احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:بهار چوپان - ۰۷ سرطان ۱۳۹۸
بخش نخست/
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شدو بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کرا کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
حکیم ناصرخسرو قبادیانی بلخی، دیوان اشعار و قصاید.
به پنداشت نگارنده قصیدهیی که از حکیم ناصرخسرو قبادیانی بلخی خواندیم در عرصۀ اخلاق فردی و فراتر از آن در سپهر رابطههای سیاسی با همسایگان برای اهل سیاست و قدرت حامل آموزه و درس بسیار رهگشا و آموختنی است. ناصر خسرو در دورانی میزیست که حاکمیتها و حکام منشأ و مبدأ قدرت شان را یا به آسمان وابسته میدانستند و خود را «سایۀ خدا» مینامیدند، یا هم به زور شمشیر آب داده یمانی به مسند قدرت تکیه میزدند و سخن آنها قانون بود و کسی را یارای سرپیچی از فرمان امیر و شاه و پادشاه نبود و مردم در خدمت حاکمیت و حاکم بودند، نه حاکمیت در خدمت مردم و در چنان فضایی سخن از مدارا با مردم و نقد قدرت کاری بود بسا خطرآفرین که میتوانست سرگوینده را برباد دهد. میتوان گفت «تیغ» در فرد نخست این قصیده کنایه از «قدرت» است و با توجه به اینکه تاریخ مشرق زمین را به یک معنا تاریخ استبداد تعریف کردهاند، روی سخن ناصر خسرو، بهسوی حکام و زمامداران وقت بوده است. بیت پایانی که شاه بیت قصیدۀ مورد نظر است و امروزه بهصورت گزینگویه یا ضربالمثل فراوان بهکار میرود، را میتوان در عرصۀ روابط فردی و اجتماعی و فراتر از آن در چارچوب روابط سیاسی با کشورهای همسایه تعبیر و تفسیر کرد و بهکار بست.
میگویند انسانها دو مورد یا دو چیز را خودشان انتخاب نمیکنند؛ یکی همسایه و دیگری خانواده. همسایه شدن کشوری بهنام افغانستان با پاکستان، بلکه ظهور سرزمینی بهنام افغانستان، در این منطقه و در این جای جهان بیشتر از اینکه برخاسته از اراده و خواست مردم این سامان بوده باشد، پیامد اتفاقات بزرگیست که در دهههای پایانی قرن هژده آغاز و تا اواسط قرن نوزده به ظهور کشورهای جدیدی در منطقه انجامید که ظاهراً پس لرزههای آن تا اکنون ادامه دارد و از امکان به دور نیست که نقشۀ جفرافیای منطقه ما یکبار دیگر دچار تغییر شود.
در یک بخش دیگر از این سلسله نیز به این مساله مهم اشاره داشتم که یکی از اصلیترین معضلهای کشور ما چگونگی روابط ما با پاکستان بوده است. پاکستان، متهم و حتا مجرم اصلی در تراژیدی دراز مدت مردم و سرزمین ما معرفی میشود و هیولایی که تنها خون و خونابۀ مردم افغانستان، از عطش سیری ناپذیر او میکاهد. این نوع نگاه به پاکستان و دشمن پنداری آن کشور، بیش از اینکه متکی به دلایل و شواهد تاریخی باشد، متأثر از ناسیونالیسم واقعیت گریز «افغانی» از یکسو و سیاسی شدن مبحث تاریخ افغانستان از سوی دیگر است. در نظر باید داشت که دعوای ارضی و مرزی دولتهای معاصر افغانستان، بدون ارایه سند و مدرک محکمه پسند و تلاش آشکار نظامهای غیرملی افغانستان، برای تحریک مردم مناطق قبایلی پاکستان برضد دولت آن کشور، ادعا و اقدام و مسألۀ کم اهمیت و کوچک نیست که پاکستان، یا هر دولت دیگری که وظیفه دارد از همبستگی ملی و تمامیت ارضی کشورش دفاع کند، آن را نا دیده بگیرد و برای رفع خطر بزرگی که از این ناحیه متوجه یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی آن کشور میشود، اقدام نکند. مداخلۀ آشکار دولتهای معاصر افغانستان در مسایل داخلی کشور پاکستان و سعی برای تجزیه این کشور از نظر قوانین پذیرفته شدۀ بینالمللی تخطی آشکار از «اصل عدم مداخله» در امور داخلی کشورها ارزیابی میشود که بهعنوان یکی از اصول بنیادین حقوق بینالملل عام کشورهای جهان ملزم به رعایت آن هستند، زیرا به موجب این اصل عام کشورها از دخالت در امور یکدیگر منع شدهاند. رعایت اصل مذکور موجب حفظ استقلال کشورها و نتیجتاً صلح و امنیت بینالمللی خواهد بود.
