احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید حسین اشراق - ۰۳ سرطان ۱۳۹۸
بخش دوازدهــم/
منتقدین بدین باور اند که پژوهشگر در خلاء بهسر نمیبرد و هیچگاهی رها از علایق و تمایلات نمیباشد؛ بنابراین بیطرفیِ علم مبالغهآمیز به نظر میرسد. آنها از ردِ اعای بیطرفیِ علم سخن به میان آورده و در هماهنگی با «فیلسوفان علم برای این معنا ادلۀ متعددی اقامه کردهاند»(باربور، ۱۳۷۹: ۱۷۱).
حال هریک از گزارهها بررسی می شود و موردِ تحلیل قرار میگیرد:
تحقیقپذیری
اصل تحقیقپذیری که عنوانِ دیگرِ آن نظریۀ تحقیقپذیری معنا است، از مباحثِ بنیادی اثباتگرایی به شمار میرود. از این منظر «گزارۀ معنادار است اگر و اگر تنها تحقیقپذیر باشد»(روزنبرگ، همان: ۳۳۱). دیده میشود که خودِ این ادعا تحقیقپذیر نیست و معنایی را نیز ایفاد نمیکند.
منتقدین افزون بر اینکه بر غیرِقابل آزمون بودنِ اصل تحقیقپذیری انگشت گذاشتهاند، خودشکن بودنِ آن را نیز موردِ اشاره قرار دادهاند. آنها در توضیح گفتهاند: گزارههای معنادار گاه صادق و گاه کاذب اند(گزارههای معنادار لزوماً صادق نیستند)، گزارهیی مانندِ «هرات پایتخت افغانستان است» اگر چه کاذب اما معنادار است.
با توجه به توضیحاتِ یاد شده چنین گفته میشود که: اصل تحقیقپذیری یا خود تحقیقپذیر است و یا نیست. اگر تحقیقپذیر باشد نقیض آن نیز تحقیقپذیر است، و این مستلزم آن است که فرض وجودِ گزارههای معنادار و در عین حال تحقیقناپذیر محال نیست و این نتیجه چیزی جز نفی اصل تحقیقپذیری نمیباشد. اگر گفته شود اصل تحقیق پذیری خود تحقیق ناپذیر است، یا باید بیمعنایی این اصل را پذیرفت و یا اینکه دستکم وجودِ یک گزارۀ تحقیق ناپذیر و در عین حال معنادار را، که خودِ اصل تحقیق پذیری است. روندی که در هر دو صورت معنایی جز نفی این اصل را در بر ندارد.
روشِ اثباتی در علوم طبیعی و اجتماعی
اثباتگرایان مدعی هستند که تنها با روش تجربۀ حسی نسبت به همۀ پدیدههای بیرونی و درونی انسان معرفت حاصل میشود، اما منتقدین پرسش میکنند که ما بر چه اساسی تجاربِ درونی و بیرونی انسانهای گوناگون را یکسان تلقی میکنیم؟ در حقیقت چگونه به تجارب دیگران و درونمایۀ آنها پی می بریم؟ آیا میتوانیم با روشِ تحقیقِ یکسان محتوای تجربۀ انسانها را ثابت نماییم؟؛ اگر پاسخ منفی است، آیا بر اساس اصلِ تحقیق پذیری محتوای حقایق علمی یکسره شخصی نمیشود؟؛ بر این اساس، آیا محتوای واقعی آنچه «علم» مینامیم، فراتر از حاصلِ تجربه و مشاهدۀ افراد نیست؟. ماکس پلانک به همین جهت تأکید کرده است که بر مبنای نظریۀ اثباتگرایی محض، هیچ گونه معرفتِ صحیح و معتبری از تأثرات دیگران نمیتوانیم داشته باشیم، چون آن تأثرات، دریافتههای حسی مستقیم ما نیستند، نمیتوانند مبنایی برای قطعیت و اطمینانبخشی معرفت ما باشند… ولی این امر واضح است که تنها بر پایۀ مجموع تجربههای یک شخص، حتی هوشمندترین فرد، نمیتوان چیزی ساخت که ما بتوانیم نام آن را دستگاه علمی جامع بگذاریم. بنابراین باید یکی از دو کار را بکنیم:
یا اینکه از اندیشۀ رسیدن به علمِ جامع دست برداریم، که شاید هیچ اثبات گرایی به چنین وضعیتی راضی نشود، یا اینکه اجازه دهیم تجربه های دیگران نیز در زمینۀ معرفت علمی قرار گیرد، ولی در این صورت از موضع نخستین خود، که براساس آن اثبات گرایی تنها معلوماتِ دست اول را به عنوانِ حقیقتِ علمی می شناسد، دست برداشتهایم(پلانک، ۱۳۵۴: ۹۷ ).
