلبیده است/میطلبد. در این نگرش، فهم قطعِ نظر از نتیجۀ عملی آن منظور است. در نگرش دوّمی امّا، دانش به اعتبار نتیجه و غایت مادّی و اجتماعیِ آن -آنهم نه نتیجۀ معنوی و اخلاقی، بل نتیجۀ مادّی و ملموس- پراهمیّت است. در روایتِ مزبور، نگرش اعرابی را میتوان تفکّر حاکم و پرطرفدار جامعه دانست، در حالیکه ایدۀ علم برای علمِ حکیم که به دنبال غایتِ نظری صرف است و در گذشته مشتریان زیادی داشته است، امروزه بازار پررونقی ندارد. این مسأله از یکسو، ابعاد فاجعۀ پنهان در لایههای مختلف جامعه را بر آفتاب میافگند و از سویی، نشان از تغییرِ شکل، یا پارادایم شیفتِ فرهنگی و اخلاقیِ جامعه دارد.
Comments are closed.