احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کمالالدین حامد - ۳۱ جوزا ۱۳۹۸
بخش دوم/
ب، بار حقوقی صلح
به لحاظ حقوقی صلح به دو صورت مطرح میباشد. یک، صلح به عنوان یک موضوع مستقل و بنفسه. دو، صلح به عنوان یک فرع بر موضوعات مستقل دیگر. به صورت اول، معمولاً در حوزۀ حقوق عمومی اهمیت پیدا میکند و غالباً در همین حوزه قابل تحلیل و بررسی میباشد. اصل صلح میان ملتها که امروز در حقوق بینالملل یک موضوع قابل قبول میان تمام ملتها و کشورهای جهان است، در چارچوب یک موضوع مستقل قابل بررسی است. اصل صلح میان اقوام نیز در حقوق عمومی کشورها به صورت یک موضوع مستقل و اساسی قابل طرح میباشد. اصل صلح میان گروهها و احزاب نیز که امروز در چارچوب قوانین اساسی کشورها قابل بررسی میباشد، از باب اصالت صلح به عنوان یک موضوع مستقل و بنفسه مطرح میگردد. اصل قضیه به این بر میگردد که زندهگی بشری به صورت عادی به گونۀ مسالمتآمیز فرض میگردد و فلسفۀ آن در اسلام همان «فطرت و سرشت پاک انسانی» گفته شده است. اسلام انسان را دارای روح پاک و سرشت الهی معرفی میکند که در کنار آن نفس و خواهشات انسانی میتواند این فطرت را به انحراف بکشاند و برای کنترل و رهنمایی آن پیامبران فرستاده شده اند تا انسان را به خوی و خصلت ذاتی و فطریاش دوباره ارجاع دهد.
تعریف اومانیستی از انسان نیز انسان را دارای سرشت و قدرت تشخیص حق و باطل معرفی میکند که بذاته میتواند راه خوب و بد را تشخیص دهد و به این صورت، ذاتاً متمایل به زندهگی صلحآمیز میان هم میباشد و اگر به اراده و تصمیم آن احترام گذاشته شود، میتواند راه خوبی را انتخاب کند، اما بازهم نیاز به حاکمیت قانون برده میشود تا اینکه عوامل بیرونی و درونی انحراف انسان را به ارتکاب جرایم و خلافورزی نکشاند و جامعه کنترل گردد. تا اینجای کار مشخص است که صلح به صورت موضوعی عبارت از وضعیت طبیعی و مبتنی بر فطرت انسانی در جامعه است و بدین ملحوظ حالت طبیعی میان انسانها، گروهها، اقوام و ملتها همان حالت صلحآمیز دانسته میشود.
صلح بنابراین ملحوظ، عبارت است از روند طبیعی و مبتنی بر فطرت انسانها که از روی ارادۀ انسانی در زندهگی اجتماعی آنها تبارز مییابد و بر مبنای یک چارچوب تعریف شدۀ حقوقی این روند رسمیت مییابد. ضمانت حفظ این روند در سطح جهان همان «حقوق بینالملل» است که در شریعت اسلامی همان حالت «عدم اکراه» میان ملتها را گفته میشود. از طرف دیگر تنوع باورها، فرهنگها و رسومات دیگر نیز در قرآن یک سنت و امر طبیعی و نهادینه شده از جانب پروردگار معرفی گردیده است، آنجا که خداوند متعال فرموده است (ولایزالون مختلفین) «بشر همیشه در مسایل متعددی دارای تفاوتهای میان هم خواهند بود» و ناظر بر این سنت بعد از واضح شدن راه حق و باطل، اسلام «اکراه در دین» را منتفی میداند.
