احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:علیرضا اکبری - ۱۸ حمل ۱۳۹۸
بخش نخست/
یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایتشناسی و هم از نظر مسکوبشناسی اهمیتِ فراوان دارند و برای آشنایان با آثار مسکوب ناآشنا به نظر نمیرسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از همروزگارانش و مثل هدایت، در حسرت دنیایی آرمانی سپری شد. اما هدایت و مسکوب برخلاف بسیاری از همروزگارانشان در آوردگاه درون و خلوت دلِ خودشان هم زندهگی میکردند و به جای به دار کشیدن دیگران، لبۀ تیز شمشیر را به طرفِ خودشان برمیگرداندند، و به جای محکوم کردن دیگران خودشان را به چوبۀ دار میسپردند. یادداشتهای مسکوب در مورد آثار هدایت همدلیِ او را با هدایت و توجه و تمرکز او را بر همین جنبه از شخصیت هدایت به روشنی نشان میدهد. هدایت در سالیانی از زندهگیاش در افسون ناسیونالسیم وارداتی روزگارش غوطهور بود و بازسازی شکوه از دست رفتۀ دیروز را درمانِ دردهای ناگفتنی روزگارش تصور میکرد
یادداشتهای شاهرخ مسکوب دربارۀ صادق هدایت را حسن کامشاد در اختیارِ ما قرار داد و ما نیز این یادداشتها را برای بررسی و تحلیلِ بیشتر زیر ذرهبینِ حورا یاوری پژوهشگر ارشد مرکز مطالعاتِ ایران دانشگاه کلمبیا و مؤلف کتابهایی چون گفتارهایی در نقد ادبی و روانکاوی و ادبیات در ایران قرار دادیم. در ادامه، ابتدا ارزیابی حورا یاوری را از خواندن یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت میخوانید (یکم) و آنچه در این یادداشتها برای او واجد اهمیت بوده (دوم) و اینکه چرا مسکوب «هدایت شهروند» را از «هدایت نویسنده» متمایز کرده (سوم) و چگونه میتوان مطابق طرح مسکوب میان رباعیات خیام و پیامِ کافکا با آثار صادق هدایت ارتباط برقرار کرد(چهارم).
تحلیل حورا یاوری در اینباره که مسکوب آثار تاریخی هدایت مثل پروین دختر ساسان را «ضد تاریخی» مینامد (پنجم) جالب توجه است. و البته مسکوب نه تنها دیدگاه تاریخی هدایت را در آثاری مثل پروین دختر ساسان یا توپ مرواری به نقد میکشد و معتقد است شیفتهگی هدایت به گذشتۀ رمانتیک و غیرواقعگرایانه است؛ بلکه داستانهایی مثل حاجی آقا و علویه خانم را هم از لحاظ ارزش داستانی به نقد میکشد و آنها را بیشتر بیانیه میداند تا داستان. جالب آن است که مسکوب با وجود همۀ این قضاوتهای منفی در جای دیگری از این یادداشتها، هدایت را نقطۀ کمال مدرنیسم ادبی در ایران مینامد. چگونه سازگار شدن این قضاوتها در کنار هم (ششم) و علاوه بر آن، تحلیل اینکه چرا مسکوب تلافی اشرافیت و تجدد را در هدایت تراژیک میداند (هفتم)، نکات دیگری اند که زیر ذرهبین تحلیل حورا یاوری قرار گرفته است. تحلیل نکتهسنجانۀ حورا یاوری از یادداشتهای مسکوب درباره هدایت را در ادامه میخوانید.
یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایتشناسی و هم از نظر مسکوبشناسی اهمیتِ فراوان دارند و برای آشنایان با آثار مسکوب ناآشنا به نظر نمیرسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از همروزگارانش و مثل هدایت، در حسرت دنیایی آرمانی سپری شد. اما هدایت و مسکوب برخلاف بسیاری از همروزگارانشان در آوردگاه درون و خلوت دلِ خودشان هم زندهگی میکردند و به جای به دار کشیدن دیگران، لبۀ تیز شمشیر را به طرفِ خودشان برمیگرداندند، و به جای محکوم کردن دیگران خودشان را به چوبۀ دار میسپردند. یادداشتهای مسکوب در مورد آثار هدایت همدلیِ او را با هدایت و توجه و تمرکز او را بر همین جنبه از شخصیت هدایت به روشنی نشان میدهد. هدایت در سالیانی از زندهگیاش در افسون ناسیونالسیم وارداتی روزگارش غوطهور بود و بازسازی شکوه از دست رفتۀ دیروز را درمانِ دردهای ناگفتنی روزگارش تصور میکرد.
ولی او هم مثل مسکوب، که پس از یک دورۀ دهساله همکاری با حزب توده از آن حزب جداشده و راه دیگری در پیش گرفته بود، مدت زمانِ زیادی دربند افسون این دنیای آرمانی باقی نماند. میدانیم که هدایت به هند میرود، با نوشتههای ایرانشناسان اروپایی آشنا میشود. زبان پهلوی یاد میگیرد، چند متن کهن را به فارسی امروز برمیگرداند، نگاهش به تاریخ دگرگون میشود، با شباهتهای دیروز و امروز آشناتر میشود و در پایان این راه دراز رنجخیز، بوف کور را مینویسد. کتابی که به نظر مسکوب، همینطور که در نوشتههایش میبینیم، مرثیه هدایت است بر آن جهان آرمانی. این درست همان راهی است که مسکوب هم پشت سر گذاشت. پرسشهایی که مسکوب برای نوشتن کتابش تدارک دیده، نشان میدهد که مسکوب خودش را در آینۀ زندهگی و آثار و پرسشهای ذهنی هدایت منعکس میدیده، و خطوط صورتِ خودش را در این آینه بهجا میآورده است.
