احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ناصـر اعتمـادی - ۱۸ حمل ۱۳۹۸
بخش پنجــم/
نیچه از نگاه لوکاچ، نخستین فیلسوف بورژوایی است که این مقام را پیش از جنگ جهانی اوّل و پس از دوّمین جنگ جهانی حفظ کرد. علت این امر، به گفتۀ لوکاچ، استعداد نیچه در پیشبینیِ روندهای مهم تاریخی بود. لوکاچ میگوید: «نیچه قدرت خاص پیشبینی و همچنین حساسیّت ویژهیی نسبت به مسایل زمانهاش داشت که به او اجازۀ فهم نیازهای روشنفکران انگلی دورۀ امپریالیستی را میداد.» نبوغ فلسفی نیچه به او اجازه میداد که در عرصههای پهناوری از فرهنگ اظهارنظر کند و در سبکی که ویژۀ او بود هم مسایل اساسیِ یک دوره را مطرح سازد و هم در قالبی شبهانقلابی پاسخهایی به آنها بدهد که همهگی ارضاکنندۀ غرایز شورشی روشنفکران و سرآمدانِ ظاهربین دورهیی تازه بود
شکی نیست که جنبش خروج انسان از تاریخ، جزوِ لاینفکی از روند عقلگریزی است که در نزد کییرکگارد همانند شوپنهاور در انکار عقلانیت تاریخ و جهان بیرونی انعکاس مییابد. شباهت فکری کییرکگارد و شوپنهاور در این است که انکار تاریخ یا انکار شناختپذیری تاریخ در نزد آنان مایۀ نوعی یأس است. کییرکگارد همانند شوپنهاور رویدادهای تاریخی را به امور پیش پاافتادۀ فرد مجردی فرو میکاهد که نه ریشه در تاریخ و جامعه دارد و نه به همین دلیل، زندهگیاش از معنا و عقلانیتی بهرهمند است. از نظر او زندهگی فرد سراسر پوچی و سرگردانی است. به همین جهت، هدف روششناسی فلسفی کییرکگارد بیاعتبار کردنِ شیوۀ شناخت تاریخی است که با هگل به عالیترین مرتبۀ خود در ایدهآلیسم آلمان رسیده بود.
نیچه در مصاف با سوسیالیسم
فصل مربوط به نیچه عملاً نیمی از کتاب نابودی عقل را تشکیل میدهد و به همین دلیل آخرین چاپ فرانسوی این کتاب در دو جلد منتشر شده و جلد دوّم کتاب نیز منحصراً به نیچه اختصاص یافته است. خود ناشر فرانسوی در دیباچۀ این جلد نوشته است که این کتاب یکی از نادر آثار و ای بسا تنها اثر جدی دربارۀ نیچه است که از زیر بارِ فهم و تفسیر اندیشههای او شانه خالی نکرده است.
لوکاچ در عنوانی که برای فصل پایانی کتاب نابودی عقل برگزیده، نیچه را «بنیانگذار عقلستیزی دورۀ امپریالیسم» معرفی کرده است. او بستر تاریخی افکار نیچه را زوال ایدیولوژی بورژوایی و سرانجام انقلاب ۱۸۴۸ میداند. هرچند لوکاچ تصریح میکند که در این دوره یعنی در فاصلۀ سال های ۱۸۴۸ و۱۸۷۰ در عرصههای ادبیات و هنر بسیاری همانند «دیکنز»، «کلر»، «فلوبر»، «بودلر»، «دومیه» و «کوربه» ادامه دهندۀ دورۀ ترقیخواهانۀ اندیشۀ بورژوایی هستند. اما در این میان، سالهای ۱۸۷۱-۱۸۷۰ به تنهایی گویای چرخش تاریخیِ مهّمی در تحول ایدیولوژی بورژوایی است. در این دوره است که انقلاب کارگری از خلال تجربۀ کمون پاریس برای اولینبار چهره مینماید. لوکاچ معتقد است که در نتیجۀ این تجربه «بیش از پیش علم و فلسفۀ بورژوایی مجادلۀ خود را علیه رقیب جدید، یعنی سوسیالیسم نشانه میگیرند.»(نابودی عقل، ج دوّم، ص ۵۵). از این پس به گفتۀ لوکاچ، «دشمن اصلی، جهان بینی پرولتاریا است.» (همان)
