احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمــد عمران - ۲۴ ثور ۱۳۹۸
پسری در رودخانۀ کابل غرق شده و خانوادهاش دربهدر به دنبالش میگردند؛ اما تا هنوز کسی جسدِ او را نیافته است. میگویند او هنگام آببازی در این رودخانه که امسال از برکتِ بارانهای فراوان پُرآب شده، ناپدید شده است. برادرش در گفتوگو با یکی از رسانههای خصوصیِ کشور گفت که خودشان دست به کار شده و به دنبال برادر گمشدهاش میگردند. آنها از میانِ خود غواصهایی را برای این کار پیدا کردهاند. برادر این پسرِ گمشده در بخشی از سخنانِ خود حرفهای تکاندهندهیی مطرح کرد که این نوشته به این حرفها اختصاص یافته است. او گفت: «ما فقیر هستیم و دولت به فکرِ فقیرها و غریبها نیست. پولدارها در رأس حکومت قرار دارند و فقط به فکر خودشان استند. هیچ نهاد دولتی و حتا شهرداری کابل به کمک ما نیامده است.»
این سخنان به همین سادهگی فاجعۀ نظامداری را در افغانستان به تصویر میکشد. نظامی که دم از عدالت و برابری میزند اما هیچگاه به دنبال عدالت و برابری نبوده و نمیتواند هم باشد. ذات دولت فعلی، استثماری است و به نفعِ کسانی میچرخد که پول و قدرت دارند. البته این بحث، پایههای تیوریکِ بسیار فراوانی دارد و فیلسوفان و جامعهشناسانِ زیادی در این رابطه تحقیق کرده و نوشتهاند. کارل مارکس در قرن بیستم برای نخستینبار موضوع بهرهکشی انسان توسط انسان را مقولهبندی کرد و نظام سرمایهداری را در همۀ اشکالِ آن نظام منحط دانست که باعث به وجود آمدنِ اختلافات به زعمِ او طبقاتی میشود. مارکس عقیده داشت که نظام سرمایهداری فعلی، نظامی غیرانسانیست که فقط به سود خود فکر میکند و برای به دست آوردنِ سود بیشتر از هیچ کاری دریغ نمیورزد. کشف بزرگِ مارکس «ارزش اضافه» بود که سرمایهدار از راه استثمار افرادِ دیگر و بهویژه کارگران، محصول کار آنها را به نفع خود مصادره میکند. میگویند مارکس با این کشفِ خود سرمایهداری را بر سرِ عقل آورد تا با انجام تغییراتِ جزیی بتواند کارگران و افراد کمبضاعت را قانع سازد.
تجربۀ حکومتهای کمونیستی که مارکس فکر میکرد به رهایی انسان خواهد انجامید، در جهانِ ما تجربههای موفقی نبودند. این نظامها خود به دیکتاتوری و توتالیتریزم منجر شدند. از نظرات مارکس، سرمایهدارها استفادۀ بهینه به نفع خود کردند، اما نظامهایی که دعوای پیروی از دیدگاه های مارکس را داشتند، به بلای قرن تبدیل شدند. شاید این هم از طنزهای تاریخ باشد که نمیگذارد، هیچ چیزی درست سرِ جایش قرار گیرد.
نظامهای لیبرال دموکراسی در جهانِ ما عمدتاً نظامهای سرمایهداری بر سرِ عقل آمدهاند؛ نظامهایی که انسانها را پوست میکنند بدون آنکه خودش از آن باخبر شوند. این نظامها حالا به اشکالِ مُدرن همان بردهداری قرونوسطایی را انجام میدهند. گاهی تیوریسینهای لیبرال دموکراسی با مغالطه در اینباره سخن میگویند. آنها میگویند که در جهـانِ ما فقط دو نوع نظام وجود دارد: نظامهای دموکراتیک و نظامهای مستبد. به نظر این تیوریسنها، اگر نظامی منطبق با اصول و ویژههای خودساختۀشان نباشد، لاجرم استبدادی است.
