گزارشگر:رُس کاوارد/ برگردان: عرفان ثابتی - ۲۸ جوزا ۱۳۹۸
۸۰ سال از وخیمترین ــ و ناشناختهترین ــ بحران پناهندهگیِ اروپا میگذرد اما خاطرۀ «عقبنشینی» هنوز در ذهن مادلِن مورِنا زنده است. خانوادۀ او در میان ۵۰۰ هزار اسپانیایییی بودند که پس از سقوط بارسلون به دست نیروهای فرانکو در اواخر جنگ داخلیِ اسپانیا در ۲۶ جنوری ۱۹۳۹ از طریق رشتهکوههای پیرِنهی شرقی به فرانسه گریختند، رویدادی که به یکی از بزرگترین مهاجرتهای جمعیِ دوران معاصر تبدیل شد.
عکسها و بریده فیلمهای مستند، منظرۀ باورنکردنیِ سرازیرشدنِ نیم میلیون نفر به شهرهای مرزیِ پوجسِردا در اسپانیا و پِرَتس-دو-مولو و پِرتوس در فرانسه را نشان میدهند ــ زنان و کودکان، مبارزان مسلح جمهوریخواه، و اعضای «بریگاد بینالمللی». لَندِپاندان (L’Indépendant) ، روزنامۀ فرانسویزبان محلی، از منظرۀ «فراموشنشدنیِ گروهی از غیرنظامیان، سربازان مسلح، خودروها و حیوانات» سخن گفت.
مورنا، که در دهکدۀ وینچا، واقع در دامنۀ پیرنه، زندهگی میکند، میگوید: «وقتی بارسلون سقوط کرد شش ساله بودم. پدر و عمویم دوشادوش جمهوریخواهان میجنگیدند. بنابراین مجبور شدیم که از روستایمان در نزدیکیِ مرز فرانسه فرار کنیم. مادر، برادر، عمه، مادربزرگ و پدر بزرگم هم با ما بودند. پدر بزرگم عصبانی بود و میگفت: «چرا باید اینجا را ترک کنیم؟ من هیچ کار بدی نکردهام.» همه وحشتزده بودند و من خیلی ترسیده بودم. میدانستیم که در خطریم. جز چند دست لباس و کمی خرت و پرت چیزی برنداشتیم. من عروسکم را با خود بردم.»
«جاده نزدیک فرانسه تمام شد. بنابراین مجبور شدیم که از گردنۀ «کول دار» عبور کنیم. هوا خیلی سرد بود و برف میبارید. باید اموالمان را رها میکردیم، نمیتوانستیم آنها را با خود ببریم. کلبهیی برای خوابیدن پیدا کردیم. بعد از مدتی صاحبش آمد. معلوم شد که از خویشاوندان دو رمان است. صبح مرا روی دوشش گذاشت و آن قدر رفتیم تا وارد فرانسه شدیم.»
در ۱۳ فبروری ۱۹۳۹ نیروهای فرانکو به مرز فرانسه رسیدند و «عقبنشینی» پایان یافت. امسال به منظور گرامیداشت هشتادمین سالگرد این رویداد، مراسم گوناگونی برگزار خواهد شد. در ساحل آرژله نمایشگاه عکاسی برگزار خواهد شد، در همۀ روستاهای نزدیک به اردوگاههای قدیمی نمایشگاهها و سخنرانیهایی برگزار و نمایشهایی اجرا خواهد شد و وبسایت جدیدی آغاز به کار خواهد کرد. اما سکوت و انکار سالها ادامه داشته است. آنیِس ساجالولی، مدیر موزۀ یادبودی در ریوسالت (Rivesaltes)، نزدیک پِرپینیان، میگوید: «ثبت تاریخ عقبنشینی هنوز ادامه دارد.» ریوسالت محل برپاییِ یکی از اردوگاههایی بود که هزاران تن از زندانیانش در کام مرگ فرو رفتند. ساجالولی میافزاید: «هنوز جزییات را نمیدانیم. هر کسی سرگذشت متفاوتی داشت.»
