یادداشت‌های زیرزمینی: نامـه‌هـای زنـدانِ نلسـون مـانـدلا

- ۲۶ حوت ۱۳۹۷

بخش دوم و پایانی/

mandegarدیباچۀ کوتاه و یادداشت‌های مختصر و متناسبی که در بخش‌های مختلف نامه‌های زندان نلسون ماندلا به چشم می‌خورد آکنده از اطلاعات زمینه‌یی و نکات روشنگری است که نه فقط راهکارهای جدیدی را نشان می‌دهند که ماندلا ضرورتاً در زندان در پیش گرفته بود بلکه همچنین روند پیدایش رهبری متفاوت، هم کارآمدتر و هم باشهامت‌تر از گذشته، را ترسیم می‌کنند. برخی از شایان توجه‌ترین نامه‌های ماندلا به اوایل دوران زندان او مربوط می‌شوند، و به روشنی نشان می‌دهند که تحول و دگرگونی او تقریباً بلافاصله آغاز شده، هرچند که به کمال رسیدن آن دهه‌ها طول می‌کشد.
دو نامه از نخستین نامه‌هایی که در کتاب آمده به چهره‌های بانفوذ خارجی نوشته شده‌اند. در نامۀ اول که در سال ۱۹۶۲ به دبیر کل سازمان «عفو» (که بعداً «عفو بین‌الملل» شد) در لندن نوشته شده، ماندلا از او به خاطر فرستادن یک ناظر، به نام ال. بلام کوپر، برای مشاهدۀ روند محاکمۀ اولش تشکر می‌کند: «این که او در کنار ما نشست گواه دیگری است بر این که انسان‌های باصداقت و درست‌اندیش، و سازمان‌های دموکراتیک، در سراسر دنیای متمدن در مبارزه برای تحقق دموکراسی در آفریقای جنوبی در جناح ما می‌ایستند.» شبِ پیش از دریافت حکم حبس ابدش، در جون ۱۹۶۴، هم نامه‌ی مشابهی به سفیر هلند در آفریقای جنوبی نوشت و گفت: «می‌خواهیم بدانید که ما شما را یکی از مهم‌ترین دوستان خودمان می‌دانیم، و اطمینان داریم که همچنان به مساعدت به مردم ما در مبارزات‌شان علیه تبعیض نژادی ادامه خواهید داد.»
نامه‌هایی چون این‌ها پیشتازِ مکاتباتی هستند که در سرتاسر بیست و هفت سال حبس ماندلا در جریان بود، در دوره‌یی که او به شکل خستگی‌ناپذیر برای گسترده‌تر کردن و برقرار نگه داشتن ایتلاف متنوعی از نیروهای پشتیبان مبارزاتش، هم در داخل کشور و هم در سطح بین‌المللی، تلاش می‌کرد. افراد طرف توجه او طیف متنوعی، از سروران سنتی و رهبران قبایل در آفریقای جنوبی تا متحدان و هوادارانی که تبارشان به جنوب آسیا تعلق داشت و چهره‌های بانفوذ خارجی در گوشه و کنار دنیا را در بر می‌گرفتند.
راهکار دیگری که ماندلا اغلب به کار می‌برد رویکردی بود که می‌شود آن را «مقاومت صلح‌آمیز اما اثرگذار» نامید. یکی از اولین یادداشت‌های ویراستاران کتاب به واکنش ماندلا در مواجهه با تهدیدات فیزیکیِ یک نگهبان زندان مربوط می‌شود: «جرأت کنی و دست روی من بلند کنی، تو را به بالاترین دادگاه‌ها در این مملکت می‌کشانم، تا آخر کار که ببینم به اندازۀ یک موش کلیسا مفلوک و بی‌نوا شده‌ای.» ماجرای مشهورتر دیگر البته به این مربوط می‌شد که ماندلا مصرانه از سایر زندانیان می‌خواست به دستورهای نگهبانان زندان برای تندتر راه رفتن، در مواقعی که آن‌ها را بیرون می‌بردند، اعتنا نکنند. چنین برخوردی بیش از آن که یک راهکار باشد یک درس اخلاقی بود، اثبات این که همیشه حدی از توان و قدرت در زندانیان و حتا بردهگان وجود دارد؛ همچنان که این کتاب آشکارا نشان می‌دهد، ماندلا در درازمدت از این‌گونه تدبیرها برای افزایش قدرت نفوذ خود بر اسیرکنندهگان خویش بهره می‌گرفت.
