احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:راجر اسکروتن/ برگردان: مینا فراهانی - ۱۴ ثور ۱۳۹۸
بخش دوم /
هرچند فمینیستها تا اندازۀ مشخصی حق دارند جنس را از جنسیت جدا و ادعا کنند انسانها در بازنگری تصویرشان از نرینهگی و مادینهگی آزاد هستند؛ بحث زیستشناسانِ اجتماعی بهخوبی شباهتهای میان انسان و بوزینهها را شرح میدهدـ اما تفاوتها را نادیده میگیرد. جانوران در حیات وحش در بند ژنهای خود هستند. انسانها در جامعه چنین نیستند. معنای اصلیِ فرهنگ این است که ما را به چیزی فراتر از موجوداتی صرفاً حاصل زیستشناسی تبدیل میکند و در مسیر خودسازی قرار میدهد. جایگاه خویشتن، انتخابهایش و ارضایش در زیستشناسی اجتماعی کجاست؟ قطعاً این تفکر زیستشناسان اجتماعی که ژنهای ما بهتنهایی تعیینکنندۀ نقشهای سنتی جنسی در ما بودهاند، اشتباه است.
اما با اطمینان مشابهی میتوان گفت فمینیستها هم در اشتباه اند که ما کاملاً از طبیعت زیستیمان آزادیم و نقشهای سنتی جنسی تنها از نبرد اجتماعی برای قدرت برآمدهاند که در آن مردان، پیروز و زنان اسیر شدهاند. نرینهگی و مادینهگی ایدهآلهایی بودهاند که جانور آنها را فردیت بخشیده است. اخلاق جنسی تلاشی برای تبدیل نیازی ژنتیک به رابطهیی شخصیست و دقیقاً به این دلیل وجود داشت که مانع پراکندهگی دودمان مردان در قبیله باشد و نگذارد زنان به جای عشق، که علامت تولید مثل است، پذیرای ثروت و قدرت باشند. پاسخی مشارکتی برای میلی عمیقاً نهفته هم در مرد و هم در زن، برای همدستانی که به زندهگی معنا خواهند بخشید.
به بیان دیگر، مردان و زنان صرفاً ارگانیسمهای زیستی نیستند، آنها موجوداتی اخلاقیاند. زیستشناسی رفتار ما را محدود میکند، اما آن را تعیین نمیکند. میدانی که غرایز شکل دادهاند صرفاً تعیینکنندۀ امکانهاییست که اگر در پی دستیابی به احترام، پذیرش و عشق یکدیگر هستیم، باید از میان-شان دست به انتخاب بزنیم. زنان و مردان خود را نه صرفاً با هدف تولید مثل، که برای ایجاد شأن و مهربانی در روابطشان با هم، شکل دادهاند. برای همین هدف، از زمانی که دریافتند روابط بین دو جنس باید با مذاکره و توافق ساخته شود، دست به کار آفرینش و بازآفرینش نرینهگی و مادینهگی بودهاند. تفاوت میان اخلاقیّات سنّتی و فمینیسم مدرن این است که اوّلی در پی بهبود و انسانی کردن تفاوت میان دو جنس است، درحالیکه دوّمی در پی کاهش یا حتا محو آن. از این لحاظ، فمینیسم بهراستی در برابر طبیعت قرار میگیرد.
با اینهمه، به نظر میرسد فمینیسم پاسخی ناگزیر به شکست اخلاقیّات جنسی سنّتی است. زمانی که احترام و شرافت محافظ زنان بود، آمادۀ پذیرش نقشهای سنّتی بودند. اما حالا که مردان بهسرعت تعهّدات خود را نادیده میگیرند، زنان چرا باید به آنها اعتماد کنند؟ ازدواج زمانی همیشهگی و ایمن بود؛ به زنان تا دیرزمانی پس از از دست دادن جذابیّت جنسیشان، جایگاه اجتماعی و حمایت پیشکش میکرد و محیطی برای فرمانروایی زن فراهم میآورد. فدیۀ ازدواجِ همیشهگی از سوی مردان، انحصار مردانۀ محیط عمومی، همان عرصۀ رقابت و تاخت مردان برای پول و پاداشهای اجتماعی را برای زنان تابآوردنی میکرد. دو جنس به قلمرو یکدیگر احترام میگذاشتند و میدانستند هریک باید برای نفع دوسویه از چیزی بگذرد. اکنون که مردان در پی انقلاب جنسی در چندهمسری آزادند، زنان قلمروِ ایمنی از آنِ خود ندارند. پس، انتخابی ندارند جز آنکه در حدّ توانشان به قلمروی که روزگاری در انحصار مردان بود دستیابند.