منتقدین، روش تحقیق اثبات گرایی را به جهتِ این که واقعیت های اجتماعی را همچون «شیء»( دورکیم، ۱۳۷۳ : ۴۲ ) تلقی می کند مولدِ نوعی شناختی می دانند که به سلطۀ ابزاری بر طبیعت می انجامد. آنها ایراد می گیرند وقتی انسان ها با شناختِ منتج از آزمون های تجربی، شیوۀ سلطه بر طبیعت را می آموزند، به کارگیری روشِ مشابه در حوزۀ علوم اجتماعی نیز موضوع مطالعه را مخدوش می سازد. با توجه به همین مشکل است که منتقدِ مطرح اثبات گرایی چارلز تیلور تفاوت میانِ روش های تحقیق در علوم اجتماعی و علوم طبیعی را جدی می انگارد و تأکید میکند:
«علوم اجتماعی، برخلافِ علوم طبیعی نمی تواند بدونِ دخالت دادنِ ذهنیات سوژۀ شناسا از ابژهها سخن بگوید»(Taylor, 1985 :96) از این رو، ضروری به نظر می رسد تا وحدتِ علوم طبیعی و علوم اجتماعی به فراموشی سپرده شود، در غیرِ آن، «علوم اجتماعی به جهتِ تفسیری بودن، اگر عینیتِ پوزیتویستی را مبنا قرار دهند، محکوم به شکست خواهند شد».( ibid: 116 )
استقراءگرایی
پوزیتیوستها، «استقراء» را به عنوانِ روش اساسی برای به دست آوردنِ فرضیههای علمى و شیوۀ مطمئن استدلال جهتِ تمیزِ علم از غیرِ علم میشناسند. از نظرِ آنها هر آنچه طبق قواعدِ استقراء تجربى به دست آید، تحقیق پذیر است و هرچه تحقیق پذیر باشد علمى نیز به شمار می رود. در غیرِ آن، غیرِ علمى، گزافه و فاقدِ معنا تلقى می شود.
از نظرِ اثباتگراها روش علم، روشِ استقراء است و «علم با مشاهده آغاز می شود. همچنان مشاهده اساس وثیقی فراهم می کند که میتوان از آن معرفت به دست آورد»( چالمرز، ۱۳۷۸: ۳۴ ). به همین جهت ادعا می کنند که با مشاهدۀ واقعیت های مکرر و تعمیم حکم آنها از رهگذرِ استقراء می توان به قانون کُلی رسید و با مددِ استنتاج، ظرفیتِ پیش بینی را پیدا نمود.
منتقدین با طرح این پرسش که: از چه راهی استدلال استقرائی، راهنمای ما به سوی شناختِ علمی اطمینانبخش و حقیقی خواهد بود، در صورتی که این امر از دو حالت خارج نیست: استدلال منطقی و توسل به تجربه.
