احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پرتو نادری - ۰۷ جوزا ۱۳۹۸
باری دوست گرمابه و گلستان من، همان پیرمرد روزگار دیده که چندین و چندین جامه بیشتر از ما پاره کرده است؛ روایت میکرد که روزی و روزگاری سرزمینی بود و مردمان آن سرزمین، عادتهای عجیبی داشتند. چنان که آنان را یکی از عادتها چنین بود که چون دو تن کنار «کرسن» دوغ مینشستند، آن که نخست چمچه را بر میداشت باید چهل چمچه دوغ نوش جان میکرد تا نوبت به دیگری میرسید.
باری چنین شد که مرد جوانی با پیرمردی کنار کرسن دوغ نشستند و مرد جوان به احترام پیرمرد نوبت نخست را به او داد. پیر مرد نفس راحتی کشید و چمچه را برداشت وهی … یک دو سه چار … چمچههای دوغ را چنان بلعم باعور….. سر میکشید تا رسید به چمچۀ سی وهشتم که دیگر قطره دوغی درکاسه باقی نمانده بود.
مرد جوان با فریاد بلند اعتراض کرد که ای پیر مرد شکم ناسیر پر اشتها! من نوبت خود به تو دادم و تو تمام دوغ را چنان سرکشیدی که چمچه دوغی برای من نگذاشتی؟
مانند آن بود که پیرمرد خوش اشتها هیچ انتظاری چنین فریادی را نداشت. یک بار دو دست به هوا تکان داد و بلند تر از مردجوان فریاد زد:
برادر! بازی در هر میدانی از خود قاعده و قانون دارد و تو باید قاعدۀ بازی را در نظر داشته باشی؛ مگر همین مردم نمیگویند: از شهر میتوان بیرون شد؛ اما از رسم و رواج شهر نمیتوان.
مگر در تاریخ «سرعت العبور فی شرارت الحضور» نخواندهای که میگوید در روزگاری که هنوز اروپاییان خوگ را رام نکرده بودند، ما گله گله گاومیشهای پُر شیر داشتیم. قالینچۀ حضرت سلیمان از پشم خزانی گوسفندان ما ساخته شده است.
همین ریاضیات امروزه که حساب هر چیزی را روشن میسازد از قانون ما یعنی از قانون دوغ بیرون شده است! ما از همان زمانی که دوغ را کشف کرده بودیم. همزمان با کشف دوغ اعداد را نیز کشف کردیم. ما تا عدد چهل کشف کردیم و برای آن که سلسۀ اعداد را از یاد نبریم، قانون دوغ را ساختیم.
بر بنیاد این قانون هر کس باید چهل چمچه دوغ سر بکشد تا نوبت به دیگری برسد.
این جا قانون بر همهگان یکسان تطبیق میشود. چه کاسه دوغی داشته باشد چه نداشته باشد! دوغ با تاریخ ما پیوند خورده است. ما دوغ آباد داریم، دوغ آب داریم، چشمۀ دوغ داریم، فردا این چشمۀ دوغ را با استفاده از دالانهای هوایی به کهکشان دوغ بدل میکنیم. وقتی کهکشان شیری باشد، ما چرا کهکشان دوغی خود را نسازیم؟ دوغ ما شیرینترین دوغ در جهان است.
این گز و این میدان! من از خط عدالت یک قدم دور نمیشوم. من نمیخواهم قانون را زیرپا کنم. همین جا کنار کرسن دوغ نشستهام. شما بروید دو چمچه دوغ مرا تکمیل کنید تا نوبت به شما برسد. من با قانون مشکل ندارم.
پیرمرد روزگار دیده لحظهیی خاموش شد و من که اندکی هیجانی شده بودم، پرسیدم: باز چه شد؟
گفت: القصه پیرمرد خوش اشتها، ماجرا را به قاضیخانه برد. قاضی مردجوان را خواست و پرسید: چگونه حق این پیرمرد را غارت کردهای؟
مرد جوان گفت: چنین نیست، باید بگویم تا من به این پیرمرد نوبت دادم سیوهشت چمچه دوغ سرکشید و چیزی برای من باقی نماند. حال میگوید که حق من پایمال شده و دو چمچه دوغ من باقی مانده است.
تا مرد جوان خواست بگوید: این حق من است که پیامال شده نه حق این که قاضی با صدای بلندتری گفت: نگاه کن! این پیرمرد، انسانی به جای رسیدهیی است؛ مگر نمیدانی که در سرزمین ما انسانهای به جا رسیده همهگان اشتهای پیل را دارند و از مرد جوان پرسید: آیا جایی شنیدهای که پیل را به چمچه آب دهند؟
مرد جوان گفت: نه قاضی صاحب.
قاضی گفت: پس قضیه روشن است. برو اول یاد بگیر که واحد دوغ نوشی پیل، چمچه نیست، کرسن است. باید به جای دو چمچه دوغ دو کرسن دوغ به این انسان به جا رسیده بدهی تا به حق خود برسد. وقتی او به حق خود رسید تو هم به حق خود می رسی!
مرد جوان میخواست اعتراض کند که قاضی بار دیگر با صدای بلند و تحکمآمیزی گفت: این حکم، هم به سود تو است و هم به سود جامعه. بهتر است بروی ورنه به جرم اهانت به شخصیت پیل بزرگ که او را اهانت کردهای و با چمچه دوغ دادهای میتوانم ترا محکوم به پرداخت سیوهشت کرسن دوغ سازم.
مرد جوان: قانون چه میگوید جناب قاضی؟
قاضی: هر چه میگوید بگوید، من زبان قانون را من میفهمم یا تو!
Comments are closed.