با این که همیشه محدودیت‌هایی در مورد محتوای مکاتبات ماندلا وجود داشت، در اوایل سال ۱۹۶۹ دولت به کاستن از محدودیت‌های اکیدی روی آورد که بر تعداد نامه‌هایی که ماندلا می‌توانست بنویسد وضع کرده بود، و این البته سوای نامه‌هایی بود که می‌توانست به مسوولان زندان یا به مسوولان نظام بنویسد و محدودیتی در مورد تعدادشان وجود نداشت. ماندلا در طول دوران حبس‌اش توانست بر موانع دست‌وپاگیر موجود غلبه کند، و نه فقط مطالعاتش در رشتۀ حقوق را ادامه داد بلکه، برای بهتر شناختن دشمنان و مخالفانش، زبان آفریکانس را هم فرا گرفت. در سال ۱۹۶۹، بعد از هفت سال حبس، ماندلا در نامه‌یی به ماجرای شورش آفریکانرها علیه بریتانیایی‌ها اشاره می‌کند تا به روشنی نشان بدهد که برخوردی که با او شده اساساً ریاکارانه و بزدلانه بوده و، با تلاش برای به رسمیت شناخته شدن وضعیتش به عنوان یک زندانی سیاسی، خواهان آزادی خود می‌شود؛ در آن نامه از مردان سفیدپوستی نام می‌برد که به شش تا هفت سال حبس محکوم شده و بعد از گذراندن کمتر از یک سال در زندان آزاد شده بودند.
شانزده سال بعد، در سال ۱۹۸۵، ماندلا همچنان همین استدلال اخلاقی را پیش می‌برد. هدف نزدیک بود، اما هنوز به هیچ رو در دیدرس نبود. ماندلا به همراه زندانیان همبندش که به اتهامات مشترکی در سال ۱۹۶۴ محاکمه شده بودند، در نامه‌یی به رئیس دولت آفریقای جنوبی، می‌نویسد: «تا آن‌جا که به وضعیت ما مربوط می‌شود، ما مدت‌ها است که دوره‌ی حبس ابدمان را سپری کرده‌ایم. در حال حاضر، عملاً ما را در بازداشت پیشگیرانه نگه داشته‌اند، بدون این که از حقوق متعلق به این گروه از زندانیان برخوردار شویم.» دولت که از وخامت حال جسمی ماندلا باخبر شد (اول سرطان پروستات، و بعد سل، احتمالاً به دلیل حبس او در سلول سرد و نمور)، رفته رفته ورق برگشت. ماندلا همچنان در زندان بود، اما حالا همین زندانی بود که دولت را گروگان گرفته بود. رهبران سفیدپوست آفریقای جنوبی دریافتند که بخت یارشان بوده که طرف مذاکرۀ آن‌ها مرد متین و اخلاقاً استواری مثل ماندلا است، کسی که حالا مشهورترین زندانی در سراسر دنیا شده بود: در حالی که اعتراضات سراسر کشور را در بر گرفته بود، رهبرانِ به هراس افتاده حواس خود را متوجه این کردند که پیش از آن که ماندلا بمیرد به توافقی با او دست پیدا کنند.
ابتدا نقشه‌های شومی برای صدمه زدن به سلامت ماندلا و سپس آزاد کردن او در وضعیتی وخیم مطرح شد، تا به این وسیله از شهیدسازی و پیامدهای بالقوه انفجاری‌اش اجتناب کنند. اما بعد، به ناچار، دولت در صدد بر آمد که ماندلا را به پذیرش آزادی مشروط، متضمن مراجعت او به زادگاه‌اش در منطقۀ ترانسکی و انصراف از اقدامات خشونت‌آمیز، متقاعد کند. ماندلا این نقشه را هم رد کرد و آن را «اقدامی زیرکانه و حساب‌شده برای گم‌راه کردن دنیا» خواند: «آپارتاید، که نه فقط سیاه‌پوستان بلکه بخش قابل توجهی از سفیدپوستان هم آن را محکوم می‌کنند، به تنهایی بزرگ‌ترین منشأ خشونت‌ورزی علیه مردم ما است.» ماندلا خطاب به رییس دولت نوشته بود: «ما از شما انتظار داریم که، به عنوان رهبر حزب ملی، که عامل استمرار بخشیدن به آپارتاید از طریق زور و خشونت بوده، خود شما نخستین کسی باشید که از خشونت‌ورزی انصراف می‌دهد.»
