احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هانيهالسادات رجبي، دانشجوي دكتري فلسفة دين - ۲۲ ثور ۱۳۹۸
بخش سوم/
حقیقت تفکر و شر
در آثار آرنت که پیش از محاکمه آیشمن منتشر شده، رد پای مفهوم تفکر کمتر دیده میشود. در آن دوران آرنت به مسایلی که در حیات بشری نمود بیرونی نداشتند، اهمیت کمتری میداد و در عوض توجهاش به مسایل مرتبط با زندهگی بیرونی انسانها معطوف بود. اما پس از حضور در دادگاه آیشمن به این نتیجۀ اساسی رسیده بود که «باید میان مهاجرت درونی یعنی نیاز انسان به تفکر و مهاجرت درونی بورژوایی یعنی بیاعتنایی شهروندان بورژوا به مسایل مطرح در جامعه فرق گذاشت. کافی نیست که فقط به نتیجه و تأثیر بنگریم ـ یعنی به روی گرداندن از قلمرو سیاسی ـ بلکه باید انگیزه و هدف از این کار را هم مورد بررسی قرار دهیم.» (بردشا ۱۳۸۰، ۱۳۲)
حال این پرسش ایجاد میشود که اساساً اندیشه از دیدگاه آرنت چیست؟ شاید بهگونهیی میتوان ریشه این تقکر آرنت را در دیدگاه او نسبت به زندهگی وقف عمل (Vita Activa) و زندهگی مصروف تفکر (Vita Contemplativa) دانست. او معتقد بود که انسانها در خلال زندهگی وقف عمل با سعی و تلاش بر جبر موجود در طبیعت فایق میآیند و بدین وسیله وارد تعاملات اجتماعی با انسانهای دیگر میشوند و اینگونه وسیلهیی برای تعالی خود در جهان ایجاد مینمایند. شاید بتوان گفت که راه این تعالی از میان شکوفایی استعدادهای انسانی و همچنین رسیدن به آرمانهای مشخص و شکلی از معارضه با شر موجود میگذرد. وی بهترین مکان برای رسیدن به این نوع فعالیتها را عرصه سیاست میداند؛ زیرا کنش و تعاملات انسانی، رد و بدل شدن افکار یا معارضه با آنها و تعالی اجتماعی و سیاسی را در این عرصه بهخوبی میتوان مشاهده کرد.
میتوان گفت آرنت با تأثیر از ارسطو، که انسان را حیوانی سیاسی میدانست، به چنین دیدگاهی دست یافته است. شاید بتوان ارتباط اخلاق و سیاست را در این نوع زندهگی بهخوبی نشان داد، گرچه این ارتباط را در دوران مدرنیته کمرنگتر شده و حتا از میان رفته است و دامنه اخلاق در این دوران، به واسطه دلمشغولی انسان به اقتصاد و تأمین نیازهای خود به رسوم و عادات تنزل درجه پیدا کرده است. از اینرو دیگر آدمیان تلاشی در جهت غلبه بر جبر طبیعت نمیکنند؛ یا به آن تن در میدهند یا به زندهگی پوچ و بیمعنا ادامه میدهند. در نتیجۀ چنین بستر و چنین شیوه زندهگی (خالی از زمینه اخلاقی و تفکر) زمینه اساسی برای بروز شر در جامعه فراهم میشود.