اما پیامد دعوای ارضی و مرزی با پاکستان و میزبانی از جداییطلبان پشتون و بلوچ در افغانستان و میزبانی از رهبری حزب نشنل عوامی پارتی آقایان اجمل ختک و دیگر شهروندان پاکستانی، به دلخواه رهبران دولتهای غیرملی معاصر افغانستان، نبود و نه تنها آنگونه که اینها تصور میکردند و میخواستند، به جدایی پشتونها و بلوچها از کشور پاکستان و تجزیه آن کشور در خطوط قومی نینجامید، بلکه برگشت موج سبب شکست بنیانهای سست با همی مردمی ساکنان افغانستان، رواج تبعیض و بیعدالتی و سیاستهای فرهنگی نادرست در اینسوی مرز گشت طوری که حتا سرنخ شکلگیری سیاست «فارسیستیزی» را در کلاف سردرگُم «پشتونستانخواهی» و ناسیونالیسم واقعیت گریز افغانی میتوان پیدا کرد. هاشم خان مشهور به «سفاک» و داوود خان مشهور به «لیونی سردار» که تصور میکردند، کشور نوپا و آسیبپذیری چون پاکستان، در برابر فشارهای چند جانبۀ داخلی و خارجی تاب نیاورده و تسلیم فزونطلبی دولت افغانستان خواهند شد، از جداییطلبان پشتون و بلوچ میزبانی کردند و داوود خان از روی علایق شخصی به این مساله تا آنجا پیشرفت که سیاست و مقدارات دولت و شخص خودش را به مسألۀ پشتونستان گره زد ولی نتیجهیی نگرفت و دروازۀ جهنم را به روی خود و مردم افغانستان باز کرد.
درکتابِ »فریب نا تمام» اثر جمعه خان صوفی، از همکاران نزدیک اجمل ختک که برای مدت بیستوپنج سال در افغانستان بهسر برده و داماد آقای غلام مجدد، مشهور به سلیمان لایق است، چنین میخوانیم: برگ ۳۱۹ –۳۲۳
…وزش نظامی «پشتون زلمی» و ما دو نفر از افسران ارتش داوود خان که در آن زمان رتبه شان جگرن بود، بهطور ویژه مامور شده بودند تا افراد «پشتون زلمی» (جوانان پشتون) را آموزش نظامی بدهند. آنها تحت فرمان ضیا مجید و افسران گارد جمهوری بودند. نام یکی از آنها «گل آقا» بود که پس از انقلاب ثور و ورود روسها به افغانستان، معاون ببرک کارمل در شورای انقلابی شد. افسر دومی هدایتالله نام داشت که در هنگام انقلاب ثور در قول اردوی جلالآباد وظیفه داشت و در شورش علیه حفیظالله امین توسط خلقیها به قتل رسید.
من (جمعه خان صوفی)، افراسیاب، سید مختار پاچا، میا شاهین شاه و شیرمحمد، برای فراگیری دروس نظری و عملی به گل آقا معرفی شده بودیم که به تاریخ ششم ماه می سال ۱۹۷۵ مرحلۀ آموزش ما آغاز یافت. در آن روز تنها چگونگی شیوۀ جنگهای پارتیزانی بهگونۀ نظری بهما تدریس شد. بهتاریخ هفتم می ماه به میدان وسیعی که در وسط کوهها قرار گرفته بود، در منطقۀ چهارآسیاب کابل رفتیم و من که بعد از مدتها دو باره کوهپیمایی میرفتم، حالم به هم خورد و بالا آوردم و وضع دوستان دیگر نیز چندان خوب نبود. در آن روز صرف روش استفاده از مواد منفجره را آموختیم و پس از آن با استفاده از فتیلۀ زودسوز، سه انفجار پیهم انجام دادیم و جریان آموزش عملی ساعت سه بعد از ظهر پایان یافت و پس از آن تیوری و تاریخ افغانستان تدریس شد. تاریخ ۹ می که روز جمعه بود و مرخصی بودیم و بهتاریخ دهم ماه می روش استفاده از برق به منظور راهاندازی انفجار تدریس شد. ۱۱ و ۱۲ می روش پرتاب بم دستی و استفاده از راکتانداز سرشانهیی و انداخت با میزایل و تفنگ نوع مارتر را آموختیم. کاربرد به راهاندازی انفجار با استفاده از لاستیک ماشین و پترول و روشهای سریع آتش زدن بهما تدریس شد، و بهتاریخ ۱۳ ماه می آموزشهای عملی نظامی پایان یافت اما آموزش نظری ادامه یافت.
Comments are closed.