رفتار فرانسویها با پناهندهگان خصمانه بود. مسوولان کشور مرزها را به روی آنها گشودند و وقتی نیروهای فرانکو، که جمهوریخواهان را تعقیب میکردند، به پرتوس (Le Perthus) رسیدند، فرانسویها مرزها را بستند. اما آنها برای میزبانی از این تعداد پناهنده به هیچ وجه آمادهگی نداشتند: نه غذایی وجود داشت، نه امکانات بهداشتی و نه سرپناهی برای در امان ماندن از آبوهوای طاقتفرسای کوهستان. هر روز ساعت ۳ بعد از ظهر یک تکه نان را بین پنج پناهندۀ خسته و مأیوس تقسیم میکردند و به هر یک از آنها یک فنجان کوچک آب میدادند. همین و بس.
در پرتس-دو-مولو، محل اسکان خانوادۀ مورنا، بسیاری از کودکان بر اثر سرماخوردهگی جان باختند. جمهوریخواهان مبارز را خلع سلاح کردند و پناهندهگان را ابتدا محصور کردند و سپس به اردوگاههای گوناگون فرستادند. فرانسویها این کار را به سربازان سنگالی واگذار کردند. خانوادۀ مورنا را به اردوگاهی در همان نزدیکی بردند، اما مبارزان و پسرهای بزرگتر از ۱۴ سال را به اردوگاههای تازهتأسیسی در اطراف پرپینیان منتقل کردند که آبوهوای نامساعدی داشت. دیوید وینگیت پایک، مورخ جنگ داخلی اسپانیا، میگوید: «با آنها بدتر از اسرای جنگی رفتار کردند. با آنها مثل جنایتکاران برخورد کردند.» بدترین اردوگاهها در سواحل آرژله، سَن-سیپریان و لو بارکاره بود ــ در این اردوگاهها بادهای تندی میوزید، توفان شن به راه میافتاد، و آبوهوا طاقتفرسا بود. هلن گراهام، استاد تاریخ اسپانیا در رویال هالووِی در دانشگاه لندن، میگوید: «فقط ماسه بود و سیم خاردار. تنها سرپناهشان چادر بود. نه به آب تازه دسترسی داشتند و نه خبری از حمام و توالت بود ــ تمام این نیازها را با آب دریا برطرف میکردند. پناهندهگانی که به این اردوگاهها وارد میشدند بیمار بودند. بنابراین، مشکل حاد عبارت بود از اسهال و حصبه. بسیاری از آنها مُردند.»
تا وقتی که یک فرد معتبر «حمایت مالی» از پناهندهگان را بر عهده نمیگرفت، هیچ یک از آنها را آزاد نمیکردند. مطبوعات دستراستی به خصومت مردم محل دامن میزدند و ادعا میکردند که اکثر پناهندهگان زندانی، تبهکار یا کمونیست فتنهگر اند، و شکایت آنها از آبوغذای جیرهبندی شده را مسخره میکردند.
وقتی جنگ جهانی دوم در پاییز ۱۹۳۹ شروع شد اردوگاهها هنوز پابرجا بود. پس از سقوط فرانسه در سال ۱۹۴۰ این اردوگاهها به دست حکومت خاین ویشی افتاد که همدست نازیها بود. آنها ۵۰ هزار زندانی دیگر را هم در این اردوگاهها جای دادند. زندانیان تازهوارد را عمدتاً یهودیان و دیگر «عناصر نامطلوب» (کولیها، همجنسگرایان و کمونیستها) تشکیل میدادند. زندانیان اسپانیایی را به بیگاری واداشتند تا ۶۰۰ جریب از پادگان ریوسالت را به اردوگاهی برای زندانیان تازهوارد تبدیل کنند. ساجالولی میگوید: «ریوسالت به اردوگاهی برای نگهداری گروههای مختلفی از آدمهای مطرود در شرایط طاقتفرسا تبدیل شد. بیش از ۲۰۰۰ یهودی را از ریوسالت به کام مرگ فرستادند.»