زندهگی مدنظر آرنت را میتوان بهطور مستقیم تحت تأثیر نگرش مفاهیم کانتی فهم (Verstand) و عقل (Vernunft) دانست. از نگاه کانت فاهمه به نوعی قدرت شناخت است اما به لحاظ شکل و نه محتوای آن، چرا که محتوا از طریق حس حاصل میآید. میتوان گفت همانطور که حس با پدیدارها سر و کار دارد و حاصل آن تصوری جزیی و خاص است، فاهمه تصورات را به قالب تصدیقات و احکام درمیآورد. اما سر و کار عقل با احکام است و آنها را در قالب براهین و استنتاجات تنظیم میکند. از اینرو میبینیم که متعلق فاهمه همیشه جزیی است. به این معنا تنها شناختی از همان برابرایستایی که بر آن متمرکز شده حاصل میشود. اما عقل از طریق استنتاج در صدد لغزاندن نوک پیکان شناخت از برابرایستایی به برابرایستایی دیگر است. از دیدگاه کانت استدلال کار عقل است و نه فاهمه. (شفیعی ۱۳۸۷)
زندهگی مصروف تأمل و تفکر به طور معمول در دو شکل مختلف نمایان میشود: ابتدا اندیشیدن و دانستن که در پی واقعیات است، در پی فهم معنا و سپس، علم که در جستوجوی پرسش، به دنبال هستی و چگونهگی آن است. از آنجا که اندیشه به نحوی با قوه تعقلِ ما مرتبط است، همواره پرسشهایی در باب جهان و زندهگی ایجاد میکند و برای همان پرسشها پاسخهایی فراهم میکند که با عمل ما در جهان و موقعیتهایی که با آن سروکار داریم پیوند میخورد. از دیدگاه هانا آرنت علم فاقد توانایی ایجاد سدی است که اندیشه برای جلوگیری از بروز شر برپا میکند. مشخصه علم اقتضا نمیکند که مانع عمل غیراخلاقی شود؛ زیرا علم بیشتر از آنکه بر موقعیت و جایگاه انسانی تأکید داشته باشد، بر سویه فایدهگرایی عمل تمرکز کند. آرنت میگوید مشکل ما با «افراد دارای ذهن علمی که به مغز اعتماد تمام دارند این نیست که آنها آنقدر خونسردند که نیندیشیدنی میاندیشند، بلکه این است که اصلاً فکر نمیکنند». در نتیجه ارتباط بیواسطهیی میان اندیشه و زندهگی مصروف تأمل مشاهده میکنیم. آرنت معتقد بود انسانهایی که در این جهان بدون توجه به این اندیشه و در نهایت بیفکری دست به عمل میزنند، نمونه مجسم ابتذال و شر انسانی در جهاناند.
در اندیشه آرنت، تفکر مستحکمی میان تفکر و عمل وجود دارد. از نگاه وی عشق و تفکر فعالیتهای پنهانی هستند و به این جهان تعلقی ندارند اما همین حالت پنهانی تفکر موجب شناخت از انجام عمل خواهد شد: «این مطلب که اندیشه همیشه درباره چیزهای غایب و محصول ادراک مستقیم است، با این وضعیت رابطه تنگاتنگ دارد. موضوع اندیشه همیشه یک امر تصوری است یعنی چیزی یا شخصی است که در واقع غایب است و تنها در ذهن اندیشنده یعنی کسی که با خیالاندیشی میتواند او را به تصور درآورده، حضور دارد. به عبارت دیگر، من وقتی میاندیشم جهان پدیدارها را ترک میکنم. اگرچه اندیشۀ من با موضوعهای سادهیی که به حس درمیآیند، سر و کار دارد و نه با چیزهای ناپیدا مانند مفاهیم و مثل که قلمرو دیرینه اندیشه فلسفۀ اولی است.» (آرنت ۱۳۷۹، ۲۶ – ۲۷)
هیچگاه بدون پیشینه فکری امکان دست زدن به عملی وجود ندارد و همین تفکر پیش از عمل است که به نوعی با شناخت آن عمل میتواند آن را محدود یا مقید سازد و از شکلگیری فجایع انسانی جلوگیری نماید. به بیان دیگر، او در حیات ذهن تصریح میکند که «تفکر در عین بیعملی و درونسوییاش در بازدارندهگی انسانها از شر نقش قدرتی ایفا میکند» (جمادی ۱۳۹۱). او در پی تفکری بود که بتوان به شکلی از عمل غیراضافی (شر) جلوگیری کند و بر همین مبنا سه مشخصه برای تفکر بازدارنده از شر یا به بیان دیگر سه سرخط مهم برای «ارتباط درونی میان توانایی [یا ناتوانی از] فکر کردن و مسأله شر پیشنهاد میدهد.
Comments are closed.