ضمانت حفظ این روند در سطح اقوام نیز در یک جامعه همان قوانین اساسی شناخته میشود که تمام شهروندان را دارای حقوق اساسی مساوی میان هم به رسمیت میشناسد و در شریعت اسلامی از این وضعیت به «برابری» تعبیر میکند، آنجا که رسول گرامی اسلام (ص) میفرماید (الناس کأسنان المشط) «مردم مانند دندانههای شانه برابر اند» و از طرف دیگر، هرگونه امتیاز ذاتی مبتنی بر طبقات را چون قومیت، زبان و نژاد مردود میداند. اسلام امتیازات افراد را از طریق عملیه تقوا نهادینه میکند که هر که با تقواتر، با عزتتر خواهد بود. اسلام برای اینکه این وضعیت مسالمتآمیز صدمه ندیده باشد، اعتماد عمومی میان اقوام و جامعه را یک فریضه میداند و تا زمانی که رسماً و در محکمه و یا به صورت علنی جرم و یا به صورت ارادی و به صراحت کفر و ارتداد کسی به اثبات نرسیده باشد، ثابت بودن مجرمیت کسی را و یا کفر کسی را از طریق اتهام مردود میشمارد. به این صورت ما در جامعۀ خود شاید شمار زیاد افرادی داشته باشیم که به صورت مخفیانه مرتکب جرایمی شده اند، یا اینکه عدم پابندی شان را به اسلام مخفی میکنند (نفاق اعتقادی) و یا اینکه خروجشان را از اسلام علنی نمیسازند؛ اما چون هنوز این مسایل رسماً به اثبات نرسیده و با صرف اتهام نباید وضعیت صلحآمیز جامعه صدمه ببیند و اسلام از آن طرف به احتراز از تشهیر این مسایل تشویق میکند تا اینکه زندهگی مسالمتآمیز اقوام و مردم میان هم آسیب نبیند.
ضمانت روند زندهگی مسالمتآمیز میان گروههای سیاسی و جریانهای از این قبیل نیز در یک جامعه همان قانون اساسی و یا قوانین مرتبط با این اصناف است که به صورت رسمی تفاوت دیدگاهها را رسمیت میدهد، اما تصادم آن را به صورت قهرآمیز نمیپذیرد تا اینکه «اصل صلح میان گروهها» ضربه نبیند. فلسفۀ گروه حاکم و اپوزیسیون نیز مبتنی برهمین اصل شناخته میشود. آنجا که گروهها میتوانند متفاوت عمل و متفاوت دعوت کنند، اما این تفاوت اصل همزیستی مسالمتآمیز را آسیب نزند. در اسلام نیز تشکیل گروههای مختلف برای ارایه و به کار اندازی راههای حل در قبال معضلات سیاسی و اجتماعی یک جامعه از طریق راهکار «اجتهاد» یک اصل است. نکتۀ جالب در اسلام این است که حتا اجتهاد منجر به خطا را نیز «مأجور» میداند. این یعنی تشویق ارایه راهکارهای متعدد برای حل سوالات پیش آمده و از آن طرف تمدیح اپوزیسیون نیز در کنار گروه حاکم. برای اینکه راهکارهای هر گروه بتواند مورد دید و قضاوت عمومی قرار گیرد، اسلام اصل اساسی «شورا» را پیش میکشد و مسلمانان یا جامعۀ اسلامی را نمونۀ مجسم شورا کراسی و یا همان حاکمیت سیستم شورایی معرفی میکند آنجا که خداوند متعال فرموده است (وامرهم شوری بینهم) «…آخرت بهتر و ماندگارتر….. برای کسانی است که سرنوشت شان از طرق مشوره میان هم تعین میگردد …..» اینها ضمانتها و راهکارهای حفظ صلح طبیعی میان ملتها، اقوام و گروهها است که در تمام این موارد «صلح» به صورت زمینۀ اصلی (موضوعی) مطرح است و هرگونه حالت متفاوت با آن یک استثنا و یا حالت عرضی شناخته میشود.
صلح به صورت دوم (فرع موضوعات دیگر) معمولاً به عنوان پایانی بر یک منازعه و یا فرعی بر یک موضوع اصلی دیگر مطرح است. این گونه صلح به صورت حقوقی آن معمولاً در حوزۀ حقوق خصوصی مطرح میباشد. به گونۀ مثال اگر مشکلی در عقد اجاره (موضوع اصل) و یا عقود دیگر مانند هبه و امثال آن، رخ دهد طرفین برای رفع این معضل صلح میکنند و این را گفته میشود «صلح متفرع بر یک عقد حقوقی دیگر» مبتنی بر این مسأله میتوان صلح را اینگونه تعریف کرد: توافق ارادی دو طرف بر ایجاد و یا زوال یک رابطه حقوقی. در اسلام اینگونه صلح در قرآنکریم که غالباً به صورت راه حل منازعات مطرح شده است به کثرت به چشم میخورد و قرآنکریم اصل «والصلح خیر» را نیز ناظر به حل منازعات معرفی کرده است. گرچه تقسیمبندی حل صلحآمیز منازعات به صورت حقوقی و غیرحقوقی کار فقها و مفسرین بوده است.