البته شکلهای دیگری از دموکراسی در جهان نیز امروزه به وجود آمده که در برخی کشورهای اروپای شمالی به اجرا گذاشته شدهاند و از دموکراسیهای لیبرالِ امریکایی نتیجهبخشتر بودهاند. برخی از دانشمندان سیاسی باور دارند که بهترین نوع دموکراسی، دموکراسی مشارکتی است که اجازه میدهد مردم به گونۀ مستقیم در سازوکارهای سیاسی دخیل شوند. در افغانستان اما نظامی که به وجود آمده، کُپیِ بسیار مغشوش و درهمریختهیی از یک نظام دموکراتیک نوع لیبرالی آن است که با برخی از ویژهگیهای بومی و فرهنگی توام شده و کاملاً از کارآیی افتاده است. وقتی به سـرانِ این نظام نگاه کنید، میبینید که اکثراً افراد سرمایهدار و قدرتمندند.
البته ما در افغانستان آن مناسباتِ سرمایهداری را که در امریکا و یا برخی کشورهای اروپایی وجود دارد، نداریم. نه اینجا مثل دنیای غرب سرمایهدار و کارخانهدار وجود دارد و نه هم کارگرانی که کارشان موجب فربهتر شدنِ سرمایهدارها شود. اما با این حال مناسبات موجود، مناسبات سرمایهدارانه است؛ مناسباتی که به قشر پولدار بیشتر میپردازد و حافظ منافع آنهاست. این مناسبات سبب میشود که فقـرا فقیرتر شوند و پولدارها پولدارتر. آقای غنی و آقای کرزی در زمان حکومتداریاش نمونۀ بارزی از سرانِ چنین حکومتهایی استند. آنها جزوِ خانها و سرمایهدارهای افغانستان بودهاند و همین حالا نیز بانکهای غرب پُر از پولهای بادآوردۀشان است.
میگویند نوههای کسانی که امروز از راه اختلاس و استثمارِ دیگران به سرمایهدار تبدیل میشوند، میگویند که آنها از هفت پشتشان پولدار و سرمایهدار بودهاند و پدرکلانهایشان هیچ جرمی مرتکب نشده بودند. سرمایهداری در ذاتِ خود نظام ظالمانه است. شاید سرمایهدارهای خوب و خوشقلبِ زیادی در جهان وجود داشته باشند ولی نوع مناسبات، آنها را مانع میشود که ماحصل کار و ظلمِ خود را درک کنند. شاید در افغانستان هم چنین انسانهایی زیاد باشند ولی مناسباتِ حاکم مجبورشان میکند که در خدمت منافع سرمایهداری قرار داشته باشند. شما ببینید اکثر کسانی که در نظام فعلیِ افغانستان در موقعیتهای خوب قرار گرفتهاند، از خانوادههای متمول اند. آدمِ غریب حتا اگر درسخوانده هم باشد، به جایی نمیرسد. آقای غنی بسیار ناشیانه در این رابطه سخن میگوید. او حامی انسانهای غریب و فقیر نیست. اگر نظام فعلی نظامی غریبپرور میبود، اینهمه شکافِ بزرگ در میان مردم فقیر و پولدار به وجود نمیآمد. یک قشر هر روز بیشتر از روزِ قبل پولدارتر میشود و اکثریت بزرگی در جامعه هر روز به فقر و مسکنتِ بیشتری میرسند.
وقتی در جهان غرب سرمایهداری بر سرِ عقل آمد، تلاش کرد که با ایجاد وضعیتهای عادلانۀ نسبی از شورش و اغتشاش علیه نظام خود جلوگیری کند، ولی در افغانستان این مورد هم وجود ندارد. آقای غنی و امثالِ او تلاش میکنند که بازهم بر سرمایههای خود بیفزایند. سخنانِ آن پسری که برادرش را گم کرده، از چنین بُعدی در افغانستان پرده برداشت و این واقعاً اسفبار است.
Comments are closed.