یکی از بزرگترین کشفیات تمدن این بود که مردان پذیرش زنان را نه با نمایش گستاخانۀ مردانهگی با ژستهای پرخاشگرانه و خشن، که با آقامنشی کسب میکنند. آقا، کسی با جنس مذکر و جنسیت مونّث نیست. او سراپا یک مرد بود، اما مردی آرام و با وقار -به تمام معنا. نه پرخاشگر که دلیر، نه خودخواه که یاریگر، نه مهاجم به دیگر مردان که خوشخو و آمادۀ توافق بر سر شرایط. با حس افتخار برانگیخته میشد – به آن معنا که مسوولیت کارهایش را میپذیرفت و از وابستهگانش حفاظت میکرد. و مهمترین ویژهگیاش وفادارییی بود که موجب میشد از تعهّداتش سر باز نزند، چرا که در جایگاهی بود که از آنها سود میبرد. بیشتر عصبانیت زنان از مردان از آنجا میآید که ایدهآل آقامنشی رو به انقراض است. تنها تصویری که سرگرمیهای عمومی از مردانهگی پیش چشم جوانان میگذارند، خشونت مهارنشدهیی است که در آن سلاحهای خودکار نقش مهمی دارند و هرگونه آقامنشی، بیش از آنکه قدرت باشد، نشانۀ ضعف است.
تنها طبقۀ فرادست جامعه نبود که رابطۀ میان دو جنس را آرمانیده و نقشهای اجتماعی آنها را اخلاقی کرد. در میان طبقۀ کارگر که پدر خانوادۀ من هم از آن میآید، همان توافق قدیمی بخشی از رویۀ معمول زندهگی خانوادگی بود، که در نمودهای جاافتادۀ پاکدامنی زنانه و مردانه خلاصه میشد. یکی از اینها آیین تحویل خرجیِ جمعهشبها بود. پدربزرگ من جمعهشبها میآمد و پاکت دربستۀ درآمدش را روی میز آشپزخانه میگذاشت. مادربزرگم آن را برمیداشت، در کیف پولش خالی میکرد و دو شیلینگ برای نوشیدنی به پدربزرگ میداد. پدربزرگ هم به میخانه میرفت و به افتخار ابراز خود، در میان همسالان مینوشید. ژست پدربزرگم، زمانی که داشت بستۀ دستمزدش را روی میز آشپزخانه میگذاشت با فضل ویژهیی آمیخته بود: به رسمیّت شناختن اهمیت مادربزرگم در جایگاه زن و حقِ او برای جلب توجه و ارزش او در جایگاه مادر فرزندان. به همین ترتیب، انتظار زن پشت در میخانه تا تعطیلی آن برای آنکه مردش را -که ناهوشیارتر از آن بود که از این خواری رنج ببرد- با چرخدستی به خانه برساند، ژستی سرشار از ملاحظهگری زنانه بود؛ روش زن برای به رسمیّت شناختن حاکمیتِ خدشهناپذیر او در جایگاه مرد و نانآور.
آدابدانی، حرمتگذاری و معاشقه دروازههای عشق بودند که انسانها همچون آیینی مجلل به آن پا میگذاشتند. پدربزرگ و مادربزرگِ من با این روش پرولتاریاییِ زندهگی از همۀ اشکال دیگر معاشقه محروم شده بودند و برای همین بود که این یکی اینهمه برایشان مهم بود. دروازۀ ورود به جادویی بود که از هیچ راه دیگری به دست نمیآمد. پدربزرگم به جز قدرت، برازندهگی و منشِ مردانه چیزی برای عرضه به مادربزرگم نداشت. اما به زنی که در وجود مادربزرگم بود، احترام میگذاشت و هنگام همراهیاش بیرون خانه، به بهترین شکل نقش یک آقا را برایش بازی میکرد. بنابراین مادربزرگ که بهشدت از او بدش میآمد ـ چراکه نادان، خودپسند، و مست مانند سدّی در برابر پیشرفت اجتماعی او در آستانۀ زندهگیاش جا خوش کرده بود ـ با همۀ اینها، به عنوان یک مرد سخت عاشقش بود. اگر جادوی جنسیت در کار نبود، این عشق پابرجا نمیماند. نرینهگی پدربزرگ، جدا از هر چیز دیگر، او را پادشاه قلمرو خودش میکرد، همانطور که زنانهگی مادربزرگ از او در برابر تهاجم مردش نگهبانی میکرد. هر فضیلتی که می-دانستند را به کار گرفته بودند که تا اندازهیی برای هم مرموز بمانند. و در این کار پیروز بودند، همانطور که در چیزهای کوچک دیگر.
Comments are closed.