ویژهگی شوپنهاور از نگاه لوکاچ این بود که او نخستین مبتکر و مبدع «جهانبینی ارتجاعی بورژوایی» در دورۀ جدید به شمار میرفت. با این حال، هدف شوپنهاور همانند شلینگ مقابله و مبارزه با گرایشهای پیشروِ فرهنگ و اندیشۀ بورژوایی، یعنی ماتریالیسم و به ویژه دیالکتیک هگل بود. لوکاچ میگوید که در مقایسه با شلینگ و شوپنهاور، دشمن اصلی مجادلات نیچه، مارکسیسم و سوسیالیسم است، هرچند چنانکه پیداست نیچه حتا یک سطر از آثار مارکس را نخوانده بود. در توجیه این موضع، لوکاچ میگوید: هر فلسفهیی و در اینجا فلسفۀ نیچه، «در مضمون و روشش از خلال مبارزات طبقاتی زمانهاش شکل میگیرد.»(همان، ص ۵۸)
در ادامۀ این استدلال لوکاچ میافزاید که کمون پاریس و توسعۀ احزاب سوسیالیستی بهویژه در آلمان همزمان است با آغاز فعالیت فکری نیچه. به گفتۀ او، این تجارب تأثیری شگرف و ماندگار بر آرای نیچه و چگونهگی تکوین آنها گذاشتند. لوکاچ به این ملاحظۀ بنیادی عامل مهّمِ دیگری را میافزاید. او میگوید که نیچه آخرین آثار خود را در آستانۀ دورۀ امپریالیستی نوشت. «به این معنا که او در دورۀ بیسمارکی تمام دورنماهای مبارزات آتی، شکلگیری رایش، امیدها و ناکامیهای ناشی از آن و در عین حال سقوط بیسمارک و احیای یک امپریالیسم آشکارا تهاجمی را در دورۀ زمامداری گیوم دوم تجربه کرد» (همان، ص ۶۰)، هرچند خود نیچه شخصاً در دورۀ امپریالیستی آلمان نزیست.
با این حال، نیچه از نگاه لوکاچ، نخستین فیلسوف بورژوایی است که این مقام را پیش از جنگ جهانی اوّل و پس از دوّمین جنگ جهانی حفظ کرد. علت این امر، به گفتۀ لوکاچ، استعداد نیچه در پیشبینی روندهای مهم تاریخی بود. لوکاچ میگوید: «نیچه قدرت خاص پیشبینی و همچنین حساسیّت ویژهیی نسبت به مسایل زمانهاش داشت که به او اجازۀ فهم نیازهای روشنفکران انگلی دورۀ امپریالیستی را میداد» (همان، ص.۶۱). نبوغ فلسفی نیچه به او اجازه میداد که در عرصههای پهناوری از فرهنگ اظهارنظر کند و در سبکی که ویژۀ او بود هم مسایل اساسی یک دوره را مطرح سازد و هم در قالبی شبهانقلابی پاسخهایی به آنها بدهد که همهگی ارضاء کنندۀ غرایز شورشی روشنفکران و سرآمدان ظاهربین دورهیی تازه بود. در واقع، همین «ضدیت عامیانه علیه سوسیالیسم و درآمیختن آن با نقدی ظریف، فلسفی و پارهیی اوقات دقیق بر فرهنگ و هنر (برای نمونه، حملات او علیه واگنر و ناتورالیسم و غیره) افکار نیچه و شکل تشریحشان را برای روشنفکران دورۀ امپریالیستی جذاب میساختند». (همان، ص.۶۵)
لوکاچ میگوید که نیچه در قالبی اسطورهیی به ستایش امپریالیسمی تهاجمی روی آورد و به همین دلیل افکارش را در قالب جملات قصار و حکمیانه که در اصل شایستۀ اسطوره است تا فلسفه ارایه میکرد. لوکاچ معتقد است که در این سبک منحصربهفرد باید منشای تأثیر فکری نیچه را بر روشنفکران راست افراطی جستوجو کرد، هرچند مهمترین عنصر فرهنگ یا تمدن در نگاه نیچه بهرهگیری «فرهنگی» از «بردهگی» است. نیچه بردهگی را ضرورت و نیاز هر صورتی از تمدن میدانست. او از همین منظر تمدن معاصر را به نقد میکشید. برای نمونه، او میگوید: «اگر یونانیان باستان به دلیل بردهگی فروافتادند، در عوض شکی نیست که ما به دلیل فقدان بردهگی فرو خواهیم افتاد.»
Comments are closed.