در سال ۱۹۸۹، با دچار شدن بوتا به حملۀ قلبی، دکلرک (F.W. de Klerk) جانشین او به عنوان رییس دولت شد و اشتیاق بیشتری برای مصالحه با ماندلا در مورد شرایط پیشنهادیِ او نشان داد. این نرمش نه فقط به دلیل اراده‌ی آهنین ماندلا بلکه همچنین به دلیل خاتمۀ جنگ سرد و خیزش اعتراضات در شهرک‌های سیاه‌پوست‌نشین میسر شد، اعتراضاتی که آفریقای جنوبی را به وضعیتی کشانده بود که اعمال حاکمیت بر آن تقریباً ناممکن شده بود. در آن زمان، وینی ماندلا خودش به عنوان یک رهبر سیاسی برجسته ظهور کرده بود، و بسیاری از جوانان او را شورانگیزترین نمادِ مقاومت می‌دیدند. در حالی که تظاهرات علیه آپارتاید در سراسر دنیای غرب رواج یافته بود، و شرکت‌های امریکایی بر اثر کارزارهای منع سرمایه‌گذاری مجبور به ترک کشور یا کاهش سرمایه‌های خود شده بودند، این نکته هرچه بیشتر روشن می‌شد که آفریقای جنوبی باید به تغییر و تحول تن دهد.
در عین حال، در اواخر دورۀ حبس ماندلا، بعضی از چهره‌ها، حتا در ستادهای «کنگرۀ ملی آفریقا»، ابراز نگرانی می‌کردند که ممکن است دولت، از طریق مذاکرۀ انحصاری با ماندلا و محروم کردن او از مشاورۀ آزادانه با سایر رهبران کنگره، به دنبال آن باشد که در موقعیت مناسب ترفندی به کار بگیرد و چه بسا به توافقی از طریق مذاکره دست پیدا کند که در حد «آزادی سیاسی کامل» و «حاکمیت بی‌قیدوشرط اکثریت» نباشد. اما در نهایت، ماندلا همچنان بر این نکته پا فشرد که سایر اعضای ارشد کنگره، که مثل خود او دهه‌ها در زندان به سر برده بودند، پیش از او آزاد شوند. خود او هم نهایتاً در ۱۱ فبروری ۱۹۹۰ آزاد شد.
ماندلا بعد از آزادی‌اش به عقایدی که در شماری از اولین نوشته‌هایش در زندان ابراز کرده بود وفادار ماند. جوهرۀ تفکر او در نامۀ سراسر سرکشانه‌یی انعکاس یافته است که در سال ۱۹۶۷ از جزیرۀ روبن به یکی از نهادهای مربوط به ادارۀ زندان‌ها در وزارت دادگستری نوشت. در آن نامه، ماندلا در برابر اتهام کمونیست بودن از خود دفاع کرده، و در عین حال از محکوم کردن هواداران کمونیست جنبش مبارزه با تبعیض نژادی سر باز می‌زند، و می‌گوید: «تنها آرزوی من در زندهگی این است، و همیشه همین بوده است، که نقش خودم را در مبارزل ملت‌ام علیه سرکوبگری و استثمارگریِ سفیدپوستان ایفا کنم. من برای حق مردم آفریقا مبارزه می‌کنم، این حق که خودشان در کشور خودشان حکومت کنند. هرچند که ملی‌گرا هستم، به هیچ عنوان نژادگرا نیستم … وظیفۀ اصلی پیش روی ما سرنگون‌ کردن نظامِ خودبرتربینِ سفیدپوستان در تمام شکل‌ها و شاخه‌های آن، و برقرار کردن حکومت دموکراتیکی است که تمام شهروندان آفریقای جنوبی، فارغ از جایگاه اجتماعی‌شان، یا رنگ پوست و یا اعتقادات سیاسی‌شان، با هماهنگی کامل در آن در کنار هم به سر خواهند برد.»

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.