آنتونیو دو لا فوئِنته ای فِراز ۸۹ سال دارد و خاطرات آن دوران هنوز در ذهنش زنده است. پدرش مبارزی جمهوریخواه بود. در فبروری ۱۹۳۹ وقتی خانوادهاش از پوجسردا به فرانسه گریختند ۹ سال بیشتر نداشت. چهار سال بعدی را در هفت اردوگاه مختلف گذراند. او میگوید: «ریوسالت از همه بدتر بود. نزدیک به دو سال را آنجا در شرایط بدی سپری کردیم. مادر بزرگم همانجا مرد. از همه بدتر این بود که نمیدانستیم پدر و عمویم کجا هستند. سردمان بود و گرسنه، و از همه بدتر، وحشتزده بودیم. میدیدیم که یهودیان را به آلمان میفرستند اما نمیدانستیم چه بر سرشان میآید.»
موزهی یادبود اردوگاه ریوسالت در سال ۲۰۱۵ گشایش یافت. ساجالولی میگوید: «۲۰ سال برای ایجاد این موزه جنگیدیم. شهردار میخواست این پادگان را با خاک یکسان کند.» اما فشار مورخان و انجمن «پسران و دختران جمهوریخواهان اسپانیایی و فرزندان مهاجران اسپانیایی» از تخریب این پادگان متروکه جلوگیری کرد. اکنون این پادگان به موزهای برای زنده نگه داشتن خاطرهیی دردناک تبدیل شده است.
حدود ۲۰۰ هزار پناهنده به اسپانیا بازگشتند ــ البته پس از این که فرانسه آنها را به این کار تشویق کرد و فرانکو بیشرمانه به دروغ گفت که با آغوش باز از آنها استقبال خواهند کرد. آنهایی که در فرانسه باقی ماندند، درد و رنج شدیدی را متحمل شدند، از یک اردوگاه به اردوگاه دیگری فرستاده و به بیگاری کشیده شدند. مبارزان جمهوریخواهی که از اردوگاهها گریختند به نهضت مقاومت پیوستند. بقیه، از جمله خانوادهی مورنا، با فقر و انواع محرومیتها دست و پنجه نرم کردند اما سرانجام در جامعهی محلی جذب شدند و به تاریخ و هویتش شکل دادند. بااینهمه، تا وقتی فرانکو زنده بود، نتوانستند به اسپانیا برگردند. به یاد آوردن این واقعیت حتی ۸۰ سال بعد هم مورنا را به گریه میاندازد: «پدر و مادرم دیگر هیچوقت اسپانیا را ندیدند.»
گاهشمار عقبنشینی
۲۶ جنوری ۱۹۳۹
بارسلون، آخرین سنگر جمهوریخواهان اسپانیایی در کاتالونیا، به دست نیروهای فاشیست فرانکو میافتد و مبارزان جمهوریخواه و خانوادههایشان از شهر میگریزند.
۲۷-۸ جنوری
فرانسه مرزهایش را به روی پناهندهگان ــ زنان، کودکان و مجروحان ــ میگشاید.
۳۰ جنوری
فرانسه پناهندهگان را در اردوگاهی در ساحل آرژله حبس میکند.
۵-۹ فبروری
فرانسه جمهوریخواهان مسلحی را که عقبنشینی کردهاند، به کشور راه میدهد و تسلیحات و خودروهای آنان را مصادره میکند.
۹ فبروری
نیروهای فرانکو، که پناهندهگان را تعقیب میکردند، به مرز میرسند.
۱۱ فبروری به بعد
اردوگاههایی در سراسر پیرنهی شرقی و نواحی اطراف برپا میشود. تا اواسط مارس ۲۵۰ هزار پناهنده در آنها حبس میشوند.
۱۳ فبروری
آخرین پناهندهگان از مرز عبور میکنند. مرز کاملاً بسته میشود و «عقبنشینی» پایان مییابد.
Comments are closed.