در نوشتههای مسکوب نکات خواندنی و آموختنی، همیشه فراوان است. اما این یادداشتها تاریخ ندارد و تاریخ نگارش آنها را باید با توجه به نوشتههای دیگر مسکوب به تقریب حدس و گمان معین کنیم. به توجه به این نکته سنجش این نوشتهها و نظرگاهها با تحقیقها و مقالاتِ دیگری که در این زمینه نوشته شده کار آسانی نخواهد بود. اگر یادداشت های مسکوب بر هدایت در دهۀ هفتاد شمسی نوشته شده باشد، که البته باز هم از حدس و گمان فراتر نمیرود، میتوانیم بخشهایی از این طرح کلی را با توجه به بررسی اخیرتری که انجام شده بازنگری کنیم. مثل ناکام دیدن انقلاب مشروطه و تصور برباد رفتن آرمانهای این انقلاب. این برداشت را مسکوب در مقالۀ زیبایی که درباره «تابلوی مریم» نوشته مطرح میکند. اما این نگاه به انقلاب مشروطه امروز دیگر چندان پذیرفته نیست. انقلاب مشروطه را امروز به عنوان اولین انقلاب آزادیخواهانه در خاورمیانه میشناسند که مثل هر انقلاب دیگری برخی از آرمانهایش به تحقق رسیده و برخی دیگر از آنها برباد رفته است و اگر مسکوب زنده بود امروز به بسیاری از بخشهای این یادداشتها با چشم دیگری مینگریست. اما این چیزی از اهمیت یادداشتهای او کم نمیکند. این یادداشتها بیش تر از هرچیزی ما را با شیوۀ کار مسکوب آشنا میکند و نشان میدهد که اصولاً مسکوب چقدر در بررسیها و نوشتههایش روشمند بوده و چقدر کار نوشتن را جدی میگرفته، و چقدر وقت و انرژی صرف نوشتههایش می کرده است. شاید هم به همین جهت است که او نسبت به خیلی از معاصرانش کمتر نوشته است. مسکوب در یکی از مصاحبههایش میگوید که در هر سیصد روز یک صفحه میتوانم بنویسم و این یک صفحه را هم دایم خط میزنم و پاک میکنم و از نو مینویسم. و البته همین روشمندی و پایبندی به اصول تحقیق احترامِ ما را نسبت به کار قلمی مسکوب دوچندان میکند.
از خلال یادداشتها مشخص است که مسکوب همۀ آثار هدایت را به دقت خوانده است. البته از نوشتههای دیگرش هم میشود این احاطه بر آثار هدایت را تشخیص داد. بعد طرح کُلی کتابی را که میخواهد بنویسد، مشخص کرده و به مطالبی که باید در بخشهای مختلف کتاب گنجانده شود، فهرستوار اشاره کرده است. البته من مطمینم که کار مسکوب هم مثل هر کار پژوهشی دقیقِ دیگری اگر شروع میشد، در طی فرایند نوشتن تغییرات زیادی می کرد، پرسشهای جدیدی ذهن او را به خود مشغول میکرد، و چه بسا به نتیجهگیریها و ارزیابیهای متفاوتی میرسید. ولی مهم این است که در هر کار تحقیقی محقق ابتدا چارچوب کار را درست تعیین کند و با نوشتههایی که پیش از این در مورد موضوع تحقیق او منتشر شده به خوبی آشنایی داشته باشد. یادداشتهای مسکوب دربارۀ هدایت آشنایی او را با اصول و روشهای تحقیق به روشنی نشان میدهد.
کوشش مسکوب برای جداکردن هدایتِ شهروند از هدایتِ هنرمند و بعد سنجیدن آنها با یکدیگر، ما را به پرسشهای بنیادینی میرساند که مسکوب با آنها کلنجار رفته است. مسکوب در گفتوگوی بلندی با علی بنوعزیزی که به صورتِ کتابی با عنوان دربارۀ سیاست و فرهنگ منتشر شد، از راه درازی که پشت سر گذاشته، از سیر وقایع زندهگیاش، از گذرش از گرایشهای شدید ناسیونالیستی به گرایش های تند مذهبی، از مقاومتهایش در برابر نوشتهها و عقاید کسروی، تا پدیدار شدنِ جوانههای شک و ناباوری در ذهنش، و در نهایت از گرویدنش به حزب توده حرف میزند؛ گرایشی که ده سال به درازا کشیده است.
مسکوب در زمان این مصاحبه دیگر عضو حزب نیست، ماههایی را در زندان گذرانده، با واقعیت کمونیسم و حقارتهای همرزمان و رفقای حزبی آشناتر شده، و به جای اینکه دیگران را به باد سرزنش بگیرد که او را به بیراهه کشاندهاند، از خودش میپرسد که چرا به راه ناشناخته پا گذاشته و به حقیقت نپرسیده و نیندیشیده دل سپرده است. خلاصه سراغ خودش را از زندهگیاش میگیرد.
ماهنامۀ اندیشۀ پویا
مد و مه/ چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۷
Comments are closed.