در استدلال منطقی معتبر اگر مقدمات درست باشد، نتیجه بیگمان درست است، حال آیا استدلال های استقرائی چنین اند؟، درحالیکه پاسخ مثبت نیست، زیرا هیچگونه ضمانتی وجود ندارد که استنباط های استقرائی با وجودِ مقدماتِ یقینی منتهی به نتایج یقینی گردند، به همین جهت مطرح می شود که»استقراء را نمی توان صرفاً بر مبنای منطقی توجیه نمود»(همان: ۲۶). همچنان آیا با توسل به تجربه می توان اطمینان بخشی استقراء را اثبات کرد؟، اثبات گرایان با این ادعا که: در بیشترِ موارد مشاهده شده است که استدلال های استقرائی کارآمد هستند و گزارۀ کُلی اعتبارِ اصل استقراء را از تعدادی گزاره های جزئی به دست می آورد، روش شناسی شان را توجیه می کنند. اما منتقدین ادعای یاد شده را معتبر نمی شناسند به جهت اینکه از سرشتِ استقراگرایانه برخوردار است و نمی تواند مبنایی برای توجیه اصل استقراء قرار گیرد. از همینرو مطرح می شود که: «ما نمی توانیم از استقراء سود جسته، استقراء را توجیه کنیم. این مشکل توجیه استقراء همان است که در سنت فلسفی مسألۀ استقراء نام گرفته است»( همان: ۲۷) و تعبیر به «دَور» می شود، موضوعی که به قول دوئم «بسیار مسألهدار است»(گلیس، همان: ۸۲) و از پایه های مطمئن برخوردار نیست. هیوم نیز گفته است: «حقانیتِ استقراء را نه منطق و نه تجربه اثبات نمیکنند»(Hume, ibid: 43).
بحثِ اوضاع و احوال نیز در رابطه با «مشاهده» مسأله آفرین است، اینکه در چه اوضاع و احوالی لازم است آزمایش صورت گیرد و در چه وضعیتی آزمایش بیهوده است، به دیدگاه نظری ما بستگی دارد، و این یعنی»اتکای مشاهده بر نظریهها»(چالمرز، همان: ۳۴) که استقراءگرایان از آن غفلت ورزیده اند، به همین جهت منتقدان تأکید کرده اند که: «گزاره های مشاهدتی همواره به زبانِ نوعی نظریه و با استفاده از چارچوب نظری و یا مفهومی بیان میشوند»(همان: ۴۲).
منتقدین به طورِ کُلی استقراءگرایی در علم و بهویژه در علوم اجتماعی را نوعی توهم تلقی میکنند، از نظرِ آنها:
علم با ادراکاتِ حسی، مشاهدات، گردآوری دادهها و امورِ واقع آغاز نمی شود، بلکه سرآغازِ معرفت، مسألهها هستند. مشاهده همیشه گزینشی است. لازمۀ مشاهده، وجودِ هدفِ انتخاب شده، وظیفۀ مشخص، علاقۀ خاص، دیدگاه و مسأله است و لازمۀ توصیف هم زبانِ توصیفی با واژه های بیانگر خصوصیات است. لازمۀ مشاهده، تشابه و طبقهبندی است که این نیز مستلزم تمایلات، دیدگاهها و مسایل است.( Popper, 2002: 46)
برخی بدین باور اند که میان علم تجربی و اندیشههای فلسفی رابطۀ نزدیکی برقرار است، اما «در هیچیک از حوزه های معرفت (طبیعی و انسانی) کار بر مبنای استقراء از مواردِ جزئی یا نگاه به موضوع با ذهن خالی از هر نوع پیشفرض به انجام نمیرسد»(پوپر، ۱۳۸۴: ۱۵۹).
منابع
باربورایان (۱۳۷۹). علم و دین، ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
پلانک ماکس (۱۳۵۴). علم به کجا میرود؟، ترجمۀ احمد آرام، تهران: شرکت سهامی انتشار.
پوپر کارل ریموند (۱۳۸۴). اسطورۀ چارچوب، ترجمۀ علی پایا، تهران: طرح نو.
چالمرز آلن فرانسیس (۱۳۸۷). چیستی علم: درآمدی بر مکاتب علمشناسی فلسفی، ترجمۀ سعید زیبا کلام، تهران: نشر سمت.
روزنبرگ الکس (۱۳۸۴). فلسفۀ علم، ترجمۀ مهدی دشت بزرگی/ فاضل اسدی امجد، قم: کتاب طه.
Popper Karl ( 2002 ). Conjectures and Refutations: The Growth of Scientific Knowledge (Routledge Classics) 2nd Edition, London: Routledge.
Talor Charles ( 1985 ). Interpretation and the Sciences of Man, in Philosophy and The Human Science,UK: Cambridge University Press.
Comments are closed.