احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید حسین اشراق - ۰۱ سرطان ۱۳۹۸
بخش یازدهـم/
اثباتگرایان، افزون بر اینکه اگوست کنت، استوارت میل و دورکیم را از فیگورهای مهم علوم اجتماعی مدرن و از بنیانگذارانِ اثباتگرایی به شمار میآورند، روش مطالعۀ آنها از واقعیتهای اجتماعی و رفتارهای انسانی را نیز توأم با توفیقات معرفی میکنند؛ اما منتقدین ادعای روایتِ کلان توفیقاتِ آنها را نمیپذیرند و پرسشهایی را با این درونمایه مطرح مینمایند:
ـ آیا روشِ تحقیق اثباتگرایانه همان توفیقی را که در حوزۀ علوم طبیعی بهدست آورده، در قلمرو علوم اجتماعی نیز چنین بوده است؟
ـ آیا با این روش میتوان به شناختِ درست از انسان و جامعه دست یافت؟
برای پاسخ به این پرسشها، قبل از هر چیزِ دیگر بررسی اثباتگرایی ضروریست، و پس از بیانِ چیستی روش تحقیق اثباتگرایی و فلسفۀ علوم اجتماعی الهامگرفته از آن به نقد و بررسی آن پرداخته خواهد شد.
اثباتگرایی گرچه به عنوان یک مکتب فلسفی، ریشه در اندیشههای اگوست کنت، استوارت میل و دورکیم دارد، ولی پیشینۀ آن را در عصرِ جدید میتوان به فرانسیس بیکن بازگرداند، «بیکن معتقد بود که ذهن باید کارِ خود را به صورتِ مستقیم از ادراک حسی ساده آغاز کند و مرحله به مرحله تحتِ مراقبت قرار گیرد»(جهانگیری، ۱۳۶۹: ۷۶ ). بعد از بیکن، جان لاک به عنوانِ یکی از بنیانگذاران تجربهگرایی قد برافراشته و تأکید کرده است که:
تمام معرفت ما از تجربه ناشی میشود و اندیشهها از احساس و ادراک برمیخیزند و چون ما فقط بهوسیلۀ احساس و ادراک میاندیشیم و این دو همه از تجربه نتیجه میشوند، پس هیچ یک از معارف ما نمیتواند مقدم بر تجربه باشد، بنابراین ادراک حسی مقدم بر معرفت است.( Edwards, 1972: 502)
دیوید هیوم نیز از چهرههای مؤثر در ترویج اندیشههای اثباتگرایانه به شمار میرود. وی معتقد بود: آنچه از واقعیت میتوانیم بدانیم، تنها داده های حسی است و تجربۀ حسی سرچشمه و بنیاد هرگونه شناسایی است. هیوم مانند جان لاک بدین باور بود که فعالیتِ ذهن تنها در پیوند زدن و از هم گسیختنِ تصورات (تأثرات) است که تجربۀ حسی به ما می دهد، از نظر او «همۀ قوانین طبیعت و همۀ حرکاتِ اجسام بدونِ استثناء به وسیلۀ تجربه شناخته می شوند» (Hume, 2007:14)، چنانچه کانت نیز تحتِ تأثیرِ وی «متافیزیک را غیرممکن شمرد»(کانت، ۱۳۶۲: ۲۱۴) و «تشکیک در مبادی مقبول»(کورنر، ۱۳۸۰: ۳۶) را مطرح نمود. به طورکلی در این نظریه، «احساس»، یگانه سرآغازِ تصورات و افکارِ بشری تلقی گردید و کارِ ذهن پس از دریافتِ صورت هایی از حواس، ترکیب ، تجرید و تعمیم آنها دانسته شد.
از اواخرِ سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم، گروهی از تجربهگرایان موسوم به «حلقۀ وین»، از «روشِ تحقیقِ تجربی به عنوانِ معیاری برای تفکیک علم از غیر علم استفاده کرده، خود را اثبات گرای منطقی نامیدند (Edwards, ibid: 420 ). آنها از جهتی تحتِ تأثیرِ کانت قرار داشتند، به جهتِ این که مشاهداتِ تجربی را به جای تعاریفِ انتزاعی در نظر گرفت و از آن به عنوانِ نخستین مرحلۀ معرفت فلسفییادآوری نمود، همچنان روش صحیح برای متافیزیک را روشی دانست که نیوتن در علوم طبیعی به کار برده بود. از نظرِ کانت، متافیزیک فاقدِ ظرفیت های لازم مواجهه با پرسش های بنیادین بود، به باورِ ایشان: «ریاضیات را می توان با استفاده از عقل محض به دست آورد، اما گزاره هایی را که متافیزیک مدعی پاسخ گویی به آنهاست، نمی توان بدین طریق اثبات کرد»(کانت، همان: ۸۴).
حلقۀ وین مهمترین رسالت اش را زدودنِ غبارِ متافیزیک از فضای علم و تولیدِ علم غیرِجانبدار عنوان کرده بود. اثبات گراها بدین باور اند که علم با مشاهده آغاز میشود و از رهگذرِ روش مشاهدۀ حسی و جمع آوری اطلاعات نیز علم تولید میگردد. آنها با پیروی از این پندار، بحثِ پیراستنِ علم تجربی از هرگونه جهان بینی، فلسفه و دانشِ غیرتجربی را سرلوحۀ کارشان قرار داده بودند.