ج، بازسازی تاریخی مفهوم صلح در اسلام
مبتنی بر منطوق قرآنکریم مسلمانان اولیه معمولاً از «صلح» به عنوان پایان یک منازعه استفاده کرده اند؛ دلیل آن نیز روشن است و آن اینکه از واژه صلح غالباً به معنا «رفع فساد و آوردن صلاح» منظور شده است. در این صورت صلح چه به صورت یک عقد سیاسی آنطوری که در صلح حدیبیه صورت گرفت و یا یک عقد حقوقی آنگونه که در توافقات مدنی و حقوق خصوصی میان افراد صورت گرفته، ظاهر شده است. با توجه به این توضیح، صلح در مراحل نخست به صورت یک عقد مطرح گردیده است که به عنوان نقطۀ پایان یک منازعه شناخته میشده است. دلیل اینکه حالت پیش از منازعه یک حالت صلحآمیز به صورت برجسته مطرح نبوده برای این است که آن حالت طبیعی پنداشته میشده و دیگر نیازمند عقد دانسته نمیشده است. واقعاً اگر صلح را یک عقد بدانیم حالت پیش از نزاع دیگر ضرورت به یک عقد ندارد تا اینکه آن را «صلح» قلمداد کنیم. در دورۀ معاصر که تزاحم منافع به دلایل مختلف ممکن بود تمام روابط مسالمتآمیز میان ملتها را نابود کند و همینگونه همزیستی مسالمتآمیز میان اقوام و گروهها را آسیب بزند، قوانینی برای حفظ آن روابط (مانند حقوق بینالملل و قوانین اساسی) به وجود آمد و وضعیت پیش از منازعه را نیز تبدیل به یک عقد صلح کرد، اما برای آن لقب «حالت اصلی» داد. در اوایل اسلام روابط میان قبایل و اقوام با دخول آنها به اسلام صلحآمیز بنیانگذاری میشد که دیگر ضرورتی به عقد مجدد صلح دیده نمیشد تا اینکه مورد توجه زیاد قرار گیرد. بنابر همین وضعیت برخی بیگانهگان منطوق اسلام را «اصالت جنگ» فکر کردند و صلح را به صورت یک پایان منازعه و حالت دومی در اسلام دانستند و این قضیه تا آنجا پیش رفت که برخی دانشمندان مسلمان نیز حالت اصلی زندهگی اجتماعی میان ملتها و اقوام را یک حالت جنگی در اسلام پنداشتند، در حالی که اینگونه نبود.
دانشمندان مسلمان رفته رفته به نوع دوم «صلح» (به صورت یک عقد) نیز دست یافتند که همان «عقد صلح» به عنوان یک معاملۀ مستقل در حوزۀ حقوق اسلامی میباشد. این عقد به صورت مستقل در کنار عقود دیگر کشف شد و به آن صحه گذاشته شد. در این صورت نیز عقد صلح ناظر به حالت اصلی پیش از نزاع میان افراد و جوامع نبود بلکه در کنار عقود دیگر مانند عقد بیع و اجاره و امثال آنها عقد صلح نیز روی یک موضوع جزایی و یا حقوقی به وجود آید مانند عقد صلح بر قضیه قتل و یا مسایل مدنی.
تا اینجای بحث به این نتیجه دست یافتیم که «صلح» به صورت حقوقی در اسلام در دو حوزۀ مهم (حقوق خصوصی و حقوق عمومی) مطرح بوده است و گر چه شهرت بحث آن به صورت حقوقی معمولاً در حقوق خصوصی بوده و به صورت سیاسی و اجتماعی در حقوق عمومی. مورد توجه ما در این نبشته بیشتر همان جایگاه حقوقی صلح در شریعت اسلامی با توجه به حوزۀ حقوق عمومی است. در همین حوزه است که جنگ قابل طرح در برابر صلح میباشد و در همین حوزه است حالت اصلی صلح که یک حالت طبیعی میان جوامع و انسانها در اسلام شناخته میشود، اهمیت بحث پیدا میکند.
با توجه به توضیح فوق باید بحث صلح را در دو قسمت ادامه داد: یکی صلح به عنوان یک حالت اصلی در زندهگی جوامع و انسانها و دومی به عنوان راه حل منازعات مسلحانه در یک جامعه و میان مسلمانان. بنابرآن، ناگزیر باید در بارۀ «جنگ» و جایگاه آن در شریعت اسلامی نیز توضیح داده شود تا اینکه متضاد آن که صلح است خوبتر تبیین گردد.
Comments are closed.