حلقۀ وین با استناد به اندیشههای ویتگنشتاین(متقدم) پا را فراتر از کانت گذاشته، با دیدگاهِ نزدیک به هیوم، متافیزیک را «مهمل و فاقد معنا» معرفی نموده است، همانگونه که هیوم متافیزیک را «سفسطه و دارای احکام بی دلالت به حساب می آورد»( Hume, ibid : 22 ). ویتگنشتاین نیز این احکام را «نه صادق و نه کاذب، بلکه فاقدِ دلالت»( استرول، ۱۳۸۳: ۷۱) تحلیل نموده است. از نظرِ آنها احکام متافیزیکی، معرفت بخش نیستند، زیرا هیچ روشِ تجربی برای تحقیق و درست آزمایی آنها وجود ندارد، به عنوان مثال، گزارۀ «کائنات دارای علتِ نخستین است» در صورتی معنادار است که تحقیق پذیر باشد، یعنی شواهدِ تجربی وجود داشته باشد که صدق یا کذبِ آن را نشان دهد، اما روشن است که نمی توان هیچ شاهدِ تجربی ای برای اثباتِ صدق یا کذب این گزاره ارائه کرد، پس این گزاره از نظرِ اثبات گرا ها بی معناست. آنها تمامی گزاره های غیرِتجربی را بیمعنا یا غیرِقابلِ اعتنا معرفی کرده اند.
اصولِ مشترک اندیشههای اثباتگرایی را میتوان به گونۀ ذیل خلاصه نمود:
۱٫ تنها شناختِ معتبر از جهانِ خارج، شناختِ استقرائی است(اصل تجربهگرایی).
۲٫ هر گزاره اگر با روشِ تجربی شایانِ اثبات، تأیید یا ابطال نباشد، بیمعنا [نادرست] است (اصل قابلیت تحقیق).
۳٫ روشِ مطالعۀ طبیعت و انسان یکسان است (وحدتِ علم).
۴٫ روش علمی، روش غیرِجانبدار و رها از ارزش های اخلاقی و اجتماعی است (بیطرفی علم).
اما به نظرِ منتقدین هر چهار گزاره قابل مناقشه است، به جهتِ اینکه هیچیک از این گزاره ها را نمی توان با منطقِ اثبات گرایی یقینی نمود و تأیید کرد. از این رو برای نشان دادنِ این معنا به تحلیل آنها می پردازیم.
منتقدین اِشکال میکنند که:
ـ آیا اثبات گراها برهانی اقامه کرده میتوانند که سایرِ روش ها اعم از عقلی، شهودی و متافیزیکی هیچ معرفتی تولید نمی کنند و تنها روشِ تجربی است که بر معلوماتِ ما می افزاید؟
ـ آیا می توان برای تعمیم های استقرائی که تمام قوانینِ علوم مدیونِ آنهاست، بدونِ قاعده های فلسفی اعتباری برای مقولۀ «علّیت» قایل شد؟. قانونِ علّیت، پایۀ نخستین کلیه قوانین علوم تجربی است، در واقع هیچ نظریهیی در علوم تجربی صفتِ قانون به خود نمی گیرد، مگر اینکه مستند به قلمروهای غیرِتجربی، یعنی قانونِ علّیت شود.
افزون بر اینکه اثباتگراها باید تحقیقپذیری هر چهار گزارۀ فوق را اثبات نمایند، میباید ملاکهای تحقیقپذیری، یعنی شواهدِ این گزارهها را نیز ارائه نمایند.
منتقدین بدین باور اند که آیا وحدتِ روش مطالعۀ انسان و طبیعت مبتنی بر این پیشفرض نیست که انسان نیزیک موجودِ طبیعی و مانندِ یک شیء بیجان است؟، آنها یگانگی انسان و اشیاء را با وجودِ تفاوتهای بنیادی چگونه نشان میدهند؟ چگونه میتوان از وحدتِ روش در انسان و طبیعت سخن گفت، درحالیکه انسان میتواند در برابرِ برنامههای طبیعت مقاومت نموده و آنها را تحتِ فرمانِ خویش درآورد و با قدرتِ عقلانی و اندیشهورزی از میانِ روشهای مختلف، روش خاصی را برای زندگی برگزیند.
منابع
جهانگیری محسن (۱۳۶۹). شرح احوال و آثار فرانسیس بیکن، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
کانت ایمانوئل(۱۳۶۲). تمهیدات، ترجمه غلامعلی حداد عادل، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
کورنر استفان (۱۳۸۰). فلسفۀ کانت، ترجمۀ عزتالله فولادوند، تهران: خوارزمی.
Edwards Paul ( 1972 ). The Encyclopedia of Philosophy, New York: Macmillan.
Hume David ( 2007 ). An Enquiry concerning Human Understanding & other writings,UK: Cambridge University press.
Comments are closed.